چند روزیه گروه ساکنان آپارتمان دوباره اومده توی واتس آپ.قبلا توی ایتا بود که بنده گفتم پیام رسان داخلی ندارم.شارژ را که سر موقع میدم نوبت بیرون گذاشتن زباله ها هم که چند روزی در ماه به عهده بنده هست انجام میدم امر دیگه ای داشتید حضوری در خدمتم.
ساختمان ما از اون ساختمان های خلوته.چون ساکنانش زوج های جوان، بی بچه یا کم بچه اند.گاهی توی پارکینگ یا توی اسانسور کسیو می بینم. با اقایون سلام و علیک می کنم و عموما میگم: امروز انگار هوا سرده،یا این که: میگن فردا بارون میاد(هیچ وقت نمیاد) یا مثلا انگار امروز ابریه.تازگی ها هم میگم: انگار امروز هوا خیلی آلوده است. فقط همین.
خانمها را هم که زیاد نمی شناسم.چون اصولا ادم سربه زیری هستم و حس می کنم همشون شکل همدیگه اند! دماغ ها عمل شده و استاندارد،چهره های آرایش شده که خب طبعا چهره امروز ممکنه با چهره فردا به طور کلی فرق داشته باشه.با خانم ها هم فقط حال شوهرشونو می پرسم مثلا یکبار توی اسانسور خانم طبقه اول را با طبقه چهارم اشتباه گرفتم پرسیدم آقا شهرام چطورند؟ اونم گفت شهرام کیه!؟ منم هول شدم گفتم ببخشید عباس آقا خوبند.اونم خندید و گفت: آره آقا داریوش سلام می رسونند( اسم شوهرش داریوش بود).از اون به بعد فقط می پرسم: آقا حالشون چطوره؟که یه وقت اشتباه نکنم.
این چند روزه که افتخار حضور تو گروه ساختمان را داشتم بحث بیشتر بر سر یک زوج هست که در طبقه فوقانی اند.یک زوج جوان و خیلی شیک و پیک که دست به زباله ها نمی زنند پرداخت شارژ هم یادشون میره و آقا مرتب نگران ماشین گرانقیمتش هست که یه وقت سقف پارکینگ روش خراب نشه! چون سقف یه کم نم داده و فقط کمی گچ هاش ریخته.مدیر ساختمان مرتب متلک میگه و گوشه و کنایه میزنه اونها هم عین خیالشون نیست.خانم طبقه فوقانی را می شناسم چون قدش از بقیه کوتاهتره مگه نه اگه قدش کوتاهتر از بقیه نبود ایشون را هم با خانم طبقه دو و سوم اشتباه می گرفتم.
چند باری ایشونو دیدم توی اسانسور یا کیک تولد دستشه یا بادکنک یا آناناس یا کالباس و ماست و موسیر و چیپس....بطری های مربوطه هم بیشتر دست شوهر ایشون می بینم.مرتب هم دعوا می کنند یعنی صدای جیغ هاشون از طبقه ششم به طبقه وسط که بنده باشم،میرسه.ولی نکته مثبت این زوج اینه که یک گربه خیلی خوشگل دارند.یک گربه خاکستری که مشابه اونو توی گربه های خیابونی ندیدم و فک می کنم گربه نژاد داری باشه.گاهی صبح درب اپارتمانو که باز می کنم می پره داخل! و میره پشت مبل ها قایم میشه.میرم بغلش میکنم با چشمانی ترسان نگاهم میکنه.نوازشش میکنم و میرم طبقه بالا و گربه را تحویل صاحبش میدم.توی برگشت صدای قربون صدقه آقا و خانم خطاب به گربه شنیده میشه.به نظر میرسه عزیزترین موجود زنده در اون طبقه،نه اون زن و شوهر،بلکه اون گربه است....
ساختمان ما از اون ساختمان های خلوته.چون ساکنانش زوج های جوان، بی بچه یا کم بچه اند.گاهی توی پارکینگ یا توی اسانسور کسیو می بینم. با اقایون سلام و علیک می کنم و عموما میگم: امروز انگار هوا سرده،یا این که: میگن فردا بارون میاد(هیچ وقت نمیاد) یا مثلا انگار امروز ابریه.تازگی ها هم میگم: انگار امروز هوا خیلی آلوده است. فقط همین.
خانمها را هم که زیاد نمی شناسم.چون اصولا ادم سربه زیری هستم و حس می کنم همشون شکل همدیگه اند! دماغ ها عمل شده و استاندارد،چهره های آرایش شده که خب طبعا چهره امروز ممکنه با چهره فردا به طور کلی فرق داشته باشه.با خانم ها هم فقط حال شوهرشونو می پرسم مثلا یکبار توی اسانسور خانم طبقه اول را با طبقه چهارم اشتباه گرفتم پرسیدم آقا شهرام چطورند؟ اونم گفت شهرام کیه!؟ منم هول شدم گفتم ببخشید عباس آقا خوبند.اونم خندید و گفت: آره آقا داریوش سلام می رسونند( اسم شوهرش داریوش بود).از اون به بعد فقط می پرسم: آقا حالشون چطوره؟که یه وقت اشتباه نکنم.
این چند روزه که افتخار حضور تو گروه ساختمان را داشتم بحث بیشتر بر سر یک زوج هست که در طبقه فوقانی اند.یک زوج جوان و خیلی شیک و پیک که دست به زباله ها نمی زنند پرداخت شارژ هم یادشون میره و آقا مرتب نگران ماشین گرانقیمتش هست که یه وقت سقف پارکینگ روش خراب نشه! چون سقف یه کم نم داده و فقط کمی گچ هاش ریخته.مدیر ساختمان مرتب متلک میگه و گوشه و کنایه میزنه اونها هم عین خیالشون نیست.خانم طبقه فوقانی را می شناسم چون قدش از بقیه کوتاهتره مگه نه اگه قدش کوتاهتر از بقیه نبود ایشون را هم با خانم طبقه دو و سوم اشتباه می گرفتم.
چند باری ایشونو دیدم توی اسانسور یا کیک تولد دستشه یا بادکنک یا آناناس یا کالباس و ماست و موسیر و چیپس....بطری های مربوطه هم بیشتر دست شوهر ایشون می بینم.مرتب هم دعوا می کنند یعنی صدای جیغ هاشون از طبقه ششم به طبقه وسط که بنده باشم،میرسه.ولی نکته مثبت این زوج اینه که یک گربه خیلی خوشگل دارند.یک گربه خاکستری که مشابه اونو توی گربه های خیابونی ندیدم و فک می کنم گربه نژاد داری باشه.گاهی صبح درب اپارتمانو که باز می کنم می پره داخل! و میره پشت مبل ها قایم میشه.میرم بغلش میکنم با چشمانی ترسان نگاهم میکنه.نوازشش میکنم و میرم طبقه بالا و گربه را تحویل صاحبش میدم.توی برگشت صدای قربون صدقه آقا و خانم خطاب به گربه شنیده میشه.به نظر میرسه عزیزترین موجود زنده در اون طبقه،نه اون زن و شوهر،بلکه اون گربه است....