نقد


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha
Toifa: Siyosat


نقد اقتصاد سیاسی- نقد بتوارگی- نقد ایدئولوژی
بهترین، انقلابی‌ترین و نبوغ‌آمیزترین نظریه، بدون پیوند اندام‌وار با نبض، متن و کنشگران یک جنبش اجتماعی و سیاسیِ واقعی، به‌طور بلاواسطه، هیچ هوده‌ای ندارد.
www.naghd.com
Naghd.site@gmail.com

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Toifa
Siyosat
Statistika
Postlar filtri


▫️ امپراتوری و امپریالیسم
▫️ مایکل هارت و آنتونیو نگری در مناظره‌ای بین‌المللی


5 فوریه 2025

نوشته‌ی: اِلیا زارو
ترجمه‌ی: ساسان صدقی‌نیا

🔸 نخستین ویراست کتاب امپراتوری اثر آنتونیو نگری و مایکل هارت را انتشارات دانشگاه هاروارد در سال ۲۰۰۰ منتشر کرد. این اثر به نقطه‌ی عطفی در نظریه‌ی سیاسی معاصر و هسته‌ی کانونی یک بسط نظری تبدیل شد که تا به امروز ادامه دارد. هارت و نگری گذاری از جهان مدرن و پارادایم‌های آن‌ را نظریه‌پردازی می‌کنند. از نظر آن‌ها این گسستی است واقعی از استعمارزدایی که از دهه‌ی ۱۹۶۰ و بحران فوردیسم در دهه‌ی ۱۹۷۰ آغاز و با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و استقرار بازار واحد جهانی تثبیت می‌شود. تنش بین فقدان کامل محدودیت (فضایی و زمانی) برای گردش سرمایه در مقیاس جهانی و محدودیت ذاتیِ حاکمیت مدرن، به گفته‌ی این دو نویسنده، منشأ بحرانی در دولت‌های ملی است که امروزه دیگر قادر به ارائه‌ی خود به‌عنوان ساختارهای اساسی مرجعیت ژئوپلیتیکی برای سرمایه نیستند. بحران دولت-ملت‌ها، به گفته‌ی هارت و نگری، نشان دهنده‌ی ضرورت کنار گذاشتن آموزه‌ی امپریالیسم است که مبتنی بر تقسیمِ فضایی است و دیگر برای تحلیل پویایی‌ها و تحولات سرمایه‌داری معاصر مفید نیست. بنابراین، مفهوم «امپراتوری» به‌عنوان مدل جدید حکم‌رانی، ایده‌ای از حاکمیت پسامدرن است که قادر به اداره‌ی انباشت سرمایه در عصر مالی‌سازی و سرعت بالای پیشرفت‌های فناوری است و در دسته‌بندی‌های سیاسی در تقابل با مفهوم «امپریالیسم» قرار می‌گیرد.

🔸 مقاله‌ی حاضر بر این دو نکته تمرکز دارد و قصد دارد کار هارت و نگری را با تفسیرهای مختلفی که برانگیخته، مقایسه کند تا به درک کاملی از اندیشه‌ی آن‌ها و خودِ مفهوم «امپراتوری» دست یابد. بنابراین ابتدا به نقشی که هارت و نگری برای دولت-ملت‌ها در بستر «امپراتوری» قائل هستند می‌پردازد و برداشت‌های نادرستِ اصلی از نظریه‌ی سیاسی آن‌ها را مشخص می‌کند. در یک توافق کلی، این تفسیرها بر این باورند که نویسندگان کتاب امپراتوری مدعی زوال حاکمیت مدرن در دنیای جهانی‌شده هستند. بنابراین آن‌ها ایده‌ی «حاکمیت امپراتوری» را نقد می‌کنند، چرا که اساساً عملکردی را که هارت و نگری به دولت-ملت‌ها در پویش جهانی نسبت می‌دهند، نادیده می‌گیرند. پس از روشن شدن این جنبه، بخش دوم مقاله به موضوع «پایان امپریالیسم» اختصاص یافته است. در اینجا نقدهای مهم‌تری که به این کتاب وارد شده، بررسی می‌شوند. در این مورد، موضوعْ بیش‌تر رد پیش‌فرض مفهوم امپراتوری است تا عدم درک آن.

🔸 در واقع این مفسران، آموزه‌های مارکسیستی سنتی پیرامون امپریالیسم را در مقابل «امپراتوری» قرار می‌دهند و نظریه‌ی هارت و نگری را از دیدگاه تحلیلی و عملیْ مضر می‌دانند و این نظریه را تحریف‌کننده‌ی فرایندهای واقعی انباشت سرمایه و ناتوان در هدایت صحیح کنش سیاسی ضدسرمایه‌داری می‌دانند. در واقع، همان‌طور که در بخش آخر اشاره خواهد شد، با استفاده از مقوله‌های مارکسیِ «تبعیت صوری» و «تبعیت واقعی» سرمایه در دنیای جهانی‌شده، مفهوم «امپراتوری» می‌تواند تفسیری مناسب از این فرایندها ارائه دهد...

🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-4AE

#آنتونیو_نگری #مایکل_هارت
#امپراتوری #امپریالیسم #الیا_زارو #ساسان_صدقی‌نیا

👇🏽

🖋@naghd_com


🔹 نوشته‌های دریافتی 🔹

▫️ انقلاب مداوم کج‌راه‌رفته

2 فوریه 2025

تونی کلیف
ترجمه‌ی: م. رضا ملکشا

🔸 یکی از موضوع‌هایی که تروتسکیست‌های پس از جنگ در درک آن با مشکل مواجه بودند، به تحولات جهان سوم مربوط می‌‌شد. نظریه‌ی انقلاب مداوم، که تروتسکی در روسیه مطرح کرد، تضعیف امپریالیسم و تغییرات اجتماعی در کشورهای جهان سوم را پیش‌بینی می‌کرد. این تحولات را باید طبقه‌ی کارگری هدایت می‌کرد که هم باید برای تکمیل وظایف انقلاب بورژوایی مبارزه می‌کرد و هم‌هنگام به مبارزه‌ برای سوسیالیسم ادامه می‌داد. این موضوع که آیا نظریه‌ی انقلاب مداوم تروتسکی به نحو شایسته‌ای تحولات مهم جهان سوم را توضیح داد، به‌شدت در چینِ مائو و کوبای کاسترو مطرح شد. آیا این نظریه اعمال شد؟ پاسخ‌های مثبت و منفی برای این سؤال کافی نیست. اشتراک‌های زیادی میان نظریه‌ی تروتسکی و آن‌چه در این کشورها رخ داد مشاهده می‌شود، اما از جهاتی یک واگرایی اساسی نیز وجود دارد. از این‌ رو نیاز به تدوین نظریه‌ای مطرح شد که بتواند هر دو جنبه را در بر گیرد. این نظریه‌ی انقلاب مداوم کج‌راه‌رفته بود.

🔸 طبقه‌ی کارگر صنعتی هیچ نقشی در پیروزی کمونیست‌های چینی مائو بر کومین‌تانگ ناسیونالیست در 1949 نداشت. حتی ترکیب اجتماعی خود حزب کمونیست چین نیز کاملاً غیرکارگری بود. صعود مائو در سلسله‌مراتب حزبی با دورانی هم‌زمان شد که حزب دیگر یک حزب کارگری نبود. دست‌کم 66 درصد اعضای حزب تا پایان 1926 از کارگران، 22 درصد از روشن‌فکران و فقط 5 درصد دهقان بودند. تا نوامبر 1928، تعداد کارگران عضو حزب کاهش چشم‌گیری یافته بود و فقط به 10‌ درصد رسیده بود. یک گزارش رسمی تصدیق کرد که حزب «حتی یک هسته‌ی سالم حزبی در میان کارگران صنعتی ندارد» یک سال بعد کارگران فقط 3 درصد از اعضا را تشکیل می‌دادند و این درصد تقریباً تا پایان 1930 به صفر کاهش یافت. از آن زمان به بعد و تا پیروزی نهایی مائو، حزب عملاً هیچ کارگر صنعتی نداشت.

🔸 مثال دیگری از تحولات ناهم‌خوان با سناریوی تروتسکی در کوبا رخ داد. در این‌جا نه طبقه‌ی کارگر و نه حتی دهقانان نقش جدی ایفا نکردند. روشن‌فکران طبقه‌ی متوسط تمام عرصه‌ی مبارزه را در به‌ قدرت ‌رسیدن فیدل کاسترو پر کردند... نه‌تنها طبقه‌ی کارگر در قیام کاسترو نقشی نداشت، بلکه همین امر در مورد دهقانان نیز صدق می‌کرد. تا آوریل 1958، تعداد کل افراد مسلح تحت رهبری کاسترو فقط حدود 180 نفر بود و در زمان سقوط باتیستا به 803 نفر افزایش یافت. کادرهای گروه های کاسترو روشن‌فکر بودند و دهقانانی که در قیام شرکت کردند، مزدبگیران کشاورزی نبودند.

🔸 نقش رهبری روشن‌فکران در یک جنبش انقلابی با عقب‌ماندگی عمومی ــ اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی ــ توده‌هایی که از میان آن‌ها برمی‌خیزد رابطه‌ی مستقیم دارد. این مشخصه‌ی جنبش پوپولیستی روسیه بود که بیش از هر چیز دیگری بر ضرورت انقلابی‌ کردن عقب‌مانده‌ترین عناصر جامعه یعنی دهقانان تأکید داشت و هم‌چنین اولویت اساسی را به روشن‌فکران و استادان «تفکر انتقادی» می‌داد. نظریه‌ی تروتسکی نشان می‌داد که در جهان سومْ نیروهای محرک توسعه‌ی اجتماعی منجر به انقلاب مداوم و مبارزه‌ی کارگران برای سوسیالیسم خواهد شد. اما در غیاب سوژه‌ی انقلابی، فعالیت و رهبری پرولتاریا، نتیجه می‌تواند رهبری متفاوت و هدف متفاوت باشد که همان سرمایه‌داری دولتی است...

🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-4Ad

#تونی_کلیف #م_رضا_ملکشا #تروتسکی #سرمایه‌داری_دولتی #انقلاب_مداوم #سوژه_انقلابی

👇🏽

🖋@naghd_com


📢 با احترام به اطلاع مخاطبان نقد می‌رسانیم که با توجه فضای مسموم کنونی اکس (توییتر سابق) و تشدید روزافزون سیاست‌های ارتجاعی و نژادپرستانه‌‌ی اعمال شده از سوی ایلان‌ ماسک از این پس مطلبی در پلتفرم اکس منتشر نخواهیم کرد.

همچنان می‌توانید مقالات ما را از سایت نقد و دیگر شبکه‌های اجتماعی‌مان دنبال کنید.

🖋@naghd_com


🔹 نوشته‌های دریافتی 🔹

▫️ آدورنو چه درس‌هایی برای امروز دارد؟

29 ژانویه 2025

گفت‌وگوی دنیل استاینمتز-جنکینز با پیتر گوردون
ترجمه‌ی: مهرناز رزاقی

📝 کم‌تر متفکری در قرن بیستم به اندازه‌ی تئودور آدورنو به بدبینی شهره است؛ دیدگاه او درباره‌ي جامعه‌ی مدرن، آن‌گونه که برخی باور دارند، تجسمی از یأس مطلق است. رهبر نام‌دار مکتب انتقادی فرانکفورت روزی به طنز گفته بود: «هر تصویری از انسانیت، جز تصویر منفی آن، ایدئولوژی است.» با این حال، پیتر گوردون، تاریخ‌نگار اندیشه از دانشگاه هاروارد، در کتاب خود، «شادی نامطمئن» استدلال می‌کند چنین خوانش‌هایی از آدورنو، که او را بدبین یا شکاک کامل می‌پندارند، اساساً نادرست است. به‌جای آن، گوردون نشان می‌دهد که پروژه‌ی آدورنو به سوی برداشتی از شادی و شکوفایی انسانی در جهانی شکسته و آسیب‌دیده حرکت می‌کند. بنابراین، حتی با تأکید آدورنو بر آسیب‌دیدگی جهانْ شادی هم‌چنان قابل‌ دست‌یابی است، و از همین‌جاست که برداشت از زندگی خوب در اندیشه‌ی او حالتی نامطمئن پیدا می‌کند. گفت‌وگوی مجله‌ی نیشن را با پیتر گوردون در ژانویه ۲۰۲۵ درباره‌ی برداشت آدورنو از شادی، تفکر او درباره‌ی جاز و موسیقی کلاسیک، رابطه‌ی او با مکتب فرانکفورت و آینده‌ی‌ نظریه‌ی انتقادی می‌خوانید.


🔸 بسیاری از پژوهش‌گران به تفسیر آثار آدورنو پرداخته‌اند و من نمی‌خواهم نوآوری ادعاهای خودم را بیش از حد برجسته کنم. آدورنو اغلب به‌عنوان یک بدبین مطلق دیده می‌شود که نقدش را تنها به کشف آن‌چه «منفی» یا غیرعقلانی در جامعه‌ی مدرن است، اختصاص داده است. تصویری که از آدورنو به‌عنوان فردی اخمو و ضدجریان اصلی یا نخبه‌گرا وجود دارد، هم‌چنان مانع درک درست آثارش می‌شود. به نظر من، این کاریکاتور در حق پیچیدگی اندیشه‌ی او ظلم می‌کند. استدلال اصلی من این است که آدورنو بسیار پیچیده‌تر و متناقض‌تر ــ یا به زبان فنی‌تر، دیالکتیکی‌تر ــ از تفسیرهای رایج است. او به‌عنوان نظریه‌پردازی انتقادی، کار خود را به آشکارسازی امر منفی‌ اختصاص داد، اما نگاهی پیش‌دستانه به امکان شکوفایی انسانی داشت که به‌طور کامل تحقق نیافته است.

🔸 آدورنو در سنت فلسفیْ اندیش‌مندی دیالکتیکی است. منظورم این است که او مانند هگلْ منابع مفهومی گذشته را هم به‌کار می‌گیرد و هم بر آن‌ها غلبه می‌کند. بنابراین نباید از این تعجب کنیم که او مایل است از مفاهیم الاهیاتی استفاده کند، آن هم زمانی که معنای‌شان می‌تواند به او کمک کند تا برخی از ادعاهای فلسفی دنیوی یا حتی ماتریالیستی را مطرح کند. گزینه‌ی دیگر، موضعی تحقیرآمیز یا جای‌گزینی است که بایگانی مفاهیم گذشته را به‌عنوان چیزی اصلاح‌ناپذیر محکوم کند ــ مجموعه‌ای از اندیشه‌های منسوخ که باید به‌طور کامل کنار گذاشته شوند. من به‌عنوان یک تاریخ‌نگار فلسفه چنین نگرشی را بسیار غیرمفید می‌بینم.

🔸 نقد آدورنو به ایدئولوژی مارکسیستی به هیچ‌وجه به این معنا نیست که او را حامی لیبرالیسم جنگ سرد بدانیم (یا هر دسته‌بندی دیگری که ممکن است به ذهن برسد). بسیاری از افراد آگاه انتخاب کاذب میان کمونیسم و ضدکمونیسم را که در قرن بیستم بسیاری از روشن‌فکران را اسیر کرده بود، رد کرده‌اند. کسانی از ما که خانواده‌ای از بلوک شوروی داریم، بخشی از رنج‌هایی را که این نظام برای میلیون‌ها نفر به ارمغان آورد، می‌دانیم. با این حال، می‌خواهم استدلال کنم که آدورنو در فلسفه‌اش هم‌چنان جهت‌گیری ماتریالیستی گسترده‌ای را حفظ می‌کند، هرچند که من اصطلاح «ماتریالیستی» را در وسیع‌ترین معنای ممکن استفاده می‌کنم، چرا که او بالاترین اهمیت را به تجربه‌ی دنیوی شکوفایی انسانی می‌دهد و کاملاً جدی‌ به ایده‌ی مارکسیستی تغییر در ساختارهای اجتماعی معتقد است، به‌طوری که این تغییر می‌تواند به «رهایی حواس انسان» منجر شود. آدورنو در سراسر آثارش به کاوش در این موضوع می‌پردازد که معنای تحقق واقعی انسان در تجربه‌ی مادی در تمام ابعاد گوناگون آن چیست...

🔹 متن کامل این مصاحبه را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-4zx

#تئودور_آدورنو #پیتر_گوردون #مهرناز_رزاقی
#نظریه‌ی_انتقادی #مکتب_فرانکفورت

👇🏽

🖋@naghd_com


▫️ انتخاب ترامپ چه معنایی دارد؟
▫️ پیرامون تلاشی برای نخستین ترازنامه در پنج درس



24 ژانویه 2025

مارتین کروناور
ترجمه‌ی: کمال خسروی

📝 توضیح مترجم: متن کوتاه پیش رو، هرچند تلاشی شتاب‌زده و عمدتاً جامعه‌شناختی برای صورت‌بندی علل پیروزی ترامپ در انتخابات اخیر آمریکاست، حاوی نکاتی قابل توجه و دلالت‌هایی بر جامعه‌ی آمریکا و جوامع همانند آن نیز هست که بسا از قصد و ابعاد مورد نظر نویسنده فراتر می‌روند. این متن در تازه‌ترین شماره‌ی نشریه‌ی پروکلا [PROKLA] انتشار یافته است. مارتین کروناور جامعه‌شناس آلمانی، عضو شورای علمی و مشورتی تحریریه‌ی پروکلا و استاد مدرسه‌ی عالی اقتصاد و حقوق در برلین است.

🔸 از انتخاب دوباره‌ی دونالد ترامپ می‌توان پنج درس گرفت که باید به‌خوبی فهمیده شوند: [اول] این‌که امکان الغای دموکراسی به‌گونه‌ای دموکراتیک از طریق انتخابات وجود دارد؛ [دوم] این‌که ترامپ نه به‌رغم ابتنای مبارزه‌ی انتخاباتی‌اش بر شریرانه‌ترین عناصر تاریخ و جامعه‌ی آمریکا، بلکه دقیقاً به دلیل اتکا بر آن‌ها انتخاب شده است؛ [سوم] این‌که او موفق شد طبقات پائین را با دفاع بی‌رحمانه از بازارگرایی افراطی دور خود جمع کند؛ [چهارم] این‌که در این اقدامات، دست‌کاری و تحریک احساسات ــ که چپ آکادمیک اغلب بهای چندانی برای آن قائل نیست ــ نقش ایفا نموده است و [سرانجام پنجم] این‌که با اتحاد ترامپ/ماسک، سرکردگان مرتبه‌ی تازه‌ای از مدرنیزاسیون سرمایه‌دارانه به‌قدرت رسیده‌اند.

🔸 تبلیغات انتخاباتی ترامپ، پشت صورتک شورش علیه «نخبگان»، در نخستین نگاهْ ائتلاف‌هایی بسیار نامحتمل را پدید آورد: بین میلیون‌ها رأی‌دهنده‌ی ناراضی در طبقات متوسط و پائین و مبارزانِ مرتبه‌ای تازه از بازارگرایی افراطی و بی‌رحمانه... اما این کام‌یابی چگونه میسر شد؟ از طریق بسیج احساسات علیه دولت و به‌ویژه دولت مرکزی که در آمریکا ریشه‌ای بسیار ژرف دارد. به پیروی از این احساسات، «نخبگانْ» در نخستین گام نمایندگان جامعه‌ی سیاسی واشینگتن هستند. ترامپ موفق شد دموکرات‌ها را با «نخبگانی» هم‌هویت بنمایاند که دور از مردم دست به حراج آمریکا زده‌اند؛ به مهاجران، به چینی‌ها و به اروپا. دموکرات‌ها نه خواستند و نه توانستند به‌سادگی ورق را برگردانند و به‌جای آن به این دشنام‌ها متوسل شدند که یک میلیاردر، دلال معاملات ملکی، فرارکننده از پرداخت مالیات و ورشکسته‌ای چندباره، اینک نقش سخن‌گوی عامه‌ی مردم را بازی می‌کند. اما ثروت در آمریکا عیب و نقص نیست، بلکه نشانه‌ی کام‌یابی در پی‌گیریِ رویای آمریکایی است؛ اجبار به پرداخت مالیات از نظر بسیاری از آمریکایی‌ها وظیفه‌ای در قبال جامعه و زندگی اجتماعی نیست که فرد عضوی از آن است، بلکه نشانه‌ی ناآزادی است. اسطوره‌ی روزگار بنیان‌گذاری آمریکا، در یک واژگونیِ فرهنگی، کماکان در آگاهی آمریکائیان طنین‌انداز است، هرچند سالیان دراز است که شالوده‌اش در مناسبات اجتماعی از میان رفته است.

🔸 چپ آکادمیکْ اهمیت احساسات هیجانی و بسیج‌کردن آن‌ها را دست‌کم می‌گیرد. این چپ به آن‌سو گرایش دارد که وقتی سخن بر سر «منافع» است، به روایتی اکونومیستی و به‌لحاظ مارکسیستی بی‌آزار از انتخاب عقلایی بیاویزد و از این‌ رو در هر حال به زمینه‌ای از اقبال نسبت به این احساسات و هیجانات بنگرد که به‌لحاظ «اقتصادی» هموار شده است، اما نه به خودِ این احساسات و هیجانات. این ضعف نخستین‌بار در سال‌های دهه‌ی 1930 و به‌هنگام عروج نازی‌ها آشکار شد و از جمله از سوی ارنست بلوخ، ویلهلم رایش، ارنست نیکیش و در میان تبعیدیانِ محفل ماکس هورکهایمر مورد بحث و بررسی قرار گرفت. علت این دست‌کم گرفتنْ آشنا و دمِ دست است: برای چپِ متعهد به روشن‌گریْ ممنوع است که به‌نوبه‌ی خود به دست‌کاری و تحریک احساسات دست یازد..

🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-4z2

#مارتین_کروناور
#کمال_خسروی
#دونالد_ترامپ
#الغای_دموکراسی_ازطریق_انتخابات
#انتخابات_آمریکا

👇🏽

🖋@naghd_com


🔹 نوشته‌های دریافتی 🔹

▫️ سکولاریسم و آتئیسم

22 ژانویه 2025

ناصر روستایی

🔸 سکولاریسم و آتئیسم دو مفهوم متمایزند که اغلب به دلیل هم‌پوشانی موضوعات‌شان در زمینه‌ی نقش دین در جامعهْ باعث سردرگمی می‌شوند. سکولاریسم یک اصل اجتماعی-سیاسی است که طرف‌دار جدایی دین از نهادهای دولتی و زندگی عمومی است و هدف آن ایجاد یک حوزه‌ی عمومی بی‌طرف است که در آن قوانین و سیاست‌ها بر اساس عقل و شواهد تجربی، و نه آموزه‌های دینی، بنا شده‌اند. این اصل در ترویج چندگانگی، پذیرش هم‌زیستی باورهای متنوع بدون تسلط یک دیدگاه مذهبی بر حوزه‌ی عمومی، مهم و ارزش‌مند است. در مقابل، آتئیسم به طور خاص به عدم اعتقاد به خدایان اشاره دارد و تجسمی از عقیده‌ی شخصی درباره‌ی وجود قدرتی برتر است. در حالی ‌که بسیاری از آتئیست‌ها از سکولاریسم برای محافظت از عدم‌اعتقاد خود در برابر تحمیل مذهبی حمایت می‌کنند، خود آتئیسم چارچوب اجتماعی یا سیاسی خاصی را تجویز نمی‌کند. اهمیت درک تمایز بین سکولاریسم و آتئیسم در پیامدهای آن‌ برای حکومت، تعامل اجتماعی و نظام‌های اعتقادی شخصی نهفته است. سکولاریسم با اطمینان از این‌که هیچ دین واحدی بر امور دولت تأثیر نمی‌گذارد، حکومت فراگیر را ترویج می‌کند و در نتیجه برابری بین شهروندان با مذاهب و نظام‌های اعتقادی مختلف را تقویت می‌کند. با این حال، آتئیسم هم‌چنان یک اعتقاد شخصی است که ذاتاً شامل یک دستور کار سیاسی جمعی نمی‌شود. این تفاوت اهمیت چارچوب‌های سکولار را در جوامع متنوع، جایی که افراد می‌توانند باورهای خود را مستقل از تأثیرات دینی هدایت کنند، برجسته می‌کند.

🔸 در گفتمان معاصر، درک تفاوت‌های بین سکولاریسم و آتئیسم برای ترویج گفت‌وگوی سازنده درباره‌ی نظام‌های اعتقادی در جامعه‌ای چندفرهنگی حیاتی است. تحول سکولاریسم در پاسخ به چالش‌های مدرن، پیامدهای آن برای حقوق افراد و انسجام اجتماعی هم‌چنان موضوع‌های مهم بحث و گفت‌وگو خواهد بود. بررسی سوءتفاهمات پیرامون این اصطلاحات برای ارتقای درک دقیق از نحوه‌ی تعامل سکولاریسم و آتئیسم در چارچوب گسترده‌تر ارزش‌ها و حکومت‌های معاصر بسیار مهم است.

🔸 سوء‌تفاهمات پیرامون تغییرات جمعیتی باورها نیز به سوء‌تفاهمات درباره‌ی آتئیسم و سکولاریسم می‌انجامد. مطالعات مختلف نوساناتی را در درصد افرادی که در سطح جهانی خود را آتئیست می‌دانند و تعامل پیچیده‌ی عوامل فرهنگی، اجتماعی و سیاسی نشان می‌دهد و نه صرفاً در افزایش یا کاهش اعتقاد مذهبی... علاوه بر این، تفسیر نتایج نظرسنجی در مورد اعتقاد می‌تواند متفاوت باشد و درک ما را از این‌که چه تعداد از افراد واقعاً خود را آتئیست می‌دانند در مقابل افرادی که به سادگی اعتقادات مذهبی قوی ندارند، پیچیده می‌کند. این پیچیدگی نشان می‌دهد که رابطه بین نظام‌های اعتقادی و هویت شخصی ظریف است و نمی‌توان آن را به طبقه‌بندی‌های دودویی کاهش داد.

🔸 یکی از سوء‌تفاهم‌های رایج این است که سکولاریسم برابر با رد اخلاق یا چارچوب‌های اخلاقی است. برخی از منتقدان استدلال می‌کنند که جوامع سکولار بدون پایه‌ی مذهبی ممکن است فاقد قطب‌نمای اخلاقی باشند. با این حال، سکولاریسم نظام‌های اخلاقی مبتنی بر اصول انسان‌دوستانه را تشویق می‌کند و بر هم‌دلی، مسئولیت اجتماعی و رفاه افراد و جوامع تأکید می‌کند و نه بر فرمان الاهی. این دیدگاه با فلسفه‌های اخلاقی مانند فایده‌باوری هم‌سو است که به دنبال به حداکثر رساندن رفاه بر اساس ملاحظات اخلاقی معقول و نه آموزه‌های دینی است. علاوه بر این، این ایده که سکولاریسم ذاتاً با باورهای مذهبی متخاصم است، اهداف آن را اشتباه نشان می‌دهد. به جای تلاش برای ریشه کن کردن دین، سکولاریسم به دنبال ایجاد محیطی است که در آن باورهای متنوع بتوانند به طور مسالمت‌آمیز بدون تسلط یک حوزه عمومی هم‌زیستی کنند. این امر در کشورهایی مشهود است که از سکولاریسم حمایت می‌کنند در حالی ‌که از جوامع مذهبی پر جنب‌و‌جوش نیز حمایت می‌کنند...

🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-4yH

#ناصر_روستایی #آتئیسم #سکولاریسم #جدایی_دین_از_دولت #پیامدهای_اجتماعی

👇🏽

🖋@naghd_com


▫️ مدخلی بر ویراست دوم سرمایه

19 ژانویه 2025

کارل کُرش
ترجمه‌ی: کاووس بهزادی

🔸 کتاب مارکس پیرامون سرمایه، هم‌چون کتاب افلاطون پیرامون دولت، کتاب ماکیاولی پیرامون شهریار، قرارداد اجتماعی روسو، نیز نیروی تأثیرگذار پایا و گسترده‌‌اش را مدیون اوضاع‌ و احوالی است که در یک نقطه‌ی عطف تاریخی، مبادی نوین درهم‌شکننده‌ی پیکره‌ی جهان کهن را در نهایت گستره و ژرفایی‌شان درک و بازنمایی کرده است. تمام مسائل اقتصادی، سیاسی و اجتماعی که واکاوی مارکسی در «سرمایه» به‌لحاظ نظری به آن‌ها پرداخت، هم‌اکنون نیز مسائل عملی عاجل جهان هستند، آن‌هم در مبارزه‌ی واقعی قدرت‌های بزرگ اجتماعی، دولت‌ها و طبقات که در تمام بخش‌های جهان به‌پیش‌برده می‌شود. کارل مارکس در آن‌زمان این مسائل را زودهنگام به‌عنوان مسائل تعیین‌کننده در دگرگونی‌های پیش‌روی جهان درک کرد و بدین‌ترتیب برای نسل‌های آینده اثبات کرد که او متفکر آینده‌نگر بزرگ عصر خودش است.

🔸اما او حتی به‌عنوان بزرگ‌ترین متفکر نمی‌توانست به این مسائل به‌لحاظ نظری دست‌رسی یابد و آن‌ها را در آثارش دخیل کند، اگر آن‌ها هم‌هنگام در واقعیت آن‌زمان به هر نحوی به‌عنوان مسائل واقعی مطرح نمی‌شدند. مقدرات خودویژه آلمان 1848 و حکومت‌های استبدادی مطلقه و جمهوری اروپا بود که مارکس را به خارج از حوزه‌ی عملی تأثیرگذاریش پرتاب کردند و از طریق این جداسازیِ به‌هنگام از مناسبات محدود و عقب‌افتاده‌ی آلمان، او وارد فضای فعالیت واقعی تاریخی‌اش گردید. دقیقاً درنتیجه‌ی این جابه‌جایی چندباره‌ی اجباری حوزه‌ی کارش قبل و بعد از انقلاب شکست‌خورده‌ی 1848 آلمان، توانست مارکسِ 30 ساله‌ی متفکر و پژوهش‌گر که از طریق چالش نظری با فلسفه‌ی هگل بدواً به سوی دانشی فراگیر و جهان‌گستر در قالب فلسفی آلمانی‌اش پیش می‌رفت، و در دو دوران مهاجرات متوالی، نخست در فرانسه و بلژیک و پس از آن در انگلستان، هرچه بیش‌تر در ارتباط مستقیم نظری و عملی با دو نیرومندترین دگرسان‌کننده‌ی نوین آینده‌ی جهان در آن‌زمان قرار بگیرد. این امر از یک‌سو فراروی از دست‌آوردهای انقلاب سترگ بورژوایی ژاکوبینی به سمت اهداف نوین پرولتری در مرکز توجه قرارگرفته‌ی سوسیالیسم و کمونیسم فرانسوی بود و از سوی دیگر پیکربندی توسعه‌یافته‌ی تولید سرمایه‌داری مدرن، مناسبات تولید و مراوده‌ی متناسب با آن بود که از تبعات انقلاب صنعتی سال‌های 1770-1830 در انگلستان نیز بود.

🔸 مارکس، تاریخ سیاسی فرانسه، توسعه‌ی اقتصادی انگلیس، جنبش کارگری مدرن، این سه مؤلفه‌ی «ماورای» واقعیت آلمان در آن‌زمان را به موشکافانه‌ترین وجهی در دهه‌ها کار فکری و پژوهشی‌ در آثار و به‌ویژه اثر اصلی‌اش «سرمایه» مورد توجه قرار داد و بدین‌ترتیب به این اثر آن نیروی زندگی‌بخش خودویژه را اعطا کرد که امروز 65 سال بعد از انتشار آن و حدود پنجاه سال پس از مرگ مؤلفش به‌عالی‌ترین مرتبه‌ای هنوز «به‌روز» باقی‌مانده است و بسیاری از جنبه‌های بازه‌ی زمانی «سرمایه» تازه قابل‌درک شده‌اند.

🔸 اما آیا و اساساً تا چه حد مارکسِ پژوهش‌گر جامعه و تاریخ موفق شد این طرح بزرگ ماتریالیستی را در «سرمایه» متحقق کند، همان‌طور که مارکس 65 سال پیش خاطرنشان کرد، زمانی می‌توانیم قضاوت کنیم که نظریه‌ی او در معرض «پیش‌داوری‌های به اصطلاح افکار عمومی» قرار نگرفته باشد، بلکه براساس یک «نقد واقعاً علمی» ارزیابی شود، که با توجه به وضعیت کنونی چشم‌انداز خوبی در این زمینه وجود دارد...

🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-4ya

#کارل_کرش #کاووس_بهزادی
#سرمایه #مارکس #شیوه‌_دیالکتیکی_بازنمایی

👇🏽

🖋@naghd_com


▫️ نه به اعدام

▫️ آیا مبارزه با مجازات اعدام می‌تواند به جنبشی برای تغییر بدل شود؟


15 ژانویه 2025

تارا بهروزیان

🔸 همه‌ی شواهد نشان می‌دهند که ماشین اعدام رژیم شتاب گرفته است. بار دیگر شاهد الگویی هستیم که در طول بیش از چهار دهه حیات جمهوری اسلامی تکرار شده است: هر بار که فشارها و بحران‌های خارجی و بین‌المللی شدت می‌گیرند، سرکوب، دستگیری، شکنجه، کشتار و اعدام افزایش می‌یابد. رژیم هر بار «همان راه دهه‌ی شصت شمسی را می‌رود.»

🔸 تشخیص این الگوی تکرارشونده، حتی اگر هر بار با شدت و حدتی متفاوت اعمال شود، دشوار نیست. آحاد جامعه به درجات مختلف، با پوست و گوشت خود آن را لمس می‌کنند، حتی اگر تجربه‌ی مکرر هر بار شنیدن خبر صدور حکم اعدام یا اجرای آن، در ذهن و احساس عمومی در لباس کرختی، استیصال یا بی‌تفاوتی جلوه‌گر شود. پرسش آن‌جاست که واکنش و پاسخ جامعه به این چرخه‌ی ویران‌گر و مرعوب‌ساز‌ چیست یا چه می‌تواند باشد؟ به بیان دقیق‌تر ظرفیت‌های جامعه در هر برهه‌ی تاریخی برای مقاومت و مقابله با این الگوی فلج‌کننده چیست؟

🔸 ساده‌سازی بیهوده‌ای است که موفقیت اعمال دوباره و دوباره‌ی این الگو را تنها برمبنای ضرورت‌های امنیتی رژیم تحلیل کنیم. گرچه خصلت الگو‌ها به ویژه الگوهای سرکوب ــ و چه بسا یکی از علت‌های موفقیت‌شان ــ همین وجه مکررشان است، بدیهی است ظرفیت‌های مقاومت در برابر آن‌ها هر بار بر مبنای توازن قوای نیروهای موجود، موقعیت و توان رژیم برای اعمال آن، یا آمادگی ذهنی و عملی جامعه می‌تواند متفاوت باشد. به بیان دیگر شباهت الگووار یک سیاستِ سرکوب‌گرانه الزاماً به معنای واکنش الگووار به آن نیست یا می‌تواند نباشد. پس نظر به شرایط اجتماعی و تاریخی معینِ هر بار تکرار، آیا برهه‌ی کنونی ظرفیت‌های ویژه‌ای برای عقب راندن ماشین سرکوب ارائه می‌کند؟ و آیا لحظه‌ی تاریخی کنونی لحظه‌ای تعیین‌کننده در مبارزه و شکستن این چرخه‌ی هولناک است، یا صرفاً یکی از قله‌های موجی سینوسی است که حاصلش دوره‌ای طولانی از انفعال، عقب‌نشینی مقاومت و مسدود شدن مسیرهای نضج‌گیری فرایند انقلابی است؟...

🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-4xo

#تارا_بهروزیان
#نه_به_اعدام
#لغو_کامل_مجازات_اعدام
#نه_به_شکنجه
#پخشان_عزیزی
#وریشه_مرادی

👇🏽

🖋@naghd_com


▫️ بازنگری جنسیت، نژاد و طبقه در مفهوم کار

12 ژانویه 2025

مصاحبه با نانسی فریزر
ترجمه‌ی: فرزانه‌ راجی

🔸 آن‌چه امروز می‌بینیم نشانه‌های زیادی از این است که مردم به دنبال چارچوب‌های یک‌پارچه و ادغام‌شده هستند. آن‌ها می‌خواهند بدانند چگونه می‌توان هم‌کاری یا یک‌پارچگی بیش‌تری بین مبارزه برای عدالتِ باروری، مبارزه علیه خشونت جنسیتی، مبارزه علیه خشونت نژادپرستانه، مبارزه علیه سوزاندن کره‌ی زمین و غیره و غیره را ترویج کرد. ما مقدار زیادی انرژی رهایی‌بخشی داریم، اما این انرژی بسیار پراکنده و متفرق است. و پس از چند دهه که در آن مردم نیاز شدیدی احساس ‌کردند تا به نوعی دیدگاه خود را بدون دخالت بازی‌گران قدرت‌مندتر بیان کنند. و خب ما آن را پشت سر گذاشتیم. بینش‌های زیادی به ما داد، اما ما را در وضعیت پراکندگی قرار داد. من ظهور یا ظهورمجدد فمینیسمِ بازتولید اجتماعی و فمینیسم مارکسیستی در سرمایه‌داری نژادپرستانه، تئوری اکو سوسیالیسم، اکو فمینیسم، یا اینترسکشنالیتی را می‌بینم. این‌ها همه پارادایم‌هایی هستند که به یک‌پارچگی و ادغام علاقه دارند. فکر نمی‌کنم هیچ‌کدام از آن‌ها دقیقاً آن‌طور که هستند کامل باشند، اما انگیزه‌ی ادغام را تأیید می‌کنم.

🔸 کاری که من با مقوله‌ی کار در این سخن‌رانی‌ها و در کتاب جدیدی که این مسئله را توسعه می‌دهد، انجام می‌دهم، کشفِ امکان درکِ عمیق از چگونگیِ اتکای جامعه‌ی سرمایه‌داری بر سه نوع مختلف از نیروی‌کار است. یعنی نیروی‌کار استثمارشده، آن‌چه که ما مارکسیست‌ها معمولاً درباره‌ی طبقه‌ی کارگر به‌عنوان کارگران آزادِ کارخانه‌ها برای تولید کالای سودآور فکر می‌کردیم. این قطعاً یکی از چهره‌های اساسی کارِ سرمایه‌دارانه است. دوم، کار مصادره‌شده یا کار غیرآزاد یا نیمه آزاد است که سرمایه برای آن پرداخت نمی‌کند. هزینه‌ی بازتولید که گویا با استثمار کارگری و کار در آن نوع «طرف غلط خط جدایی نژادی» انجام می‌دهد. خوب. این‌که درباره‌ی خط جهانی جدایی نژادی حرف می‌زنیم که خرج جهان نیمه‌آزاد رادیکال‌شده‌ای را بدهد که سرمایه اساساً می‌دزدد یا با زورْ ارزان‌تر از کار استثمارشده‌ی معمول به‌دست می‌آورد. و سرانجام چیزی که من آن‌را کار خانگی‌شده می‌نامم. فمینیست‌ها از لحاظ تاریخی کار بازتولید اجتماعی را کارِ مراقبتی نامیده‌اند. دست‌کم این سه شکلِ اساسیِ نیروی‌کار وجود دارد و سرمایه‌داری بدون همه‌ی آن‌ها کار نمی‌کند.

🔸 فمینیسم رابطه‌ی بین نیروی‌کار خانگی‌شده و استثمارشده را درک کرد. ما برای مدت طولانی سعی کرده‌ایم آن را نظریه‌پردازی کنیم، و ضد نژادپرست‌ها نیز مدت‌های طولانی به رابطه‌ی بین کار آزاد و غیرآزاد فکر کرده‌اند. من سعی می‌کنم این سه کار را در یک چارچوب کنار هم قرار دهم، فرضیه‌ی من این است که باید ببینیم نظام چگونه به همه این شکل‌های کار نیاز دارد، چگونه آن‌ها از نظر عملکردی در هم تنیده شده‌اند، چگونه با هم کار می‌کنند، حتی اگر جمعیت‌هایی که آن‌ها را انجام می‌دهند بر اساس نژاد و جنسیت و غیره از یک‌دیگر جدا شده‌ باشند. با این وجود، اگر می‌توانستیم ببینیم که این نظام همه‌ی این‌ها را یک‌پارچه می‌کند، می‌توانستیم بفهمیم که این یک نظام اجتماعی واحد است که همه‌ی بی‌عدالتی‌ها، اشکال ظلم، و غیرمنطقی‌هایی را ایجاد می‌کند که از یک سو به کار مراقبتی، از سویی به کار نژادپرستانه و از سوی دیگر به کار به‌اصطلاح هنجاری، کار استثمارگرانه مربوط می‌شود. این دیدگاهی یک‌پارچه است. ایده این است که سرمایه‌داری این‌گونه فهمیده است، و برخی پیوندهای پنهان جنسیت، نژاد و طبقه را آشکار می‌کند. فرضیه‌ی من این است که این سازمان‌دهیِ کار اجتماعی و تقسیماتی که در درونِ بخش‌های مختلف طبقه‌ی کارگر از نژاد، جنسیت و غیره ایجاد می‌کند، نه نشان‌گرِ وجود نظام‌های متعدد، بلکه نظریه‌ای واحد را تشکیل می‌دهند. این نظریه‌ی کلی به ما نشان می‌دهد که چگونه جنسیت، نژاد و طبقه ایجاد می‌شوند. نه تصادفی، بلکه توسط سرمایه‌داری، توسط این شکل از سازمان اجتماعی. این ایده‌ی کلی من است...

🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-4wX

#نانسی_فریزر #فرزانه_راجی
#فمینیسم #فمینیسم_مارکسیستی #کار_سرمایه‌دارانه #بلوک_ضد‌هژمونیک

👇🏽

🖋@naghd_com


▫️ امپراتوری و انبوهه
▫️ امپراتوری پساامپریالیستی یا گسترش مجدد امپریالیسم؟


5 ژانویه 2025

سمیر امین
ترجمه‌ی: حسن مرتضوی

🔸 مایکل هارت و آنتونیو نگری تصمیم گرفته‌اند نظام جهانی کنونی را «امپراتوری» بنامند. انتخاب این اصطلاح با این قصد است که میان مولفه‌های اصلی و سرشت‌نمای نظام کنونی با مولفه‌هایی که «امپریالیسم» را تعریف می‌کنند تمایز قائل شوند. امپریالیسم در این تعریف به بُعد کاملاً سیاسی خود، یعنی گسترش قدرت صوری یک دولت به فراسوی مرزهای خویش، تقلیل می‌یابد، و بدین وسیله امپریالیسم را با استعمار خلط می‌کند. بنابراین دیگر نه استعمار وجود دارد، نه امپریالیسم. این گزاره‌ی توخالی به گفتمان آمریکایی ایدئولوژیک رایج می‌پردازد که آمریکا بر اساس آنْ، برخلاف کشورهای اروپایی، هرگز آرزوی تشکیل یک امپراتوری استعماری به نفع خود را نداشت و بنابراین هرگز نمی‌توانست «امپریالیست» باشد (و بدین‌سان امروز نیز مانند دیروز امپریالیسم نیست. همان‌طور که بوش به ما یادآوری می‌کند). سنت ماتریالیستی تاریخی واکاوی بسیار متفاوتی از جهان مدرن ارائه می‌کند که بر شناسایی الزامات انباشت سرمایه، به‌ویژه بخش‌های غالب آن متمرکز است. این واکاوی بدین‌سان در سطح جهانیْ کشف سازوکار‌هایی را ممکن می‌سازد که قطبی‌سازی ثروت و قدرت را ایجاد می‌کنند و اقتصاد سیاسی امپریالیسم را برمی‌سازند.

🔸 شکی نیست که تحول سرمایه‌داری و نظام جهانی در طی بیست سال اخیر دگرگونی‌های کیفی را در همه‌ی زمینه‌ها به هم‌راه داشته است. اما پذیرش گفتمان غالب که بر اساس آن انقلاب «علمی و فناوری» به خودی خود، شکل‌هایی از مدیریت اقتصادی و سیاسی کره زمین را تولید خواهد کرد و شیوه‌هایی را «کنار خواهد گذاشت» که با دفاع از «منافع ملی» مرتبط است و به علاوه این تحول «مثبت» خواهد بود، بحث دیگری است. این گفتمان بر اساس ساده‌سازی‌های جدی پیش می‌رود. بخش‌های مسلط سرمایه در واقع در فضای فراملی سرمایه‌داری جهانی فعالیت می‌کنند، اما کنترل این بخش‌ها هم‌چنان در دست گروه‌های مالی به‌شدت «ملی» باقی می‌ماند (یعنی مستقر در آمریکا، بریتانیا یا آلمان، اما نه هنوز در یک «اروپا» که به این صورت در این سطح وجود ندارد). علاوه بر این، بازتولید اقتصادی نظام، امروز مانند دیروز، بدون اجرای موازی «سیاست» که انواع آن را تعدیل می‌کند، تصورناپذیر است. اقتصاد سرمایه‌داری بدون «دولت» وجود ندارد، مگر در ابتذال ایدئولوژیک و توخالی لیبرالیسم. هنوز هیچ دولت فراملی و «جهانی» وجود ندارد. پرسش‌های واقعی، که گفتمان مسلط جهانی‌سازی از آن‌ها طفره می‌رود، به تضادهای بین منطق‌های انباشت جهانی‌شده بخش‌های مسلط سرمایه‌داری مرکزی («گروهه‌فروش‌‌ها») و آن‌هایی که بر «سیاست» نظام حاکم هستند، مرتبط می‌شوند.

🔸 لحظه‌ی کنونی، لحظه‌ی شکست جنبش‌های اجتماعی و سیاسی قدرت‌مندی است که سده‌ی بیستم را شکل دادند (جنبش‌های کارگری، سوسیالیستی و آزادی‌بخش ملی). از دست دادن چشم‌انداز ناشی از هر شکستی به ناآرامی‌های زودگذر و وفور پیشنهادهای شبه‌نظری می‌انجامد که هم آن ناآرامی را مشروعیت می‌بخشند و هم موجب این باور می‌شوند که آن پیشنهادها ابزار «مؤثر»ی برای «تغییر جهان» است (حتی اگر چنین قصدی نداشته باشند)، البته به معنای مثبت کلمه. فقط می‌توان به‌تدریج و با فاصله گرفتن از گذشته، و نه با پیشنهاد «بازسازی» آن، و با ادغام مؤثر واقعیت‌های نوینی که تکامل اجتماعی در تمامی ابعادش تولید کرده، فرمول‌بندی‌های تازه‌ای را که هم منسجم و هم کارآمد باشند، تثبیت کرد؛ بی‌گمان چنین مشارکت‌هایی، که قابل بحث و متنوع‌اند، وجود دارند. من سخنان هارت و نگری را جزو آن‌ها نمی‌دانم...

🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:


https://wp.me/p9vUft-4vM

#امپریالیسم #سمیر_امین #حسن_مرتضوی #مایکل_هارت #آنتونیو_نگری #انبوهه

👇🏽

🖋@naghd_com


کتاب هستی‌شناسیِ هستیِ اجتماعی (بخش کار) اثر جرج لوکاچ با ترجمه‌ی رفیق‌مان کمال خسروی منتشر شد.

📝 «کار» بسا کلیدی‌ترین مقوله در سرشت‌نماییِ مقوله‌هایی است که «ویژه‌ی هستی اجتماعی»اند. لوکاچ  مدعی است که «اگر قصدْ بازنمایی هستی‌شناختی مقوله‌های ویژه‌ی هستی اجتماعی، روئیدن و برآمدن‌شان از درون شکل‌های هستی پیشین، پیوندشان با آن‌ها، استواری‌شان بر آن‌ها و تمایزشان با آن‌ها باشد، آن‌گاه باید این تلاش را با واکاوی کار آغاز کرد». با عزیمت از کار است که بنیادین‌ترین مفاهیم هستیِ اجتماعی مانند مجموعه‌ی پیچیده‌ی کار و زبان، کردارِ (پراکسیس) اجتماعی و تاریخی، برنشاندن سوژه، هم‌هنگامیِ رابطه‌ی سوژه/ابژه و مباحث مهمی مانند عینیتِ کردار، خاستگاه بدیل و آزادی، دیالکتیک آزادی و ضرورت و نیز دیالکتیک غایت‌شناسی و علیت، با تأکید بر تاریخیتِ اجتماعی و تاریخی آن‌ها طرح می‌شوند.

هستی‌شناسی «کار»، که در پی «اصول هستی‌شناختی بنیادین مارکس» می‌آید، به  «کار به‌مثابه عزم غایت‌شناختی»، «کار به‌مثابه الگوی کردار اجتماعی» و «رابطه‌ی سوژه‌ـ‌ابژه در کار و پی‌آمدهای آن» می‌پردازد. از دید لوکاچ، کار، نقطه‌ی عزیمت «اجتماعیتِ» شکلِ هستی است.

https://t.me/naghd_com/1064

#جرج_لوکاچ
#کمال_خسروی
#کار
🖋@naghd_com


📚منتشر شد📚


🔹 نوشته‌های دریافتی 🔹

▫️ از وام به ویرانی
▫️ بررسی تاثیر وام‌های محیط‌ زیستی بر کشورهای درحال‌توسعه



یکم ژانویه 2025

کامیار فکور


🔸 روند نشست اقلیمی بیست و نهمین کنفرانس اعضای کنوانسیون تغییرات اقلیمی سازمان ملل متحد (کاپ ۲۹) مانند بسیاری از نشست‌های پیشین، شکست دیگری برای ادعاهای توخالی و رویاهای واهی «سرمایه‌داری سبز» بود. کشورهای ثروت‌مند در کاپ ۲۹ توافق کردند که کمک مالی خود را برای مقابله با بحران اقلیمی در کشورهای درحال‌توسعه به میزان ۳۰۰ میلیارد دلار در سال افزایش دهند. این در حالی بود که این کشورها به تعهد پرداخت سالیانه ۱۰۰ میلیارد دلار خود نیز به‌طور کامل متعهد نبودند.

🔸 با این وجود کشورهای درحال‌توسعه که پیش‌تر خواهان سالانه ۱.۳ تریلیون دلار بودند، هم‌چنان رقم جدید را برای مقابله با تغییر اقلیم ناکافی می‌دانند. آن‌ها تاکید دارند که بخش عمده‌ی این کمک‌ها باید بلاعوض ارائه شود، و نه به شکل وام‌هایی که حجم بدهی‌های آن‌ها را تشدید کند. ارائه کمک به شکل وام، به جای کمک‌های بلاعوض، کشورهای در‌حال‌توسعه را بیش از پیش در تله‌ی بدهی گرفتار می‌کند و به دنبال آنْ تشدید فقر اقتصادی و اجرای سیاست‌های ریاضتی مانع از دست‌یابی به اهداف اقلیمی که تعیین کرده‌اند خواهد شد.

🔸 گرچه ادعا می‌شود که وام‌هایی که در پوشش تعهدات محیط زیستی داده می‌شود در راستای کمک به تاب‌آوری و مهار تغییرات اقلیمی سرمایه‌گذاری می‌شود، اما تله‌ی بدهی با خسارات جدی بر کلیت اقتصاد کشورهای درحال‌توسعه، امکان حفظ منابع طبیعی و پاسداری از محیط زیست را تضعیف می‌کند. بورژوازی کشورهای درحال‌توسعه نیز بار اصلی وخامت اقتصادی را بر دوش طبقه‌ی کارگر می‌اندازد و این مسئله باعث وابستگی فرودستان به شکل معیشتی می‌شود که مخرب محیط زیست است. از طرف دیگر بسیاری از این وام‌ها به دلیل فساد درون‌زای سرمایه‌داری در بخش‌هایی استفاده می‌شود که تاثیر چندانی بر کاهش انتشار کربن یا تاب‌آوری نداشته است.

🔸 یکی از تاثیرات منفی بدهی کشورهای درحال‌توسعه بر محیط زیست و منابع طبیعی کاهش سرمایه‌گذاری در حفاظت از محیط زیست است. پرداخت بدهی‌ها، به ویژه بدهی‌های خارجی، اغلب اولویت بالاتری نسبت به سرمایه‌گذاری در حفاظت از محیط زیست و منابع طبیعی دارد. این امر می‌تواند منجر به تخریب جنگل‌ها، آلودگی آب و هوا و خاک، کاهش تنوع زیستی و از بین رفتن منابع طبیعی شود. دولت‌ها ممکن است مجبور شوند برای پرداخت بدهی، از منابع طبیعی خود (مثلا فروش چوب، معادن و به‌طور کلی خام‌فروشی) بهره‌برداری بیش از حد کنند.از طرف دیگر بدهی سنگین می‌تواند توانایی کشورها را در سرمایه‌گذاری در اقدامات سازگاری با تغییرات اقلیمی، مانند ساخت سازه‌های مقاوم در برابر سیل یا خشک‌سالی، کاهش دهد. این امر می‌تواند آسیب‌پذیری کشورها در برابر بلایای طبیعی را افزایش دهد. بدهی می‌تواند مانع از دست‌رسی کشورها به فناوری‌های سبز شود، که برای کاهش انتشار گازهای گل‌خانه‌ای و حفاظت از محیط زیست ضروری هستند...

🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-4v7

#کامیار_فکور #محیط_زیست #تغییرات_اقلیمی #سرمایه‌داری_سبز

👇🏽

🖋@naghd_com


🔹 نوشته‌های دریافتی 🔹

▫️ از کمیت تا کیفیت

29 دسامبر 2024

مصاحبه با یانیس واروفاکیس
ترجمه‌ی: ماریه نوری

📝 این مطلب ترجمه‌ای است از مصاحبه‌ی مجله‌ی نیولفت ریویو (۲۰ نوامبر ۲۰۲۴) با یانیس واروفاکیس درباره‌ی کتاب «تکنوفئودالیسم، آن‌چه سرمایه‌داری را نابود کرد».

🔸 تکنوفئودالیسم تحلیلی پسامارکسیستی از یک نظام پساسرمایه‌دارانه نیست. بلکه تحلیلی است کاملاً مارکسیستی از نحوه‌ی کارکرد سرمایه‌ی معاصر، که می‌کوشد توضیح دهد چرا این نظام دستخوش جهشی بنیادی شده است. البته، در طول قرن‌های گذشته، ماهیت سرمایه‌ی پایا از چوب‌های‌ ماهی‌گیری و ابزارهای ساده به ماشین‌آلات صنعتی پیچیده تغيير و تطور یافته است، اما همه‌ی آن‌ها یک ویژگی اساسی مشترک داشتند: آن‌ها به‌عنوان وسیله‌ی تولید ساخته می‌شدند. اکنون، ما کالاهای سرمایه‌ای داریم که نه برای تولیدکردنْ بلکه برای دست‌کاری رفتار ساخته شده‌اند. این امر از طریق یک فرآیند دیالکتیکی رخ می‌دهد که در آن شرکت‌های بزرگ فناوری میلیاردها نفر را تحریک می‌کنند تا بدون دستمزد، و اغلب بدون آن‌که حتی خودشان بدانند، ذخیره‌ی سرمایه ابری‌شان را دوباره پر کنند. اين نوع اساساً متفاوتی از مناسبات اجتماعي است.

🔸 این پدیده چگونه به وقوع پیوست؟ مانند هميشه از طريق تغييرات مداوم، تدريجي و کمّی در فناوری که در نقطه‌ای خاص منجر به تغییر کیفی بزرگی شد. اين تغيير دو پيش‌شرط داشت: نخستین پیش‌شرطْ خصوصی‌ کردن اینترنت، «مشترکات اینترنتی» اولیه، بود. زمانی فرا رسید که برای انجام تراکنش‌های آنلاینْ نیاز به تائید هویت از طریق بانک یا پلتفرمی مانند گوگل یا فیس‌بوک پیدا شد. این شکل بسیار مهمی از حصارکشی بود که فضای سایبری را به بازار تبدیل کرد و هویت‌های دیجیتال خصوصی جدیدی ایجاد کرد. پیش‌شرط دیگرْ بحران مالی ۲۰۰۸ بود که برای مقابله با پیامدهای آن، دولت‌های سرمایه‌داری ۳۵ تریلیون دلار بین سال‌های ۲۰۰۹ تا ۲۰۲۳ چاپ کردند. این امر منجر به یک سیاست پولی انبساطی شد، به‌گونه‌ای که بانک‌های مرکزی به‌‌جای بخش خصوصیْ نیروی پیش‌برنده یا محرک شدند. دولت‌ها در سراسر غربْ سیاست ریاضت اقتصادی را نیز اعمال کردند که نه‌تنها مصرف بلکه سرمایه‌گذاری تولیدی را نیز کاهش داد. سرمایه‌گذاران در پاسخ به این اقدامْ شروع به خرید املاک و مستغلات کردند و پول خود را به سمت شرکت‌های بزرگ فناوری سرازیر کردند؛ ازاین‌رو، این شرکت‌ها، خود‌به‌خود، به تنها بخشِ تبدیل سیل نقدینگی بانک مرکزی به کالاهای سرمایه‌ای شدند. ارزش سهام این شرکت‌ها چنان بالا رفت و متعاقباً صاحبانشان به چنان قدرتی برای تأثیر گذاشتن بر روی رفتار و استخراج رانت دست یافتند که عملکرد سنتی نظام سرمایه‌داری را مختل کردند. اتفاقی که کاملاً تصادفی رخ داد: نمونه‌ای کلاسیک از پیامدهای ناخواسته، بدون قصد و پیش‌بینی قبلی حتی از سوی خود شرکت‌های فناوری.

🔸 مارکس تشخیص داد که رانت‌خواهی می‌تواند محرک توسعه باشد، اما او هم‌چنین با ریکاردو موافق بود که اگر رانت به‌عنوان بخشی از کل درآمد از یک آستانه‌ی مشخص فراتر رود، به عامل بازدارنده‌ی رشد سرمایه‌داری تبدیل می‌شود. امروزه، رانت‌های ابری به‌قدری سرسام‌آور شده‌اند که به‌وضوح این اثر را دارند. در واقع، به جرأت می‌توانم بگویم که اگر شرکت‌های سهامی عام که از رانت ابری بهره می‌برند را از بازار سهام خارج کنید، ارزش کل بازار بورس به‌شدت سقوط خواهد کرد. در سطح اقتصاد خرد، توجه کنید که آمازون تا ۴۰ درصد از قیمت یک محصول فروخته‌شده در پلتفرم خود را تصاحب می‌کند. این مقدار تقریباً هیچ‌گونه مازادی برای فروشنده باقی نمی‌گذارد که بتواند آن را دوباره سرمایه‌گذاری کند. و زمانی که چنین مقدار زیادی رانت از اقتصاد و از جریان چرخه‌ای درآمد خارج می‌شود، بخش سرمایه‌داری دچار بحران شده و به‌طور فزاینده‌ای تحت سلطه بخش رانت ابری قرار می‌گیرد. موضوع این نیست که بخش سرمایه‌داری دیگر وجود ندارد؛ مسئله اساسی این است که هم‌چنان مسئول تمام ارزش اضافی‌ای است که طبق نظریه‌ی کار پایه‌ی ارزش در اقتصاد تولید می‌شود. اما این بخش در مقایسه با این رشد انگلی که چنان عظیم شده است که، همان‌طور که گفتم، کمیت به کیفیت تبدیل شده و کل نظام دگرگون شده، نسبتاً کوچک است…

🔹 متن کامل این مصاحبه را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-4uA

#یانیس_واروفاکیس #ماریه_نوری #تکنوفئودالیسم

👇🏽

🖋@naghd_com


▫️ گردش پول
▫️انباشت سرمایه: بخش نخست، فصل پنجم


22 دسامبر 2024

نوشته‌ی: رزا لوکزامبورگ
ترجمه‌ی: کمال خسروی

🔸 همان‌گونه که کِنِه‌ی پیر پیشاپیش تصور می‌کرد، برای فهم فرآیند بازتولید اجتماعی‌ای که در تصرف جامعه است، باید علاوه بر ابزار تولید و مصرفْ مبلغ معینی از پول را نیز مفروض گرفت. در این‌جا پرسشی دوگانه طرح می‌شود: این مبلغ از پول باید در دستان چه کسی و چه مقدار باشد؟ در مورد نکته‌ی نخست، جای هیچ گمانی در این واقعیت نیست که کارگران مزدبگیر مزدشان را در قالب پول دریافت می‌کنند تا از این‌طریق بتوانند لوازم معاش‌شان را خریداری کنند. از بُعد اجتماعیْ فرآیند بازتولید به آن‌جا منجر می‌شود که کارگران صرفاً حواله‌هایی برای ذخیره‌ی معینی از لوازم معاش دریافت می‌کنند که به آن‌ها تخصیص یافته است، درست مانند هر جامعه‌ی دیگر، فارغ از شکل اجتماعی تولیدش. اما این اوضاع و احوال که تحت آن کارکنندگان در این‌جا لوازم معاش‌شان را نه به‌طور مستقیم، بلکه از طریق مبادله‌ی کالاها به‌دست می‌آورند به‌همان اندازه برای شکل‌گیری تولید سرمایه‌دارانه بنیادین است که نیروی کار آن‌ها نیز نه به‌طور مستقیم و نه بر پایه‌ی رابطه‌ی سلطه‌ی شخصی، بلکه از طریق مبادله‌ی کالایی ــ همانا فروش نیروی کار ــ در اختیار صاحبان ابزار تولید قرار می‌گیرد. فروش نیروی کار و خرید آزادانه‌ی لوازم معاش از سوی کارگران، وجه وجودیِ تعیین‌کننده و کلیدیِ تولید سرمایه‌دارانه است. هردوی این وجوه در شکل پولیِ سرمایه‌ی متغیر بیانْ و به‌میانجی آن وساطت می‌شوند.

🔸 اگر دیسه‌نمای مارکسیِ بازتولید را با جدول اقتصادی کِنِه مقایسه کنیم، بلافاصله شباهت و تفاوت آن‌ها به‌چشم می‌خورد. هر دو دیسه‌نما که بازتاب‌دهنده‌ی سیر تحول اقتصاد ملی یا اقتصاد سیاسی کلاسیک‌اند، یگانه تلاش‌هایی برای بازنمایی دقیق هرج‌ومرجی ظاهری هستند که کل حرکت تولید و مصرف سرمایه‌دارانه را در گره‌خوردگی متقابلش با تجزیه ‌شدن به تولیدکنندگان خصوصی و مصرف‌کنندگان بی‌شُمار بازمی‌نمایانند. هردوی آن‌ها بهم‌ریختگیِ سردرگم حرکت سرمایه‌های منفرد را به پیوستارهای ساده‌ای تقلیل می‌دهند که در آن‌ها امکان وجود و تحول و تطور جامعه‌ی سرمایه‌داری، به‌رغم سازوکار نامنتظم و پُرهرج‌ومرجش، ریشه دارد. به‌عبارت دیگر، هردوی آن‌ها وجوه مضاعفی را که شالوده‌ی کل حرکت اجتماعی سرمایه است، متحد می‌کنند: این‌که حرکت مذکور هم‌هنگام در مقام حرکت سرمایه، تولید و تصرف ارزش اضافی، و در مقام حرکت اجتماعی، تولید و مصرف ضروریات عینیِ وجود تمدن انسانی است. در هردو، گردش محصولات به‌مثابه‌ی گردش کالاْ کل فرآیند را وساطت می‌کند و در هردو، حرکت پول فقط تالیِ بیان ظاهری حرکتی است که در رویه‌ی بیرونیِ حرکت گردشِ کالایی صورت می‌گیرد.

🔸 اما در تشریح این خطوط عمده، فاصله‌ای ژرف بین آن‌ها وجود دارد. درست است که جدول کِنِه تولید ارزش اضافی را به لنگرگاهی برای کل تولید بدل می‌کند، اما ارزش اضافی را در شکل خام‌سرانه و فئودالیِ رانت زمین می‌فهمد و بنابراین جزئی از شکل را هم‌چون تمامیت آن تلقی می‌کند. جدول کِنِه هم‌چنین تمایزهای عینی در توده‌ی محصول کل را به لنگرگاه دیگری برای بازتولید اجتماعی بدل می‌کند، اما آن‌را در قالب تضاد و تقابلی خام‌سرانه بین انواع محصولات کشاورزی و مانوفاکتوری می‌فهمد و بنابراین تمایزهای ظاهری بین موادی را که انسانِ کارکننده با آن‌ها سروکار دارد، به‌عنوان مقوله‌های بنیادین فرآیند کار انسانی به‌طور اعم تلقی می‌کند. نزد مارکس تولید ارزش اضافی در شکل ناب و عامش، همانا در شکل مطلق تولید سرمایه، دریافت می‌شود. هم‌هنگام شرایط عینی و جاودانه‌ی تولید در تمایز بنیادین بین وسائل تولید و وسائل مصرف مورد نظر قرار می‌گیرند و رابطه‌ی آن‌ها با یک‌دیگر به تناسب دقیق ارزشیِ آن‌ها قابل ارجاع است...

🔹متن کامل را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-4tL

#رزا_لوکزامبورگ
#کمال_خسروی
#پول
#انباشت_سرمایه

👇🏽

🖋@naghd_com


▫️ امپراتوری هارت و نگری
▫️ یک مانیفست کمونیست جدید یا خوش‌آمدی رفرمیستی به جهانی‌ شدن نئولیبرالی؟

15 دسامبر 2024

تاکیس فوتوپولوس و الکساندروس گزیرلیس
ترجمه‌ی: بهرام صفایی

🔸 کتاب امپراتوری اثر مایکل هارت و آنتونیو نگری عموماً از سوی مطبوعات رسمی و برخی از چپ‌ها به‌مثابه‌ی یک مانیفست کمونیست جدید توصیف شده است. با این حال، بررسی دقیق محتوای کتاب نشان می‌دهد که امپراتوری به‌جای این‌که واجد پیامدهای رادیکالی مشابه با مانیفست اصلی باشد، بهتر است خوش‌آمدی «ابژکتیو» به جهانی‌ شدن نئولیبرالی تعبیر شود.

🔸 هارت و نگری از ابتدای کتاب خود تأکید می‌کنند که امروزه «حاکمیت شکل جدیدی به خود گرفته است، متشکل از مجموعه‌ای از نهادهای ملی و فراملی که تحت یک منطق واحد حکومت متحد شده‌اند.» آن دو در همین راستا به نتیجه‌گیری درستی می‌رسند که اگرچه آمریکا جایگاه ممتازی در امپراتوری دارد، این بدان معنا نیست که رهبر آن است، به همان شیوه‌ای که دولت-‌ملت‌های اروپایی در گذشته رهبران جهان بودند: «امپراتوری پست‌مدرن ما هیچ رومی ندارد.» با این حال، ازآنجاکه آن‌ها مرکزیت امپراتوری را در قالب مثلاً یک نخبۀ فراملی نمی‌بینند و به صرف بیان این نکته اکتفا می‌کنند که یک شبه‌دولت فراملی در حال شکل‌گیری نیست، نظریه‌ی آن‌ها درباره‌ی امپراتوری بدون امپراتور ناپایدار می‌شود و در این فرایند، صرفاً برخی صورت‌بندی‌های پیچیده‌ای را ارائه می‌دهند که انتزاعی باقی می‌ماند و با دنیای واقعی ارتباطی ندارند.

🔸 به نظر هارت و نگری، ساختار سیاسی امپراتوری (یعنی نظم نوین جهانی) «به‌صورت یک ساختار حقوقی» بیان می‌شود. با این‌ حال، این توصیف از امپراتوری پاسخی برای مسئله حیاتی موجودیتی که ابتکارعمل را در چگونگی بازتولید جهانی‌ شدن اقتصادی و تأمین ثبات کلی نظام به عهده دارد، ارائه نمی‌دهد. بدیهی است که «ساختار حقوقی و قدرت برساخته» که آن‌ها توصیف می‌کنند، تنها می‌تواند تصمیم‌ها و هنجارها را اجرا کند، اما نمی‌تواند ابتکارعمل را برای تعیین هنجارها یا راه‌اندازی «جنگ‌هایی» ضروری برای ثبات نظام جهانی به دست بگیرد. یک مرکز قدرت، نخبگانی، برای این منظور لازم است و اگرچه نویسندگان درست می‌گویند که امروزه چنین مرکز قدرتی به‌عنوان یک قدرت امپراتوری واحد مانند آمریکا وجود ندارد، این موضوع وجود نخبگانی فراملی غیرمتمرکز را، که خود نماینده‌ی‌ یک مرکز قدرت است، نفی نمی‌کند...

🔸 هارت و نگری به‌ظاهر نظریه‌ی توطئه پیرامون جهانی‌سازی را رد می‌کنند. اما در واقع، آن‌چه آنان رد می‌کنند فقط روایت‌های خام این نظریه است که بنا به آن نظم جهانی‌شده‌ی نئولیبرالی «توسط یک قدرت واحد و یک مرکز عقلانیت متعالی بر نیروهای جهانی دیکته شده است و مرحله‌های مختلف توسعه‌ی تاریخی را بر اساس برنامه‌ای آگاهانه و همه‌جانبه هدایت می‌کند.» با این حال، نویسندگان، با ادعای پای‌بندی به راست‌آیینی مارکسیستی، روایتی از نظریه‌ی توطئه‌ی سرمایه‌داری درباره‌ی جهانی‌سازی را می‌پذیرند که طبق آن سرمایه (همان‌گونه که در کتاب قبلی خود نیز تأکید کرده بودند). در مواجهه با بحرانی در توانایی خود برای «کنترل رابطه‌ی متناقضش با کار از طریق دیالکتیک اجتماعی و سیاسی»، به دو حمله‌ی مستقیم علیه کار متوسل شد: نخست، کارزاری مستقیم علیه رسته‌باوری و چانه‌زنی جمعی و دوم، بازسازی محل کار «از طریق خودکارسازی و کامپیوتری کردن، به‌گونه‌ای که کار را به‌طور کلی از عرصه‌ی تولید حذف کند.» نتیجه‌ای که هارت و نگری می‌گیرند این است که «نئولیبرالیسم دهه‌ی ۱۹۸۰، ”انقلابی از بالا“ بود، پاسخی به بحران دهه‌ی ۱۹۷۰، که ”موتور“ آن»، همان‌گونه که در امپراتوری تأکید می‌کنند، «انباشت مبارزه‌های پرولتاریایی بود.» یا به‌طور صریح‌تر، همان‌گونه که بعداً بیان می‌کنند: «اگر مبارزه‌های طبقاتی دهه‌ی ۱۹۶۰ نبودند، سرمایه به حفظ ترتیبات قدرت خود قانع بود و خوشحال می‌شد که از دردسر تغییر پارادایم تولید معاف باشد!» ــ تزی که در عبارت «انبوهه‌ها امپراتوری را به وجود آوردند» به‌طور خلاصه بیان شده است...

🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-4sF

#امپریالیسم
#آنتونیو_نگری #مایکل_هارت
#تاکیس_فوتوپولوس #الکساندروس_گزیرلیس
#بهرام_صفایی
#امپراتوری

👇🏽

🖋@naghd_com


▫️سه نکته درباره‌ی فروپاشی رژیم سوریه

یک: اضمحلال کنونی قدرت سیاسی رژیم اسد، برآیند جنبشی انقلابی و توده‌ای نیست. دست به دست شدن قدرت سیاسی در سوریه، بدون لطمه به نهادهای سیاسی، نظامی و اداری آن، حتی با اتکا به قرار و مدارهای پیشاپیش برنامه‌ریزی شده با سیاست‌پیشه‌گان رژیم و نقش زد و بندهای بین‌المللی و ژئوپلیتیک در آن، چنان آشکار است که نیازی به گواه ندارد. با این حال، هر رویداد سیاسی در این دامنه و مقیاس، پویایی خود را دارد و خودزایندگی پراتیک، بنا بر سرشت خویش، همواره در افق چشم‌داشت‌های شرکت‌کنندگان و فعالان و ناظران و شاهدان نمی‌گنجد. ماهیت رویداد تغییر شکل کنونی قدرت سیاسی در سوریه و ارتجاعی بودن انکارناپذیر ایدئولوژی و افراد کلیدی دخیل در آن، انکار فضایی بالقوه برای طرح چشم‌اندازهای سیاسی (و بسا انقلابی) دیگر نیست. تاریخ را به‌خودی‌خود نمی‌توان محکوم کرد.

دو: اگر چشم‌دریدگی جنایت‌بار اسراییل در قتل عام ساکنان غزه و نسل‌کشی‌ای که امروز حتی نهادهای حقوقی و «انسان دوستانه»ی خودِ غرب به آن معترفند، برای رسوایی عیان ابتذال «دموکراسی»های غربی، در همه‌ی سطوح سیاسی، ایدئولوژیک، گفتمانی و رسانه‌ای، کافی نبود، قدرقدرتی و جنون ایدئولوژیک، تجاوزگرانه و انسان‌ستیزانه‌ی اسراییل و ترکیه در حمله به زیرساخت‌ها و مردم سوریه و سکوت رضایت‌آمیز غرب، بار دیگر چنان است که انکارش فقط نشانه‌ی بلاهت نیست، بلکه نشانه‌ی هم‌دستی و هم‌داستانی با جنایت است.

سه: آن‌ها که از جنایت‌های باورنکردنی رژیم اسد، در قواره‌ی منفور و قبای پوسیده‌ی به‌اصطلاح «ضد امپریالیسم» و «محور مقاومت»، آشکارا یا شرم‌گنانه، دفاع می‌کنند یا در سوگ این دستگاه سرکوب و شکنجه و زندان و مرگ نشسته‌اند، فقط می‌خواهند دستگاه سرکوب و شکنجه و زندان و مرگ خود را پنهان و تطهیر کنند و مویه‌شان نه در سوگ رژیم اسد، بلکه از وحشت آینده‌ای همانند است که در انتظار آن‌هاست.

#سوریه
#تاریخ
#خاورمیانه

🖋@naghd_com


کوتاه درباره‌ی فروپاشی رژیم سوریه

@naghd_com


🔹نوشته‌های دریافتی 🔹

▫️ بازنمایی و ژرفا نزد مارکس و ویتگنشتاین

11 دسامبر 2024

آلفونسو مائوریتسیو لوکانو
ترجمه‌ی: میلاد عزیزی

🔸 بنابر توضیحِ کارل مارکس در بابِ چیستیِ سرشت بُت‌واره‌ا‌ی کالا «اشیاء همان‌گونه پدیدار می‌شوند که هستند». اگر چنین باشد، حقیقت در ساختارهای ظواهر است که یافتنی‌ست، همان‌گونه که ژرفا را باید در سطح کشف کرد. هوگو فون هوفمان‌شتال اعلام می‌کند: «ژرفا باید پنهان باشد. ژرفا کجاست؟ بر سطح.» و ایتالو کالوینو این مشاهده را با گفته‌ی ویتگنشتاین مقایسه می‌کند: «آن‌چه پنهان است، برای ما اهمیتی ندارد.» بنابراین ژرفا در پس‌زمینه جا خوش نکرده است، بلکه در طرح‌هایی پنهان‌شده که می‌توان گفت، آن‌چه را در پیش‌زمینه قابل مشاهده است، می‌سازد. این همان کاری است که سِزان و کوبیست‌ها انجام دادند؛ آن‌ها ژرفا را حذف کردند و شیوه‌های بازنمایی را که در توهّمِ پرسپکتیو پنهان شده بود، به پیش‌زمینه آوردند.

🔸 دیدنِ پیوندها از طریقِ شناساییِ عناصرِ میانی، فرآیندی از غیرطبیعی‌سازی است، زیرا جنبه‌ی سازنده‌ی بازنمایی را به ما نشان می‌دهد. به گفته‌ی ویتگنشتاین، فهمیدن مستلزم غیرطبیعی‌سازی و بنابراین، جوهرِ فهم از دید او امری انتقادی است. فهم نزدِ ویتگنشتاین بر دیدن استوار است. علاوه بر این، می‌دانیم که دیدن و رنگ‌ها برای ویتگنشتاین از اهمیتی بسیار برخوردارند.
با این حال، بحثِ دیدنِ پیوندها به منظورِ فهمِ بهتر این پرسش را مطرح می‌کند: چرا نمی‌توانیم پیوندها و عناصرِ میانی را ببینیم؟ زیرا آن‌ها به عینک‌های ویتگنشتاین شباهت دارند: نه پشتِ سرِ ما هستند و نه دور از دست‌رس، اما برای آگاه شدن از آن‌ها باید عینک‌هامان را از چشم برداریم...

🔹 متن کامل این مقاله را در لینک بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-4sl

#آلفونسو_مائوریتسیو_لوکانو #میلاد_عزیزی #مارکس #ویتگنشتاین

👇🏽

🖋@naghd_com


▫️ «مارکسیسم و جنبش‌های اجتماعی»
▫️پیشگفتار بر چاپ فارسی کتاب


4 دسامبر ۲۰۲۴

جان کرینسکی
ترجمه‌ی: مهرداد امامی

📝توضیح مترجم: کتاب «مارکسیسم و جنبش‌های اجتماعی» با ویراستاری کالین بارکر، لارنس کاکس، جان کرینسکی و آلف گنوالد نیلسن، انتشارات بریل، 2013، با زحمات دوستان نشر اسطوره‌ی پرومته به فارسی منتشر شد. این کتاب از مجموعه کتاب‌های ماتریالیسم تاریخی است که ذخیره‌ای ارزش‌مند از آثار پژوهشی مارکسیستی در مورد گستره‌ی وسیعی از موضوعات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و تاریخی جنبش‌های چپ و کمونیستی‌ است. پیشگفتار جان کرینسکی، استاد علوم سیاسی در سیتی کالج نیویورک و یکی از چهار ویراستار کتاب، به دلیل تأخیر مترجم برای درخواست چنین متنی، در چاپ اول کتاب جای نگرفته و در چاپ بعدی در صورت امکان اضافه خواهد شد. به گفته‌ی کرینسکی، پیشگفتار حاضر را دیگر ویراستاران کتاب، لارنس کاکس و آلف گنوالد نیلسن هم از نظر گذرانده‌اند و با متن آن هم‌نظر بوده‌اند. علاوه بر این پیشگفتار، در ادامه جهت معرفی کتاب، بخشی از فصل «مبارزه‌ی طبقاتی و جنبش‌های اجتماعی» به قلم کالین بارکر فقید هم جای گرفته است.

🔸 بیش از ده سال از انتشار اولیه‌ی کتاب مارکسیسم و جنبش‌های اجتماعی و نزدیک به پانزده سال از شروع به کار ما برای انتشار کتاب می‌گذرد. زمانی که ما نخست کتاب را با انتشارات «بریل» در سال 2013 منتشر کردیم، تقریباً یک سال و نیم از اعتراضات «اشغال وال‌استریت» و دو سال از شروع «بهار عربی» می‌گذشت. خیزش جهانی اعتراضات جوانان و گسترش اِشغال فضاهای عمومی هم‌چون تاکتیکی تعمیم‌یافته-هم‌راه با کلیت ذخایر کنشی با خصلت‌های ملازمی مثل برپایی چادرهای درمانی، آشپزخانه‌های گروهی و مجامع مشورتیِ عمومی پدید آمدند و به شیوه‌هایی شکل دادند که جنبش‌های وسیع مردم، عمدتاً در چپ، دست‌کم برای ده سال بعد قرار بود از طریق آنها به اعتراضات خود ادامه دهند.

🔸 طرح کتاب مارکسیسم و جنبش‌های اجتماعی در سال 2009 ریخته شده بود و ما پیش‌نویس‌های کامل فصل‌های کتاب را پیش از خودسوزی محمد بوعزیزی در اختیار داشتیم، واقعه‌ای که موجب شورش‌هایی در سراسر خاورمیانه و شمال آفریقا شد و مدت کوتاهی پس از آن جنبش‌های اِشغال در جهان انگلیسی‌زبان و خیزش‌های خشمگینان اروپایی از راه رسید. زمانی که کتاب برای چاپ آماده می‌شد، ما باید تصمیم می‌گرفتیم چقدر می‌خواهیم به جنبش‌هایی بپردازیم که در حال شکل‌گیری بودند و به این تصمیم رسیدیم که اساساً وسعت نظری، جغرافیایی و تاریخی مقالات تشکیل‌دهنده‌ی مارکسیسم و جنبش‌های اجتماعی مبنایی محکم برای کتاب به وجود آورد‌ه‌اند. البته از آن زمان تا به امروز چیزهای زیادی تغییر کرده‌اند...

🔹 متن کامل این مقاله را در لینک زیر بخوانید:

https://wp.me/p9vUft-4rv


#جان_کرینسکی #مهرداد_امامی #ماتریالیسم_تاریخی #جنبش‌های_اجتماعی

👇🏽

🖋@naghd_com

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.