#ضربهی_عشق
#پارت۶۴۹
پرش به قسمت اول👇
https://t.me/c/1157334770/55933
سروش: چرا چشمات سرخه؟
-چی؟
سروش: تو گریه کردی؟
-دیوونه شدی.. چرا باید گریه کنم؟
با دستش گونه هام رو نوازش میکنه و غمگین میگه: هنوز رد
عکس رو صورتت پیداست
زندگی نداری که از صبح تا-
من گریه نکردم... لعنتی برو به کارت برس... مگه تو کار و
غروب ور دل من میشینی.. اینجا چه جور شرکتیه آخه
سروش: الزم نکرده جنابعالی نگران شرکت من باشی.... بگو ببینم
کسی بهت حرفی زده؟...
کی ناراحتت کرده
سروش: چرا چشمات سرخه-
هیشکی... برو بیرون... فعال فقط تویی که داری ناراحتم میکنی
به ناچار میگم: دیشب کاری برام پیش اومد نتونستم بخوابم
با خشونت میگه: چه کاری؟
چپ چپ نگاش میکنم اما با کمال پررویی زل میزنه تو چشمامو
منتظر نگام میکنه
سروش: من بیکارم؟... این تویی که باعث شدی منی که همیشه-
برو بیرون... بذار به کارام برسم... من مثله تو بیکار نیستم
تابع قوانین بودم االن این
طور رفتار کنم... چرا یه فرصت بهم نمیدی تا همه چیز رو ثابت
کنم
و دلسوزیهات رو برای یه-
چون نمیخوام یه اشتباه رو دوبار تکرار کنم... تو هم بهتره ترحم
نفر دیگه نگه داری
--------------
----------
با خشم نگام میکنه و میگه: باز گفتی ترحم
مچ دستم رو فشار میده و با لحنی غمگین ادامه میده: خیلی ظلمه
احساس منی که تو این
چهار سال حتی یه لحظه هم ازت غافل نبودم رو به ترحم نسبت
بدی
زهرخندی میزنم
میکنی... از احساسم خبر-
اصال شوخیه جالبی نیست سروش.. داری بد بازی ای رو شروع
داری و به خاطر همین راحت میتازونی... این خیلی نامردیه..
نکن سروش... این کار رو با
من نکن... فکر نمیکنی برای منی که این همه عذاب کشیدم دیگه
بس باشه
سعی میکنه صداش رو بلند نکنه... مچ دستم رو ول میکنه و
بازوهام رو میگیره
سروش: لعنتی چرا نمیفهمی.. شوخی نیست... دلسوزی نیست..
ترحم نیست.. احساس
من به تو فقط و فقط عشقه... به قول خودت تو شمام نگاه کن.. به
خدا میفهمی
نمیشد-
من اگه حرفام حرف بود برای شماها اون همه بی معنی تلقی
سروش: حرفای تو پر از معنا بود این ماها بودیم که نمیفهمیدیم...
ترنم به خدا عاشقتم..
خیلی زیاد
-البد به خاطر همین عشق زیادت هم بود که رفتی نامزد کردی؟
با صدای نسبتا بلندی میگه:آره... آره.. آره.. از عشق زیادم رفتم
نامزد کردم... رفتارام رو
میدیدم.. احساساتم رو لحظه به لحظه لمس میکردم.. صدای قلب
ناآرومم رو میشنیدم..
با بی تابی هام روزها رو به شب میرسوندم اما نمیخواستم باور
کنم... میفهمی؟...
نمیخواستم باور کنم که هنوز عاشقم... عاشق کسی که فکر میکردم
بهم خیانت کرده... رفتم
نامزد کردم... رفتم نامزد کردم تا هم به خودم هم به دیگران نشون
بدم که میتونم بدون تو
هم ادامه بدم اما...
⭕️ رمان جدید و جذاب #ضربهی_عشق رو هر روز سر ساعت ۱۸:۳۰ از کانال دنبال کنید.
@pofiuzkade
#پارت۶۴۹
پرش به قسمت اول👇
https://t.me/c/1157334770/55933
سروش: چرا چشمات سرخه؟
-چی؟
سروش: تو گریه کردی؟
-دیوونه شدی.. چرا باید گریه کنم؟
با دستش گونه هام رو نوازش میکنه و غمگین میگه: هنوز رد
عکس رو صورتت پیداست
زندگی نداری که از صبح تا-
من گریه نکردم... لعنتی برو به کارت برس... مگه تو کار و
غروب ور دل من میشینی.. اینجا چه جور شرکتیه آخه
سروش: الزم نکرده جنابعالی نگران شرکت من باشی.... بگو ببینم
کسی بهت حرفی زده؟...
کی ناراحتت کرده
سروش: چرا چشمات سرخه-
هیشکی... برو بیرون... فعال فقط تویی که داری ناراحتم میکنی
به ناچار میگم: دیشب کاری برام پیش اومد نتونستم بخوابم
با خشونت میگه: چه کاری؟
چپ چپ نگاش میکنم اما با کمال پررویی زل میزنه تو چشمامو
منتظر نگام میکنه
سروش: من بیکارم؟... این تویی که باعث شدی منی که همیشه-
برو بیرون... بذار به کارام برسم... من مثله تو بیکار نیستم
تابع قوانین بودم االن این
طور رفتار کنم... چرا یه فرصت بهم نمیدی تا همه چیز رو ثابت
کنم
و دلسوزیهات رو برای یه-
چون نمیخوام یه اشتباه رو دوبار تکرار کنم... تو هم بهتره ترحم
نفر دیگه نگه داری
--------------
----------
با خشم نگام میکنه و میگه: باز گفتی ترحم
مچ دستم رو فشار میده و با لحنی غمگین ادامه میده: خیلی ظلمه
احساس منی که تو این
چهار سال حتی یه لحظه هم ازت غافل نبودم رو به ترحم نسبت
بدی
زهرخندی میزنم
میکنی... از احساسم خبر-
اصال شوخیه جالبی نیست سروش.. داری بد بازی ای رو شروع
داری و به خاطر همین راحت میتازونی... این خیلی نامردیه..
نکن سروش... این کار رو با
من نکن... فکر نمیکنی برای منی که این همه عذاب کشیدم دیگه
بس باشه
سعی میکنه صداش رو بلند نکنه... مچ دستم رو ول میکنه و
بازوهام رو میگیره
سروش: لعنتی چرا نمیفهمی.. شوخی نیست... دلسوزی نیست..
ترحم نیست.. احساس
من به تو فقط و فقط عشقه... به قول خودت تو شمام نگاه کن.. به
خدا میفهمی
نمیشد-
من اگه حرفام حرف بود برای شماها اون همه بی معنی تلقی
سروش: حرفای تو پر از معنا بود این ماها بودیم که نمیفهمیدیم...
ترنم به خدا عاشقتم..
خیلی زیاد
-البد به خاطر همین عشق زیادت هم بود که رفتی نامزد کردی؟
با صدای نسبتا بلندی میگه:آره... آره.. آره.. از عشق زیادم رفتم
نامزد کردم... رفتارام رو
میدیدم.. احساساتم رو لحظه به لحظه لمس میکردم.. صدای قلب
ناآرومم رو میشنیدم..
با بی تابی هام روزها رو به شب میرسوندم اما نمیخواستم باور
کنم... میفهمی؟...
نمیخواستم باور کنم که هنوز عاشقم... عاشق کسی که فکر میکردم
بهم خیانت کرده... رفتم
نامزد کردم... رفتم نامزد کردم تا هم به خودم هم به دیگران نشون
بدم که میتونم بدون تو
هم ادامه بدم اما...
⭕️ رمان جدید و جذاب #ضربهی_عشق رو هر روز سر ساعت ۱۸:۳۰ از کانال دنبال کنید.
@pofiuzkade