من دشمنت نیستم dan repost
146
اخم کرد
_تو که نمیتونی کار کنی
مانتوم را تن زدم و گزنده جواب دادم
_میتونم که وایسم خونه مون نقش سیاهی لشکر رو بازی کنم بلکه حفظ ظاهر کنم
داشتم وسایلم را جمع میکردم.نشسته بود لبه ی تخت
_بدون اجازه ی من هیچ کار احمقانه ای نمیکنی یغما وگرنه اون روی منو خواهی دید. تو یه طرف ماجرایی
مقابلش ایستادم و مثل خودش خودخواه جواب دادم
_تو هم یه طرف ماجرایی
بلند شد، مقابلم ایستاد. چانه ام را در دست گرفت و با تمام جدیتی که داشت غرید
_میام به پدرت میگم بعد میفهمی من کجای ماجرام
وا رفته نگاهش کردم
_منو با پدرم تهدید میکنی؟ آفرین. خدا پدرتو بیامرزه بیا بهش بگو میکشه منو واسه همیشه منو از دست تو نجات میده
از اتاق بیرون رفت اما صدایش را شنیدم
_کاری نداره جز ریختن اعصاب آدم به هم اول صبحی. دختره دیوانه
از اتاق خواب بیرون رفتم نشسته بود روی مبل با همان لباس های راحتی خانه. به محض دیدنم بلند شد
_نمیخواد خودم با آژانس میرم
به حرفم توجهی نکرد. در را باز کرد و زودتر از من از خانه بیرون رفت. به دنبالش بیرون رفتم. به یکتا زنگ زدم و گفتم دارم به خانه اش میروم. امیر علی با همان ابروهای در هم رانندگی میکرد. بدون آنکه حرفی بزند. مقابل خانه ی یکتا ماشین را خاموش کرد و به طرفم برگشت. انگشت اشاره اش را به حالت تهدید بالا آورد، مقابل صورتم گرفت و مستبد سخنرانی کرد
_وای به حالت اگر بدون اجازه ی من کاری انجام بدی، اون وقت اون روی منو میبینی که تا حالا ندیدی، بعد دیگه طرف من پدرته
با بغض نگاهش کردم. دستم را به طرف دستگیره بردم و بدون هیچ حرف دیگری از ماشین پیاده شدم
اخم کرد
_تو که نمیتونی کار کنی
مانتوم را تن زدم و گزنده جواب دادم
_میتونم که وایسم خونه مون نقش سیاهی لشکر رو بازی کنم بلکه حفظ ظاهر کنم
داشتم وسایلم را جمع میکردم.نشسته بود لبه ی تخت
_بدون اجازه ی من هیچ کار احمقانه ای نمیکنی یغما وگرنه اون روی منو خواهی دید. تو یه طرف ماجرایی
مقابلش ایستادم و مثل خودش خودخواه جواب دادم
_تو هم یه طرف ماجرایی
بلند شد، مقابلم ایستاد. چانه ام را در دست گرفت و با تمام جدیتی که داشت غرید
_میام به پدرت میگم بعد میفهمی من کجای ماجرام
وا رفته نگاهش کردم
_منو با پدرم تهدید میکنی؟ آفرین. خدا پدرتو بیامرزه بیا بهش بگو میکشه منو واسه همیشه منو از دست تو نجات میده
از اتاق بیرون رفت اما صدایش را شنیدم
_کاری نداره جز ریختن اعصاب آدم به هم اول صبحی. دختره دیوانه
از اتاق خواب بیرون رفتم نشسته بود روی مبل با همان لباس های راحتی خانه. به محض دیدنم بلند شد
_نمیخواد خودم با آژانس میرم
به حرفم توجهی نکرد. در را باز کرد و زودتر از من از خانه بیرون رفت. به دنبالش بیرون رفتم. به یکتا زنگ زدم و گفتم دارم به خانه اش میروم. امیر علی با همان ابروهای در هم رانندگی میکرد. بدون آنکه حرفی بزند. مقابل خانه ی یکتا ماشین را خاموش کرد و به طرفم برگشت. انگشت اشاره اش را به حالت تهدید بالا آورد، مقابل صورتم گرفت و مستبد سخنرانی کرد
_وای به حالت اگر بدون اجازه ی من کاری انجام بدی، اون وقت اون روی منو میبینی که تا حالا ندیدی، بعد دیگه طرف من پدرته
با بغض نگاهش کردم. دستم را به طرف دستگیره بردم و بدون هیچ حرف دیگری از ماشین پیاده شدم