کــوه دردیـم و کسی از حـال مـا آگاه نیـست
جـز غـم دیریـنه ای با قلب مـا هـمــراه نیست
آســمـان تـیـره بخـتی ابر رحـمـت بـرده اسـت
در شب تاریـکمـان جـز نـاله ای گـه گاه نـیست
با همـین حـال خـراب خـود گـرفـتـاریم ، لـیک
این همه دلـواپسی از بـهـر مـا دلخـواه نیـست
برکه ی خشکیده را سنگ جـفا پر کـرده اسـت
در شـب تاریـک مـا اصـلا نـشان از مـاه نیست
سـهـم مـا از زندگانی ، دست کی افـتاده است
کــز تـمــام شــادمانی قسمــتی جـز آه نیـست
بار انـدوهی بـه دوش و دل پریشـان و حـزین
طاقـتی دیگــر بـرای این غـم جــانـکاه نیـست
از جـفــــای روزگار و خـلـــق بی مـــقـدار دون
غیر غصه حاصلی در خـرمـن و خـرگاه نیست
مـا پــریشــانـتر ز بادیــم در کـف دســـتان تـو
اینهمه جور وجفا شایسته مان، ای شاه نیست
مـا نـداریم شکـوه از این محنـت و شـبهای تار
جان اگرخواهی گرفتن جای هیچ اکراه نیست
🍃🍃
@Pretty_Life