#چشمان
#۴۸
جا خوردم.
لعنتی…
چطور حدس زد
انقدر درست!
دست پاچه گفتم
- آره...
بعد سریع گفتم
- یعنی نه!
نفس گرفتم و کلافه گفتم
- در مورد همه چی! فکر کنم خل شدم! بیخیال.
بهزاد تو گلو خندید
اما دیگه چیزی نگفت.
رسیدیم.
از آسانسور خارج شدیم.
از سالن، وارد یه اتاق که نوشته بود مدیریت شدیم.
منشی بهزاد رو میشناخت.
سلام کرد و گفت
-بفرمایید.
وارد اتاق رئیس شدیم.
رئیس، یه مرد میان سال، هم سن همایون بود.
با موهای جو گندمی
حسابی هم تپل بود.
بلند شد.
با بهزاد دست داد.
منم سلام کردم.
همه نشستیم.
بعد احوال پرسی، رئیس رو کرد به من و گفت
- من محمدی هستم، رئیس بخش مکانیک. بهروز ( اسم طرف بهزاد بهروزه دوستان، بهروز میشه فامیلیش، فکر نکنین من اسمو اشتباه نوشتم!) گفت رشته طراحی صنعتی رو دوست داری!
سر تکون دادم و گفتم
- خوشبختم . منم چشمان پیراسته هستم . بله خیلی علاقه دارم. دیپلمم ریاضی بود.
سری تکون داد و گفت
- پیش دانشگاهی گذروندی؟
با شرمندگی گفتم
- نه! الان باید میخوندم.
سری تکون داد و گفت
- اینجا همه از رشته های فنی میان. نیازی به گذروندن پیش دانشگاهی نیست، اما احتمالا باید واحد پیش نیاز بگذرونی!
بهزاد گفت
- میشه با ترم جاری پیش بره؟
اقای محمدی تقویم رو چک کرد و گفت
- اگه خودت میتونی کمکش کنی، شاید بتونه!
فایل کامل این رمان رو فقط از کانال تلگرام خودم به آدرس
https://t.me/mynovelsell/1852
یا از اپلیکیشن کتابخوانی #باغ_استور به آدرس
https://t.me/BaghStore_app/898
تهیه کنید. باقی همه دزدیه دوستان💛
#۴۸
جا خوردم.
لعنتی…
چطور حدس زد
انقدر درست!
دست پاچه گفتم
- آره...
بعد سریع گفتم
- یعنی نه!
نفس گرفتم و کلافه گفتم
- در مورد همه چی! فکر کنم خل شدم! بیخیال.
بهزاد تو گلو خندید
اما دیگه چیزی نگفت.
رسیدیم.
از آسانسور خارج شدیم.
از سالن، وارد یه اتاق که نوشته بود مدیریت شدیم.
منشی بهزاد رو میشناخت.
سلام کرد و گفت
-بفرمایید.
وارد اتاق رئیس شدیم.
رئیس، یه مرد میان سال، هم سن همایون بود.
با موهای جو گندمی
حسابی هم تپل بود.
بلند شد.
با بهزاد دست داد.
منم سلام کردم.
همه نشستیم.
بعد احوال پرسی، رئیس رو کرد به من و گفت
- من محمدی هستم، رئیس بخش مکانیک. بهروز ( اسم طرف بهزاد بهروزه دوستان، بهروز میشه فامیلیش، فکر نکنین من اسمو اشتباه نوشتم!) گفت رشته طراحی صنعتی رو دوست داری!
سر تکون دادم و گفتم
- خوشبختم . منم چشمان پیراسته هستم . بله خیلی علاقه دارم. دیپلمم ریاضی بود.
سری تکون داد و گفت
- پیش دانشگاهی گذروندی؟
با شرمندگی گفتم
- نه! الان باید میخوندم.
سری تکون داد و گفت
- اینجا همه از رشته های فنی میان. نیازی به گذروندن پیش دانشگاهی نیست، اما احتمالا باید واحد پیش نیاز بگذرونی!
بهزاد گفت
- میشه با ترم جاری پیش بره؟
اقای محمدی تقویم رو چک کرد و گفت
- اگه خودت میتونی کمکش کنی، شاید بتونه!
فایل کامل این رمان رو فقط از کانال تلگرام خودم به آدرس
https://t.me/mynovelsell/1852
یا از اپلیکیشن کتابخوانی #باغ_استور به آدرس
https://t.me/BaghStore_app/898
تهیه کنید. باقی همه دزدیه دوستان💛