یک روز از خواب بیدار میشوی، به تو میگویند
این آخرین روز زندگی توست! از جایت
بلند میشوی "دلت، بـه حال خودت میسوزد" با
خودتفکر میکنی "امروز" چقد میتوانی بیشتر
زندگی کنی، بیشتر از زندگیات لذت
ببری دوشمیگیری! از کمدت بهترین لباسهایت
را انتخاب میکنی و میپوشی، جلو آینه خودت
را میبینی موهایت را شانه میکنی و به
خودت عطر میزنی غرق فکر میشوی که امروز
باید هرچه کــه میتوانی مهربان باشی، بخشنده
باشی بخندی و لذت ببری! از خواب
بیدارش میکنی به او میگویی در این همه سال
که گذشت چقد دوستشداشتی و نگفتی که چقد
عاشقش بودی نمیدانست به او میگویی
مرا بیشتر دوستبدار بیشتر نگاهم کن بگذار که
"بیشتر دستانت را بگیرم" و به این فکر میکنی
فردا دیگر نمیبینیاش و چقدر آن لحظهها
برایت قیمتی میشود لحظههاییرا که هیچوقت
حسش نمیکردی دوتایی از خانه میزنید بیرون
میروی تهمانده حساب را میتکانی کادو
میگیری برای مادرت، پدرت و بعد بـه سراغشان
می روی و به آنها میگویی کــــــه چقدر برایت
مهم هستند که چقدر مدیونشان هستی!
مادرت را بغل میکنی پدرترا میبوسی و اشک
میریزی چونمیدانی، فردا دیگر نیستی آنروز
جور دیگری مردم را نگاه میکنی جور
دیگری میخندی جور دیگری دلت میخواهد کـه
به حیوانِ خانگیات اهمیت بدهی و جور دیگری
میخندی جور دیگری دلت میلرزد جور
دیگری زنده هستی دائماً به این فکر میکنی که
چقدر حیف است اگر نباشم! آنروز میفهمیکه
هیچچیز به اندازه بودنت و ماندت باارزش
نبوده و نیست! شب کـه میشود جشن میگیری
و در کنارش احســـاس میکنی چقدر خوشبخت
هستی ولی حیف که آخرین شب زندگیه
توست پسبیشتر بغلش میکنی بیشتر نوازشش
میکنیبیشتر نازش را میخری و بیشتر... و با
خودت میگویی آه! کاش فردا هم بودم...
خوب اگر فردا همباشی قولمیدهی همینگونه
باشی؟ +قول میدهم... ممکن است فردا باشی
قدر لحظههایت را بیشر بدان چونکه
هیچچیز به اندازه خودت و ماندت ارزش ندارد
🎀
@nabzezan 👸