#پارت۶۴_
#خونبراینور
-تو خواب دیدی نورا... خواب یه حیوون که ترسوندتت اما درک میکنی که فقط یه خواب بوده! برای همین آروم میگیری و سعی میکنی دیگه بهش فکر نکنی... اوکی؟!
نگاهم نمیتوانست از چشمانش جدا شود و حرف هایش بیآنکه بخواهم داشت کلمه کلمه در ذهنم حک میشد!
چشمانش داشت ذره ذره انرژیام را میگرفت اما یک اتصال نامرئی اجازه نمیداد نگاهم را بگیرم!
-حالا دوباره بهم بگو چی دیدی؟
بیاختیار دهان باز کردم و گفتم:
-خواب دیدم. خواب یه ح..حیوون وحشی که ترسوندتم اما میفهمم فقط یه خواب بوده و نباید بترسم... فقط باید سعی کنم فراموشش کنم.
آرام زمزمه کرد:
-دختر خوب.
و وقتی بالأخره اتصال نگاه جادوییاش را برداشت، میان دستانش وا رفتم. تمام تنم شل شده بود.
سرم به قفسه سینهاش چسبید و او خیلی نَرم روی تخت خواباندتم و پیشانیام را بوسید.
انگار صدها سال بود که نخوابیدهام. پلک هایم به سنگینی صد تن شده بودند!
-برای اتصال خیلی ضعیف بود متیو بگو براش غذای مقوی و شیرین درست کنن.
-چشم رئیس.
قبل آنکه دوباره بخوابم که نه بیهوش شوم، این آخرین چیزی بود که شنیدم اما ذهنم پِی جمله عجیبش مانده بود.
دقیقاً منظورش از اتصال چه بود؟!
@Leeilonroman
#خونبراینور
-تو خواب دیدی نورا... خواب یه حیوون که ترسوندتت اما درک میکنی که فقط یه خواب بوده! برای همین آروم میگیری و سعی میکنی دیگه بهش فکر نکنی... اوکی؟!
نگاهم نمیتوانست از چشمانش جدا شود و حرف هایش بیآنکه بخواهم داشت کلمه کلمه در ذهنم حک میشد!
چشمانش داشت ذره ذره انرژیام را میگرفت اما یک اتصال نامرئی اجازه نمیداد نگاهم را بگیرم!
-حالا دوباره بهم بگو چی دیدی؟
بیاختیار دهان باز کردم و گفتم:
-خواب دیدم. خواب یه ح..حیوون وحشی که ترسوندتم اما میفهمم فقط یه خواب بوده و نباید بترسم... فقط باید سعی کنم فراموشش کنم.
آرام زمزمه کرد:
-دختر خوب.
و وقتی بالأخره اتصال نگاه جادوییاش را برداشت، میان دستانش وا رفتم. تمام تنم شل شده بود.
سرم به قفسه سینهاش چسبید و او خیلی نَرم روی تخت خواباندتم و پیشانیام را بوسید.
انگار صدها سال بود که نخوابیدهام. پلک هایم به سنگینی صد تن شده بودند!
-برای اتصال خیلی ضعیف بود متیو بگو براش غذای مقوی و شیرین درست کنن.
-چشم رئیس.
قبل آنکه دوباره بخوابم که نه بیهوش شوم، این آخرین چیزی بود که شنیدم اما ذهنم پِی جمله عجیبش مانده بود.
دقیقاً منظورش از اتصال چه بود؟!
@Leeilonroman