غُلهای خورشت روی اجاق. عطرِ برنجی که تازه به دَم افتاده و دارد وجب به وجب خانه را طی میکند تا از عطرِ خورشت پیشی بگیرد. میز چوبی و سادهی دو نفره، نزدیک پنجرهای که روی نوک انگشتانِ پا هم که باشی از آدم بلندتر است. پردهای که سفید است و ساده، همچون دلت، لَخت و طولانی بندش کردهام به سقف تا بادِ توی خانه دویده از پنجرهی بالابلندمان، به رقص بکشاندش. همچون منی که روی فرش قرمز و قشقایی خانه، لَخت و رها، میرقصم و میچرخم، به فاصلهی یک دست از تویی که بعد از چرخش سوم مرا با سرانگشتانت میگیری و بند میکنی به تنت. میخندی. صدایت توی گوشم غَلت میزند و از اینکه خانه مسلط است به عشق حبّه حبّه قند در دلم آب میشود. عزیزِ دلپذیرِ من؛ قصدم این است تا همیشه همینقدر با جزئیات بگویم دوستت دارم.
#مریم_قهرمانلو
#مریم_قهرمانلو