امروز در شیراز
پدرام صادقی رو دیدم، کلی بهمان خوش گذشت و به اطلاعاتمون پیرامون مسائل بدن و پزشکی اضافه کرد.
کتاب افسانه دولت ارنست کاسیرر رو ازش گرفتم و پیرامون خیلی مسائل جسته و گریخته حرف زدیم.
پدرام از فرانسویها خوشش میاد و با میم
فمیلی گای رو مخاش رفتم و اذیتاش کردم، یکهو به طرز خندهدار و قشنگی عصبانی شد و داشت داد میزد که همون ناپلئون خوبتون کرد که زد دهن آلمان و اتریش رو سرویس کرد تا شما ژرمنپرستها اینطور از فرانسه فشاری باشید.
نشد خیلی پیشاش بمونم و وقت بگذرونیم اما دفعات دیگری هم انشاءالله وجود خواهد داشت.
این وسط یادی از حمیدرضا حکیمیان نازنین شد که دلمون براش تنگ شده، حمیدرضا اگر پیام رو میبینه بدونه بعضی از رفقاش هنوز به یادش هستند و پیگیر احوالش هستن.
هوای شیراز هم که بینظیر و مناسب و معتدل بود. امروز خلوتتر روزهای قبل بوده گویا و شهر شلوغ نبود، البته ما وقت نکردیم از خانه بیرون بریم.