Postlar filtri


ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود
نی نام ز ما و نی‌ نشان خواهد بود

زین پیش نبودیم و نَبُد هیچ خِلَل
زین پس چو نباشیم همان خواهد بود

•خیام


غمگین، مثل آدمی که دیگر وطن ندارد.


«یک صبح با صدای بارانی که تند می‌بارد بارانی که نمی‌بارد بر چتر،
بیدار می‌شویم و می‌بینیم باران قطره‌قطره می‌ریزد بر دکه‌ی روزنامه‌فروشی و کلمات خون و خون‌ریزی با هر قطره‌ی باران از روزنامه قطره‌قطره می‌چکد قطره‌قطره می‌ریزد…»

•بیژن نجدی


@Radio_chehraziii


«تا او را تمام نباشی، تو را نباشد.»


•شمس تبريزى




همیشه با کسی قرار ملاقات دارم که نمی‌آید؛
نام او در خاطرم نیست…


•عباس کیارستمی

@Radio_chehraziii


من نیستم چون دیگران بازیچه بازیگران
اول به دام آرم ترا و آنگه گرفتارت شوم

•رهی معیری

@Radio_chehraziii


«جای زخم‌هایی که زده بودم را
نمی توانستم خوب کنم.
‏جای زخم‌هایی که زده بودی را،
‏نمی‌توانستی خوب کنی»


‏•بیرحان کسکین


@Radio_chehraziii


اینارو ولشون کن، اینا یادشون رفته؛ ولی ما که یادمونه…!

@Radio_chehraziii


ما امسال همان کسی نیستیم که پارسال بودیم؛
و همین‌طور کسانی که دوست‌شان داریم. از خوش اقبالی‌ِ ماست اگر در ضمنِ تغییری که می‌کنیم کسی را که تغییر کرده است همچنان دوست بداریم.

•سامرسِت موام


@Radio_chehraziii


🎶
شعر: فروغ فرخزاد
آواز: علیرضا قربانی


@Radio_chehraziii


تو با خود خیالی کردی و از خیال خود می‌رنجی، و از خیال، خیالی دیگر زایید و با آن یار شد، و باز دیگری و دگر.
سه بار بگو: ای خیال برو، اگر نرود تو برو.


•شمس تبریزی

@Radio_chehraziii


دلم فقط معصومیت قصه‌های مجید رو‌ می‌خواد.


@Radio_chehraziii


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
انگار که امروز نه اندیشه‌ای بارور می‌شود،
نه انسانی، پرورده!
فقط باید بر ویرانه‌های گذشته‌ای بگرییم
که در آن تفاخر، وزن داشت و لغت، جان!


•محسن نامجو

@Radio_chehraziii


هیچ داستانی از زبان هر آدمی کاملاً دروغ نیست، همانطور که هیچ حرف راستی عاری از خطا و یا اغراق نیست. متاسفانه در هر روایتی از زبان هر کسی، رگه‌هایی از واقعیت پیدا می‌شود. و آدم‌ها بیشتر همان حرف‌هایی هستند که پنهان می‌کنند.


•نادر داوودی

@Radio_chehraziii


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
Close your eyes … 🎶


@Radio_chehraziii




به ادراکی تازه رسیده بود. احساس می‌کرد مِهی از مقابل چشمانش کنار رفته و حالا می‌تواند اهمیت زندگی، این هیولای برآمده از دل زیبایی و قساوت، را بعینه ببیند و درک کند. اما در میانۀ این احساسات متناقضی که به او هجوم می‌آوردند نه خبری از شرم بود نه پشیمانی. فقط خارخارِ گُنگِ حسرتی در او بود، چون التهاب درونش از بوسۀ عشق نبود، چون این عشق نبود که آبِ حیات را تا نزدیگی لب‌های او آورده بود.


•بیداری | کیت شوپَن


@Radio_chehraziii


با ندانستن هیچ چیز شروع کنید و از معصومیت به معصومیت منتقل شوید.


•جیدو کریشنامورتی

@Radio_chehraziii


What can I tell you my brother, my killer,
What can I possibly say?

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.