قبلترها از تنهایی به خودم پناه میبردم
حالا از تنهایی از خودم فرار میکنم
آنجا بریده بریده
حروف منقطعی درمیگذرد
اشارات کوچک وحشتناک
یادم میآید چطور دستهایم را آرام آرام بریدم که کوتاهتر شوند
اندازه جیب پالتوی خودم باشند
چشمهایم را چطور دوختم
که چشمانداز دیوار روبرو
دیوار درست چسبیده به صورتم مرا نترساند
آنجا
منم
و خودم که یادش میآید
چطور ندویده از هراس زمین خوردن
پر بودم
لبریز از اینکه مبادا به خاک بیفتم
حالا تو بگو
من با پای خشک شده از بن
با دستهای کوتاه
چشمهای دوخته به دیوار
چرا، چگونه برگردم به خانهام
به خودم
#شعر
#مهدی_جلیلی
حالا از تنهایی از خودم فرار میکنم
آنجا بریده بریده
حروف منقطعی درمیگذرد
اشارات کوچک وحشتناک
یادم میآید چطور دستهایم را آرام آرام بریدم که کوتاهتر شوند
اندازه جیب پالتوی خودم باشند
چشمهایم را چطور دوختم
که چشمانداز دیوار روبرو
دیوار درست چسبیده به صورتم مرا نترساند
آنجا
منم
و خودم که یادش میآید
چطور ندویده از هراس زمین خوردن
پر بودم
لبریز از اینکه مبادا به خاک بیفتم
حالا تو بگو
من با پای خشک شده از بن
با دستهای کوتاه
چشمهای دوخته به دیوار
چرا، چگونه برگردم به خانهام
به خودم
#شعر
#مهدی_جلیلی