#۳۶۵_روز_با_پیامبر
روز ١٥٦ - بردهای که آزادیاش را در آغوش گرفت
شخصی به نام ابومسعود از بردهاش بسیار عصبانی شده بود. شلاق را به سرعت بر پشت برده فرود میآورد. صدای شلاق از دور شنیده میشد. مدام بر سرعتش افزوده میشد و عصبانیتش فروکش نمیکرد. برده بیچاره با هر ضربه، درد بیشتری میکشید و اشک از چشمانش روان بود. ابومسعود برای ضربههای دیگر شلاق را بالای سر برده بود که صدایی قوی شنید:
"ای ابومسعود! بدان که..."
شلاقِ ابومسعود یکباره از دستش افتاد؛ اما عصبانیتش تمام نشده بود. به آرامی شلاق را از زمین برداشت که دوباره بزند. همان لحظه دوباره همان صدا را شنید:
"ابومسعود! بدان که..."
چه کسی بود که او را صدا میزد؟ برگشت و به سمتِ صدا نگاه کرد. همان دم سر تا پایش سرخ شد. از شرم دنبال جایی برای پنهان شدن میگشت. چون صاحب صدا کسی نبود جز پیامبر عزیزمان ﷺ. او در مقابل پیامبرمان ﷺ مثل یک مجرم ایستاده بود. پیامبرمان ﷺ سخنش را تکمیل کرد:
"ای ابومسعود! بدان که قدرت الله در مقابلِ تو بسیار بیشتر از قدرت تو در برابر این برده است." ابومسعود به خطایش پی برده بود. او پشیمان از کار خود با شرمساری گفت:
"یا رسولالله! دیگر هرگز بردهها را نخواهم زد. این برده را هم به خاطر رضای الله آزاد میکنم."
پیامبر عزیزمان ﷺ از آزادیِ برده شکنجه دیده خشنود شد. برده انگار دوباره متولد شده بود. در سایه پیامبرمان ﷺ هم از شکنجه رهایی یافته بود و هم آزادیاش را در آغوش کشیده. با چشمانی سرشار از شیفتگی از پیامبرمان ﷺ تشکر کرد.
روز ١٥٦ - بردهای که آزادیاش را در آغوش گرفت
شخصی به نام ابومسعود از بردهاش بسیار عصبانی شده بود. شلاق را به سرعت بر پشت برده فرود میآورد. صدای شلاق از دور شنیده میشد. مدام بر سرعتش افزوده میشد و عصبانیتش فروکش نمیکرد. برده بیچاره با هر ضربه، درد بیشتری میکشید و اشک از چشمانش روان بود. ابومسعود برای ضربههای دیگر شلاق را بالای سر برده بود که صدایی قوی شنید:
"ای ابومسعود! بدان که..."
شلاقِ ابومسعود یکباره از دستش افتاد؛ اما عصبانیتش تمام نشده بود. به آرامی شلاق را از زمین برداشت که دوباره بزند. همان لحظه دوباره همان صدا را شنید:
"ابومسعود! بدان که..."
چه کسی بود که او را صدا میزد؟ برگشت و به سمتِ صدا نگاه کرد. همان دم سر تا پایش سرخ شد. از شرم دنبال جایی برای پنهان شدن میگشت. چون صاحب صدا کسی نبود جز پیامبر عزیزمان ﷺ. او در مقابل پیامبرمان ﷺ مثل یک مجرم ایستاده بود. پیامبرمان ﷺ سخنش را تکمیل کرد:
"ای ابومسعود! بدان که قدرت الله در مقابلِ تو بسیار بیشتر از قدرت تو در برابر این برده است." ابومسعود به خطایش پی برده بود. او پشیمان از کار خود با شرمساری گفت:
"یا رسولالله! دیگر هرگز بردهها را نخواهم زد. این برده را هم به خاطر رضای الله آزاد میکنم."
پیامبر عزیزمان ﷺ از آزادیِ برده شکنجه دیده خشنود شد. برده انگار دوباره متولد شده بود. در سایه پیامبرمان ﷺ هم از شکنجه رهایی یافته بود و هم آزادیاش را در آغوش کشیده. با چشمانی سرشار از شیفتگی از پیامبرمان ﷺ تشکر کرد.