🔘 من برادر توام!
🔸 «من پسر زنی هستم که با دستهایش از بزها شیر می دوشید.» این را به عرب بیابانی گفت. عرب بیابانی از هیبت پیامبری که به او ایمان آورده بودند لکنت گرفته بود. آمده بود، جملهای بگوید و نتوانسته بود و کلماتش بریده بریده شده بودند.
🔸 رسول الله (ص) از جایش بلند شده بود. نزدیک آمده و ناگهان او را در آغوش گرفته بود؛ تنگ تنگ.
آن طور که تنشان تن هم را لمس کرد.
🔸 در گوشش گفته بود:
«من برادر توام؛ انا اخوک.»
گفته بود:
«فکر می کنی من کی ام؟ فکر می کنی پادشاهم؟ نه! من از آن سلطانها که خیال می کنی نیستم.»
«من اصلاً پادشاه نیستم. لیس بمَلِک»
🔸 «من محمدم؛ پسر همان بیابانهایی هستم که تو از آن آمدهای. من پسر زنی هستم که با دستهایش از بزها شیر میدوشید.
حتی نگفته بود که پسر عبدالله و آمنه است.
🔸 حرف دایه صحرانشینش را پیش کشیده بود که مرد راحت باشد. آخرش هم دست گذاشته بود روی شانه ی او و گفته بود:
«هونٌ علیک؛ آسان بگیر، من برادرتم.»
🔸 مرد بیابانی خندید و صورت او را بوسید. «عجب برادری دارم!»
📚 مجله موعود نوجوان، شماره ی 28، بازنویسی: #فاطمه_شهیدی
#عید_مبعث
#حضرت_محمد صل الله علیه وآله
@mouood_org
🔸 «من پسر زنی هستم که با دستهایش از بزها شیر می دوشید.» این را به عرب بیابانی گفت. عرب بیابانی از هیبت پیامبری که به او ایمان آورده بودند لکنت گرفته بود. آمده بود، جملهای بگوید و نتوانسته بود و کلماتش بریده بریده شده بودند.
🔸 رسول الله (ص) از جایش بلند شده بود. نزدیک آمده و ناگهان او را در آغوش گرفته بود؛ تنگ تنگ.
آن طور که تنشان تن هم را لمس کرد.
🔸 در گوشش گفته بود:
«من برادر توام؛ انا اخوک.»
گفته بود:
«فکر می کنی من کی ام؟ فکر می کنی پادشاهم؟ نه! من از آن سلطانها که خیال می کنی نیستم.»
«من اصلاً پادشاه نیستم. لیس بمَلِک»
🔸 «من محمدم؛ پسر همان بیابانهایی هستم که تو از آن آمدهای. من پسر زنی هستم که با دستهایش از بزها شیر میدوشید.
حتی نگفته بود که پسر عبدالله و آمنه است.
🔸 حرف دایه صحرانشینش را پیش کشیده بود که مرد راحت باشد. آخرش هم دست گذاشته بود روی شانه ی او و گفته بود:
«هونٌ علیک؛ آسان بگیر، من برادرتم.»
🔸 مرد بیابانی خندید و صورت او را بوسید. «عجب برادری دارم!»
📚 مجله موعود نوجوان، شماره ی 28، بازنویسی: #فاطمه_شهیدی
#عید_مبعث
#حضرت_محمد صل الله علیه وآله
@mouood_org