برای کودکیام گریه کرد من با من
برای برق صداقت درون چشمانم
برای کهنگی اشکهای هر روزه
برای تازگی خیسِ خونِ چشمانم
نمانده هیچ برایم به جز نگاهی مات
نمانده هیچ به غیر از جنون چشمانم
بترس از منِ زخمی و خون در چشمم
که جنگ میطلبم با قشون چشمانم
برای آن همه امیدهای روشن که
خراب شد وسط این جهان آلوده
تلاش کردن من باخت بود از هر سو
نگاه کن! که چه دشوار بود و بیهوده
کجای راه به بیراههها کشیده شدم
که مقصدم رگ خونین این خیابان شد
امید من به بهار و شکفتنِ گل بود
چگونه دست یخم باعثِ زمستان شد؟
چه شد که گریه شدم، دوست شانه خالی کرد؟
چه شد که پشت سرم، جاده خیسِ باران شد؟!
صدای ماتم خرداد و تیر در تقویم
شروع تلخ تداعی سرخ آبان شد
که این منم منِ دیوانهی رها در مرگ
کسی که بعدِ تولد به مرگ مهمان شد
کجا فرار کنم از سیاهی غربت؟
کجا که له نشوم در تباهی غربت؟
من اشتباه به این سرزمین کشیده شدم
من اشتباهم در اشتباهی غربت
کجاست کوه بلندی که فاتحش باشم؟
چه مانده است به جز کوه کاهی غربت؟!
میان همهمهی کوسههای اقیانوس
کجا فرار کند بچهماهی غربت؟
سقوط می کنم از کودکیم به امروز
سقوط میکنم از رنگ به سیاهیها
به آب میزنم اما سراب میبینم
و گریه میکُندَم از نبود ماهیها
دو چشم مانده برایم، دو چشم کودکیام
دو چشم سرد، بدون امید واهیها
دو چشم کوچک من یا دو چشم کوچک او!
که گریه میکندم در جدارهی پستو.
مزدک نظافت - هاتف امامی
برای برق صداقت درون چشمانم
برای کهنگی اشکهای هر روزه
برای تازگی خیسِ خونِ چشمانم
نمانده هیچ برایم به جز نگاهی مات
نمانده هیچ به غیر از جنون چشمانم
بترس از منِ زخمی و خون در چشمم
که جنگ میطلبم با قشون چشمانم
برای آن همه امیدهای روشن که
خراب شد وسط این جهان آلوده
تلاش کردن من باخت بود از هر سو
نگاه کن! که چه دشوار بود و بیهوده
کجای راه به بیراههها کشیده شدم
که مقصدم رگ خونین این خیابان شد
امید من به بهار و شکفتنِ گل بود
چگونه دست یخم باعثِ زمستان شد؟
چه شد که گریه شدم، دوست شانه خالی کرد؟
چه شد که پشت سرم، جاده خیسِ باران شد؟!
صدای ماتم خرداد و تیر در تقویم
شروع تلخ تداعی سرخ آبان شد
که این منم منِ دیوانهی رها در مرگ
کسی که بعدِ تولد به مرگ مهمان شد
کجا فرار کنم از سیاهی غربت؟
کجا که له نشوم در تباهی غربت؟
من اشتباه به این سرزمین کشیده شدم
من اشتباهم در اشتباهی غربت
کجاست کوه بلندی که فاتحش باشم؟
چه مانده است به جز کوه کاهی غربت؟!
میان همهمهی کوسههای اقیانوس
کجا فرار کند بچهماهی غربت؟
سقوط می کنم از کودکیم به امروز
سقوط میکنم از رنگ به سیاهیها
به آب میزنم اما سراب میبینم
و گریه میکُندَم از نبود ماهیها
دو چشم مانده برایم، دو چشم کودکیام
دو چشم سرد، بدون امید واهیها
دو چشم کوچک من یا دو چشم کوچک او!
که گریه میکندم در جدارهی پستو.
مزدک نظافت - هاتف امامی