پشت کوههای شمالی به دنیا آمدم
با دریا عاشق شدم
در رودخانهای در ترکیه
آب از سرم گذشت
وقتی که قایق تحمل سنگینی درد مرا نداشت
کوچ چاقوی بزرگیست
کند و بیرحم!
تا کنون
هیچ مادری را دیدهاید که سرِ پیری
به هنگامِ مرگ، کودکی بالغ بزاید؟
مسلمانان محمد را می خوانند
مسیحیان مسیح را
و هندوها
گاوهای دیگری را
و من
در این لحظه که مرگ از بیخ گوشم میگذرد
تنها به سه چیز فکر می کنم
مادرم، دوستدخترم
و همین شعر که زایشش پدرم را در آورد
پدرم!
وای پدرم!
با آن سبیل بلند
که دندانهای نداشتهاش را پنهان میکرد
و آن دستهای پهن
که رفیق گِل و بیل بودند
که گیل بودند
آری پدرم
که هرگز نخوابید
مگر بر تخت بیمارستان
که بیدار بود و بیخدا
پدرم!
من در شب
لباس هایم را پهن کردم
بر جنگل یونان
بر درخت که بند رخت بود!
شاشیدم به هر چه مرز
بعد نشستم
و سیگار آتش زدم!
من کودکان بالغ زیادی را دیدم
که آب از سرشان گذشت
سیگار نکشیدند
و آرام بر آب آمدند
کوچ چاقوی بزرگیست
که میکشد.
کند
آرام
آرام
بر آب میآیی
مزدک نظافت
با دریا عاشق شدم
در رودخانهای در ترکیه
آب از سرم گذشت
وقتی که قایق تحمل سنگینی درد مرا نداشت
کوچ چاقوی بزرگیست
کند و بیرحم!
تا کنون
هیچ مادری را دیدهاید که سرِ پیری
به هنگامِ مرگ، کودکی بالغ بزاید؟
مسلمانان محمد را می خوانند
مسیحیان مسیح را
و هندوها
گاوهای دیگری را
و من
در این لحظه که مرگ از بیخ گوشم میگذرد
تنها به سه چیز فکر می کنم
مادرم، دوستدخترم
و همین شعر که زایشش پدرم را در آورد
پدرم!
وای پدرم!
با آن سبیل بلند
که دندانهای نداشتهاش را پنهان میکرد
و آن دستهای پهن
که رفیق گِل و بیل بودند
که گیل بودند
آری پدرم
که هرگز نخوابید
مگر بر تخت بیمارستان
که بیدار بود و بیخدا
پدرم!
من در شب
لباس هایم را پهن کردم
بر جنگل یونان
بر درخت که بند رخت بود!
شاشیدم به هر چه مرز
بعد نشستم
و سیگار آتش زدم!
من کودکان بالغ زیادی را دیدم
که آب از سرشان گذشت
سیگار نکشیدند
و آرام بر آب آمدند
کوچ چاقوی بزرگیست
که میکشد.
کند
آرام
آرام
بر آب میآیی
مزدک نظافت