『✮໒ᶫᵒᵛᵉ ♡ ᵧₒᵤഽ✮』


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha
Toifa: ko‘rsatilmagan


"ʟᴏᴠᴇ " ᴍᴇᴀɴs ʟᴏᴠɪɴɢ ᴀ ɴᴏʀᴍᴀʟ ᴘᴇʀsᴏɴ ɪɴ ᴀ sᴘᴇᴄɪᴀʟ ᴡᴀʏ.🍇
"‏عشق" یعنی دوست داشتنِ یه آدمِ معمولی به صورت "خاص"🍃🍁
ار~تباط~با~ما☆
@Raha_mohamadi2
ر~بات~مون◇
@LoOoOVe_YoOou_bOt

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


پارت ( 12 ) رو امشب داخل رباتمون بخونید😍👇👇👇

@LoOoOVe_YoOou_bOt


2 پارت جدید☝️☝️
به دلیل پارت نزاشتن شب گذشته امشب 2 پارت گذاشتم واستون❤️


#پارت۱۱

- تو زن باهوشی هستی و من بهت احترام میذارم.
با اینکه تازه تهدیدم کرده بود ولی حالا طوری رفتارشو عوض کرده بود که انگار همچین اتفاقی نیفتاده بود.
- تو با کاری که پدرت می‌کرد موافق نبودی. بهش تذکر دادی که آخرش این میشه. خانوادتو ول کردی و یه شروع تازه داشتی. اما متاسفانه بقیه اعضای خانوادت درک و فهم تو رو نداشتن.

- ولی منم الان اینجا پیش شمام...پس چندانم باهوش نبودم.
باید همون موقع ایتالیا رو ترک می‌کردم. مثلا به فرانسه یا لندن می‌رفتم. یا اصلا بهتر بود از دریا رد می‌شدم و زندگی جدیدی رو تو امریکا آغاز می‌کردم.

مایکا لبخند کمرنگی زد.
- پدرتو بخاطر این وضعیت مقصر می‌دونی.

آره، می‌تونستم بابت همه این اتفاقات سرزنشش کنم. هیچ وقت نمی‌خواستم با زندگی تبهکارانه اش ارتباطی داشته باشم، ولی یجورایی دوباره به این باتلاق کشیده شده بودم.
- با کیتو مارینو چی‌کار دارید؟
بااینکه هیچی راجع به این یارو نمی‌دونستم ولی متوجه بودم که بی گناه نیست. که اگه بود، مایکا سازمانشو به خطر نمینداخت تا همچین مرد قدرتمندی رو زمین بزنه. حتما دلیل خوبی واسه این کار وجود داشت.

- به خودمون مربوطه،
نوشیدنی‌شو برداشت.
- نه تو.

چطور انتظار جوابی غیر از این داشتم؟
- و اگه بگم نه؟
من کاملا محق بودم که همین الان خودمو کنار بکشم‌. به پدرم بارها و بارها هشدار داده بودم. حتی وقتی مادرم به قتل رسید، از کارش دست نکشید. اونجا بود که دیگه کارد به استخونم رسید. طمع و قدرت کورش کرده بود و ثروت واسش مهم تر از خانواده بود، مهم تر از زنی که بهش بچه داده بود. اون خودش خودشو تو دردسر انداخته بود، و من باید میذاشتم به خاطر انتخابش زجر بکشه.

دیمین سرشو کج کرد و انگار که این جواب دقیقا همون چیزی بود که انتظارشو می‌کشید گفت:
- اونوقت تو میای تو تخت من.
تهدیدش اونقدر ملموس بود که جو بین‌مون رو هم تحت تاثیر قرار داد و به خودمون سرایت کرد. شهوتش با خصومت و کینه آمیخته شده بود و گواه از این داشت که ابدا بلوف نمی‌زد.
- و وقتی کارم باهات تموم شه، جنازتو درحالیکه لختی و از هر سوراخت آب من می‌چکه، تو زندان پدرت میندازم.

انگار که جک و جونور و حشرات رو بدنم شروع به خزیدن کرده باشند، چندشم شد و بدنم از تجسم چیزی که گفت به خودش پیچید. تنفسم شدت گرفت و انگشتام ناخوادگاه منقبض شدند‌، دلم میخواست یه لیوان بردارم و تو سر دیمین خردش کنم. ولی همین حالا هم یه زخم گلوله داشتم، و مشتاق یکی دیگه‌اش نبودم.


#پارت۱۰

احتمالا متوجه نگاه تهی و بی حالتم شد که شروع به توضیح دادن کرد.
- اون صاحب بزرگترین بانک جهانه. پول ها و سرمایه رو برای چینی ها پنهون می‌کنه، با خزانه های سوییس در ارتباطه، و احتمالا نصف بدهی امریکا هم بهش تعلق داره. ممکنه بانک هایی با اسامی مختلف وجود داشته باشه ولی مالک همشون یک نفره.

- یا عیسی مسیح... ! و شما فکر می‌کنید من می‌تونم به این آدم دست پیدا کنم؟
ازبس مسخره بود، بی توجه به جدیت فضا بلند خندیدم.
- این یارو انگار ثروتمندترین مرد دنیاست. فکر کردید می‌تونم همینجوری قدم زنان برم پیشش و ازش بخوام باهام بیاد اینجا؟

- نه.
دیمین بدون پلک زدن نگام کرد و گفت:
- ولی می‌تونی بری تو تختش.

با این حرف، همه چیز مثل کریستال شفاف و واضح شد. اونا ازم می‌خواستند با باز کردن پاهام، این مرد رو اغوا کنم. می‌خواستند مثل یه فاحشه باهاش بخوابم و وقتی اعتمادشو جلب کردم فریبش بدم و تو دام دشمناش بندازمش‌.
- من تو خط این کارا نیستم.
بطری ویسکی رو برداشتم و لیوانمو دوباره پر کردم‌

مایکا جواب داد:
- پس بهتره یه نقشه دیگه بریزی. مهم نیست چجوری حلش کنی. وقتی کیتو مارینو رو بگیریم پدرت آزاد میشه. خیلی ساده است. هیچ کاری نکن---تا پدرتو بکشیم.
اون ادا اطوارهای جنتلمنانه اش رنگ باخته بود و حالا ذات واقعیش نمایان شده بود. جامشو بین انگشتاش فشرد و ادامه داد:
- پدرت به قلمروی ما تجاوز کرد و اونقدر احمق بود که این کار رو چندین و چند بار انجام داد. من به اندازه کافی باهاش مهربون بودم که بهش یه اخطار بدم--- ولی بیشتر از این نه.

پدرم تجارت سیگار داشت و به سرتاسر اروپا صادر می‌کرد. سیگارهایی با کیفیت بالا که گاهی قیمت هر دونه از اونا به هشت یورو می‌رسید. ولی اون ثروتشو از این طریق بدست نیاورده بود. اون سیگارها رو با بهترین نوع مواد مخدر پر می‌کرد. و هرجا که نیاز بود، به این شکل مبدل و هوشمندانه قاچاقشون میکرد. ولی مشکل اینجا بود که مایکا هم همین کسب و کار رو داشت--- بعلاوه ایتالیا اونقدر وسیع نبود که برای هردوشون جا داشته باشه. به پدرم هشدار داده بودم که یه روز این خوش اقبالی و موفقیتش به آخر میرسه، چرا که لقمه بزرگتر از دهنش برداشته بود. ولی وقتی به حرفم توجه نکرد ازشون رو برگردوندم و ترکشون کردم---چون تنها چیزی که من می‌خواستم یه زندگی آروم و ساده بود.


گسترده نَبـاتـ🌾 dan repost
اگه عاشقی ولی اینجا عضو نیستی پس چی برای عشقت می فرستی؟😒
کلی متن و بیو و عکس داریم ، نگو عضو نیسی که ناامیدم می‌کنی🥺


عشق تو به
دیــوانه شدن می ارزید ♥️

@LoOoOVe_YoOou 」♡ #nEw


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
قوی ترین
قفل دنیا ، دستامون...👌🏽♥️

@LoOoOVe_YoOou 」♡ #clip


‏قشنگ‌ترین قربون صدقه‌ی دنیا،
اسمشه با یه میم مالکیت در انتها♥️

@LoOoOVe_YoOou 」♡


بگو
کسی نجاتـم‌ ندهد
مـن غرق تماشای تـوأم ...♥️


@LoOoOVe_YoOou 」♡


رازِ من است غنچه ی لبهایِ سرخ تو
رازِ مرا برای کسی بازگو مکن...♥️

@LoOoOVe_YoOou 」♡


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
و عشق تو
گناه بزرگي ست
که آرزو مي کنم
هيچ گاه " بخشيده " نشود ...

@LoOoOVe_YoOou 」♡ #clip


#پارت۹

مایکا خواسته ‌اشو به زبون اورد.
- ما با تو یه معامله می‌کنیم. یک مرد در ازای دیگری.

بی اراده چشمامو باریک کردم. ترس ناخوداگاه واکنشامو تحت اختیار خودش دراورده بود. تنها فرد ممکنی که می‌تونستند ازم بخوان برادرم بود---و بدیهی بود که از قبول همچین معامله ای سرباز می‌زدم. اونا می‌تونستند دوباره به قتل تهدیدم کنند ولی توفیری نمی‌کرد و اهمیتی نداشت.
- شما یه ساختمون پر از افراد زبردست در اختیار دارید. چرا از من می‌خواید؟

- این مرد دست نیافتنیه.
مایکا یه پوشه از داخل کتش دراورد و روی میز بین‌مون قرار داد.

بدون اینکه بازش کنم جواب دادم:
- اگه غیرقابل دسترسه پس من افتضاح ترین آدم واسه این کارم. درسته که تیرانداز خوبی محسوب میشم ولی قاتل و آدمکش نیستم.
ابدا نمی‌تونستم از این قبیل کارا انجام بدم. من یه زندگی آروم خارج از فلورانس داشتم. هرروز برای کار به گالری می‌رفتم، با دوستام وقت می‌گذروندم و بعد از چندتا قرارملاقات اینجا و اونجا، به خونه برمی‌گشتم.

- ما نمیخوایم بکشیش.
پوشه رو نزدیک تر هول داد و اضافه کرد:
- ما این مرد رو زنده می‌خوایم. بیارش پیشمون تا پدرت آزاد شه.

نمی‌تونستم به خودم اجازه بدم به شرایط پدرم فکرکنم. اون احتمالا الان توی یه اتاق بدون پنجره که به زور توش یه تخت کوچیک جا گرفته بود زندانی بود. شاید میشد گفت بخاطر اعمالش سزاوار این حال و روزه ولی تجسمش تو همچین وضعیتی قلبمو به درد میاورد. بدون شک اگه کوچکترین کاری از دستم برمیومد کوتاهی نمی‌کردم.
- همونطور که گفتم من هیچ مهارتی ندارم. من فقط خریدار آثار هنری ام.

دیمین با اون چشمای شرورش تماشام کرد و گفت:
- بیشتر از اینا به خودت باور داشته باش، عزیزدلم!

برای اینکه خرخره‌اشو نجوام نگاه خیره‌امو به مایکا دوختم و پرسیدم:
- این مرد کیه؟

مایکا لیوانشو دوباره برداشت. ولی بجای نوشیدن، تو دستش نگهش داشت و گفت:
- کِیتو مارینو.

این اسم هیچ معنای خاصی واسم نداشت.




Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
.آنجا که هیچ نیست ،
به یاد بیاور که دوستَت دارم ...♥️

@LoOoOVe_YoOou 」♡ #clip


و چه احساس نجیبی‌ ست
که با دیدن تو
طلب عشق زِ بیگانه ندارم هرگز...👌🏽♥️

@LoOoOVe_YoOou 」♡


می تپد قلبم و با هر تپشی
قصه ی عشق تو را می گوید ...♥️

@LoOoOVe_YoOou 」♡


یه سری تضادها
میتونن خیلی قشنگ باشن
مثلا تو
که قوی ترین
نقطه ضعفِ منی ...👌🏽♥️

@LoOoOVe_YoOou 」♡


#پارت۸
 
کاملا واضح بود که واسه انجام کاری بهم نیاز دارند. درغیر این صورت الان زنده نبودم. اگه هدفشون شکنجه و تنبیه پدرم بود، اعدام تنها دخترش منطقی بنظر می‌رسید. ولی من هنوز اونجا نشسته بودم و قرص های مسکن تو بدنم جریان داشتند.
- برید سر اصل مطلب.
شاید گستاخ تر از حدمعمول هم شده بودم چون می‌دونستم تو این بازی به نوعی قدرت دارم.

- واضحه که دیمین رو خیلی خوب می‌شناسی. ولی ما سعادت آشنایی نداشتیم. من مایکام.

به خودم زحمت معرفی ندادم و گفتم:
- منو هم که می‌شناسی. حالا پدرم کجاست؟

- تو ساختمون.
مایکا یه حلقه طلایی رنگ با نگین زمردی تو انگشتش داشت. از اونجایی که رگ های دستش با چین و چروک‌هاش آمیخته شده بودند، میشد گفت دستاش سن و سالش رو به نمایش می‌ذاشتند. احتمالا چندسالی از پدرم کوچیکتر بود. ادامه داد:
- جزییات مهم نیستند‌‌.

- اگه همکاری منو می‌خواین مهمن.
پدرم بهم یاد داده بود که همیشه قوی باشم، و حتی زمانی که با یه دشمن ترسناک مواجهم از خودم ضعف نشون ندم. بدست اوردن احترام دشمن تنها نقطه روشنی بود که می‌تونستی بهش برسی و اگه تقدیرت اجنتاب ناپذیر بود، بهتره با افتخار بمیری. من مغرورتر از اونی بودم که جلوی کسی زانو بزنم--- چون اینجوری بزرگ شده بودم.

دیمین نیشخند کمرنگی زد و گفت:
- خوش شانسی که الان زنده ای.

نگاه کوتاهی بهش انداختم.
- تو هم همینطور.

لبخندشو پهن تر کرد، انگار که در هرلحظه هم ازم متنفر بود و هم منو می‌خواست. چشمای سبز رنگش تو یه چهره خوش سیما نقش بسته بودند، استخون های مردونه و زمخت گونه هاش لب های بی نقصشو کامل می‌کردند. مرد زیبایی بود، اما بخاطر ذات شیطانی و بدطینتش این زیبایی بی ارزش می‌شد و به چشم نمیومد.

مایکا مرد دست راستشو نادیده گرفت و گفت:
- اگه پدرت زندانی من بمونه، شکنجه اش می‌کنم و درنهایت می‌کشمش.

ظاهرم رو دقیقا مثل زمانی که تو یه بازی پوکرم حفظ کردم. برادرم هم عضوی از تجارت خانواده بود، ولی تا اون لحظه بهش اشاره ای نکرده بودند. لابد قبل از اینکه دستشون بهش برسه خودشو گم و گور کرده بود--- و حالا نمی‌تونستند حدس بزنند کجا مخفی شده. اون هیچ وقت حاضر نمی‌شد جاشو به من لو بده، پس پرسیدن مکانش از منم بیهوده بود.
- خوب. چی ازم می‌خواید؟
من هیچ مهارت بخصوصی در رابطه با کسب وکار خانواده بلد نبودم درنتیجه چیز زیادی برای عرضه کردن بهشون نداشتم. حتی اطلاعاتمم بی فایده بود چون مدت ها قبل به این زندگی پشت کرده بودم. اگه تحقیقاتشون رو انجام داده باشند حتما این موضوع رو می‌دونستند.


کناره مَن بمون . . ♡
@LoOoOVe_YoOou 」#nEw


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
تنها ثروتِ من چشم‌های قشنگِ توست[🥰❤️👁]
@LoOoOVe_YoOou 」#clip

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

38 596

obunachilar
Kanal statistikasi