من دشمنت نیستم dan repost
199
امیر علی پر از حرص حاج خانوم را مخاطب قرار داد
_تا حالا که نه و نوچ بود چون بقیه راضی نبودن حالا که ارهُ اورهُ شمسی کوره راضی ان تاقچه بالا میذارن برا من
داشت اصطلاحات خودم را می گفت. گونه ی حاج خانوم را بوسیدم و در جوابش گفتم
_حاج خانوم تا حالا نه متن راضی بود نه حاشیه، حالا که حاشیه راضیه، متنم میگه راضیه من باید فکر کنم که یه وقت یه جای کار نلنگه بعد بمونم از اینجا رونده از اونجا مونده
حاج خانوم خندید
_من که نمیدونم چی میگید اما میدونم دارید به هم تیکه میندازید.
گونه ی حاج خانوم را بوسیدم و در حالی که مخاطبم امیر علی بود گفتم
_حاج خانوم یواش برید ها. مراقب خودتونم باشید
حاج خانوم خندید
_رفتی رو اعصابش سر از بهشت در نیاریم خوبه
در را بستم و به امیر علی گفتم
_در پناه خدا
همانجا ماندم تا از انتهای خیابان هم گذشتند. بقیه هم یکی یکی سوار ماشین هایشان شدند. مامان با گریه از دایی فرهاد جدا شد. در نهایت من ماندم و دایی فرهاد. در را که پشت سرشان بستم ملتمس پرسیدم
_دایی قربونت برم نمیری دلوین رو بیاری
دایی فرهاد خوشه ای انگور از درخت جدا کرد و همانطور که زیرِ شیرِ آبِ گوشه ی حیاط انگور را می شست جواب داد
_تو راهه. بهش پیام دادم که بیارش
خوشه ی انگور را مقابلم گذاشت
_فکر میکنی امیر علی کوتاه میاد
نگران نگاهش کردم
_اصلا. شما امیر علی رو نمی شناسید که چقدر مصممِ تو انجامِ کاراش.
دست هایش را به هم زد
_روزای پر هیجان زیادی رو پیش رو داریم با این حساب
امیر علی پر از حرص حاج خانوم را مخاطب قرار داد
_تا حالا که نه و نوچ بود چون بقیه راضی نبودن حالا که ارهُ اورهُ شمسی کوره راضی ان تاقچه بالا میذارن برا من
داشت اصطلاحات خودم را می گفت. گونه ی حاج خانوم را بوسیدم و در جوابش گفتم
_حاج خانوم تا حالا نه متن راضی بود نه حاشیه، حالا که حاشیه راضیه، متنم میگه راضیه من باید فکر کنم که یه وقت یه جای کار نلنگه بعد بمونم از اینجا رونده از اونجا مونده
حاج خانوم خندید
_من که نمیدونم چی میگید اما میدونم دارید به هم تیکه میندازید.
گونه ی حاج خانوم را بوسیدم و در حالی که مخاطبم امیر علی بود گفتم
_حاج خانوم یواش برید ها. مراقب خودتونم باشید
حاج خانوم خندید
_رفتی رو اعصابش سر از بهشت در نیاریم خوبه
در را بستم و به امیر علی گفتم
_در پناه خدا
همانجا ماندم تا از انتهای خیابان هم گذشتند. بقیه هم یکی یکی سوار ماشین هایشان شدند. مامان با گریه از دایی فرهاد جدا شد. در نهایت من ماندم و دایی فرهاد. در را که پشت سرشان بستم ملتمس پرسیدم
_دایی قربونت برم نمیری دلوین رو بیاری
دایی فرهاد خوشه ای انگور از درخت جدا کرد و همانطور که زیرِ شیرِ آبِ گوشه ی حیاط انگور را می شست جواب داد
_تو راهه. بهش پیام دادم که بیارش
خوشه ی انگور را مقابلم گذاشت
_فکر میکنی امیر علی کوتاه میاد
نگران نگاهش کردم
_اصلا. شما امیر علی رو نمی شناسید که چقدر مصممِ تو انجامِ کاراش.
دست هایش را به هم زد
_روزای پر هیجان زیادی رو پیش رو داریم با این حساب