قلمروی ترس، سرزمین بیحاصل، جادهای به سوی خانه بخت ما نیست، و پایان راه را نمیتوان دید. من روحم را جایی گم کردهام و حالا خودِ قویتری درون خویش دارم. من از صدایی که در سرم میپیچد میترسم، بیاعتقاد، گناهکار و مقدس، فریبدهنده خود، تو دشمن حقیقی خویشتن هستی، چون یک اهریمن، ایمان تو رو به تاریکیست، تو به وسیله ترس هدایت میشوی به وسیله درد و نفرت. من ملزم به دیدنم، و این سرنوشت من است، دروازهای درون من گشوده شدهاست که از آن تنها چیزی که میبینم بیابان است. هیچ راه برگشتی نیست، تو به دنبال راهی هستی که تو را به سوی خانه راهنما کند، آیا در این جهنم به گردشگری آمدهای؟ روح تو عمیق است اما تاریک شده، او تو را تکهتکه خواهد کرد، این زمزمه را بشنو زمزمهای در اعماق درهی قلبت، بیاعتقاد، گناهکار و مقدس، فریبدهنده خود، دشمن واقعی درون خود توست، یک اهریمن، سرنوشتت را بپذیر، بیاعتقاد.