#پارت83
مریم_صدای چی بود؟ حرفش تموم نشده بود
متوجه دستم شد!
مریم_خاک به سرم! آقا دستتو...
مریم تنها زنی بود بی ریا و بدون هیچ چشم
داشتی مثل مادر دوستم داشت و واسم دل
میسوزوند!
با خوش رویی گفتم: سلام! اول صبح تمرین
بوکسم گرفته بود! توی آینه حواسم نبود حریف رو به روم خودمم!
مریم هراسون بدون دادن جواب سلامم گفت:
میرم یه چیزی بیارم دستتو ببندی! به دستم نگاه
کردم و قبل خروجش گفتم: خیلی زخمش
کوچیکه مریم خانوم، دستمو گل وگچ نکنی!! یه
چسب زخم کافیه! به در اتاقم که توسط مریم
بسته شده بود خیره شدم! باخودم زمزمه کردم:
بیخیالش میشم! نیم ساعت بعد، مریم بعد از
چسب زدن دستم و کلی نصحیت از اتاقم بیرون
رفت!صدای اسمس گوشیم توجهمو جلب کرد!
ماهک بود! باخوندن متن پیامش پورخندی زدم
این دختر خیلی شیطونه! بلده حرص دربیاره
ازش خوشم میاد! حیف که دختره مجتبی ست!
حیف! گوشی رو پرت کردم روی پاتختی و
خودمو انداختم روی تخت و دست هامو پشت
سرم تکیه دادم! به بابا فکر کردم! به خونه ای که
نزدیک به یک ماهه پامو اونجا نذاشتم! به مریم
مهربونی که وقتی فهمید قراره تنها زندگی کنم
تنهام نذاشت و همراهم اومد! به خونه ی جدید و
کوچیکم! به آبروی ریخته ی مجتبی! به ضرر
میلیاردی که بهش زدم! به بدجنس شدنم تو این
روزا! به مهران که اخلاقش عوض شده و سعی
میکنه ازم دوری کنه! به همه چی فکرکردم! با
صدای زنگ گوشیم به خودم اومدم! به اسمش خیره شدم! "ماهک"
اسمشو مخاطب قرار دادم و گفتم: برو دختر! تنت میخواره مگه! اه!
مریم_صدای چی بود؟ حرفش تموم نشده بود
متوجه دستم شد!
مریم_خاک به سرم! آقا دستتو...
مریم تنها زنی بود بی ریا و بدون هیچ چشم
داشتی مثل مادر دوستم داشت و واسم دل
میسوزوند!
با خوش رویی گفتم: سلام! اول صبح تمرین
بوکسم گرفته بود! توی آینه حواسم نبود حریف رو به روم خودمم!
مریم هراسون بدون دادن جواب سلامم گفت:
میرم یه چیزی بیارم دستتو ببندی! به دستم نگاه
کردم و قبل خروجش گفتم: خیلی زخمش
کوچیکه مریم خانوم، دستمو گل وگچ نکنی!! یه
چسب زخم کافیه! به در اتاقم که توسط مریم
بسته شده بود خیره شدم! باخودم زمزمه کردم:
بیخیالش میشم! نیم ساعت بعد، مریم بعد از
چسب زدن دستم و کلی نصحیت از اتاقم بیرون
رفت!صدای اسمس گوشیم توجهمو جلب کرد!
ماهک بود! باخوندن متن پیامش پورخندی زدم
این دختر خیلی شیطونه! بلده حرص دربیاره
ازش خوشم میاد! حیف که دختره مجتبی ست!
حیف! گوشی رو پرت کردم روی پاتختی و
خودمو انداختم روی تخت و دست هامو پشت
سرم تکیه دادم! به بابا فکر کردم! به خونه ای که
نزدیک به یک ماهه پامو اونجا نذاشتم! به مریم
مهربونی که وقتی فهمید قراره تنها زندگی کنم
تنهام نذاشت و همراهم اومد! به خونه ی جدید و
کوچیکم! به آبروی ریخته ی مجتبی! به ضرر
میلیاردی که بهش زدم! به بدجنس شدنم تو این
روزا! به مهران که اخلاقش عوض شده و سعی
میکنه ازم دوری کنه! به همه چی فکرکردم! با
صدای زنگ گوشیم به خودم اومدم! به اسمش خیره شدم! "ماهک"
اسمشو مخاطب قرار دادم و گفتم: برو دختر! تنت میخواره مگه! اه!