🌱#خیال
لینک قسمت اول
https://t.me/new_ziba/34760#قسمت_هشتادوسه
خونسرد بودنش به ساد گی م یتونست عص بیم کنه برای همین نفس عمی قی ک شیدم و رو به
آد مهام گفتم:
-مثل سگ بزن یدش، شکنج هاش کن ید، هر غلطی میک نید بکن ید باید زجرکُش شه!
خواستم از کلبه بیرون بزنم که با صداش سرجام متوقف شدم .
-راس تی نگفته بودی داداشت قاتلِ بابا ی کثافتت بوده و با کمک هم دیگه خاکش کردید!
برق زده به سمتش برگشتم این حرو مزاد ه از کجا فهمیده بو د.
مات و مبهوت نگاهش کردم که ادامه داد:
-داداشِ روانی ت وقتی خواهر جند ت زیرِ باباش ناله میکرد کُشتش مگه نه؟!
عصبی نز دیکش شدم و اسلح هام رو از توی جیبم ب یرون کشیدم و بدون مکث توی بازوش کو بیدم
که داد بلندی از درد کش ید و بدون ذر های رحم سر اسلحه رو روی زخمش گذاشتم و فشارش دادم
که زیرلب فح شی زمزمه کرد و موهاش رو چنگ زدم و توی دستم گرفتم و غر یدم:
-بار آخرت باشه اسم خواهرم و به زبون کث یفت م یا ری نجس!
نیشخندی زد و زخمش رو فشار دادم که از درد صورتش جمع شد و با پوزخند گوش هی لبش
گفت:
-بهتره حواستون به خودتون باشه چون سیاوش بزرگ برگشت ه!
با جمل های که شنیدم با عصبانیت مُش تی توی دماغش کوبیدم که خون از دماغش جاری شد و با
پام ضرب هی محکمی به صند لیش زدم که باعث شد بیوفته زمین و از کلبه بیرون زد م.
هوای آزاد رو وارد ری ههام کردم و سعی کردم نفس بکشم.
بابای برسام برگشته بود ایران، اون لاشخور کثافت برگشته بود ا ینج ا.
از هر زمان دیگ های شرایط سخ تتر میشد، قدرت سیاوش انقدر زیاد هست که همه چیو به خاک
و خون بکشه..
اون حرو مزاد های که مادرم باهاش به بابام خیانت کرد برگشته ..
بدون معط لی سوار ماشین شدم و به سمت ویلا برگشتم.
درحا لی که از ماشین پیاده م یشدم خواستم برم داخل ویلا که با دیدن مریدا و شاهان به
سمتشو ن رفتم و با صدای عصب یای رو به شاهان گفت م:
-س یاوش شاهی برگشته، اون مرتیک هی بیناموسی که با مامان رابطه داشته برگشته ایرا ن..
-یک هفته بعد..!
-آیگ لمجد-
⭕️ #سریع استارت بزنید تا حداقل 50 دلار بدست بیارید اونم فقط با انجام تسک ها 😱👇
ورود به ربات سیگما
🔻
از کانال انتهای صفحه هم میتونید ربات های معتبر و تاریخ لیستشون و نحوه دریافت پاداشتون رو ببینید.روی صند لی نشسته بودم و ب یقرار پاهام رو تکون میدادم و از استرس پوستِ لبم رو م یجوی ید م.
یکی ن یست بگه دردت چی بود قبول کردی
یکی یه دون هات مغز استخوان اِهدا کنه ؟.!
کلافه از فکرای تو سرم نفس عم یقی ک شیدم و سرم رو بین دس تهام گرفتم که با گرفته شدنِ آب
معدنیِ جلوم سرم رو بالا آوردم و خیره به باربد
شدم که لب زد:
-یکم آب بخور!
خن ثی نگاهش کردم و ب یاهمیت بهش سرم رو چرخوندم که ابرویی بالا انداخت و کنارم نشست و
ادامه داد:
-حرف نزدنت و بزارم پای چی ؟!
پوزخندی زدم و عص بی گفتم:
-بزار پای این که با این مغ زاستخوان انقدر مر یدا رو درگیر کر دید که آخرش مجبور به اِهدا شد!
متعجب نگاهم کرد و عص بی زمزمه کرد:
-مجبور ؟!
کلافه نگاهش کردم دلم م یخواست بزنم فکشُ بیارم پایین وقتی انقدر با کلمات بازی م یکرد.
اهمی تی بهش ندادم که دست به س ینه نشسته بود و نگاهی به شاهان انداخت که پر استرس قدم
برم یداشت.
درحا لی که با چشم و ابرو به شاهان اشاره م یکر د
گفت:
-م یب ینیش چقدر ب یتابِ، م یبینی چقدر استرس داره؟
🔞 #توجه: اگر بلد نیستید ازربات های تلگرامی پول دربیارید آموزشش در کانال زیر هست وارد بشید و استفاده کنید. 💦👇
@airdbcoins💚