#پارت۵۹
#خونبراینور
غریزهاش او را تا چشمه برد.
در آب به تصویر خود خیره شد.
جانوری متشکل از گرگ و ببر با ظاهری بسیار ترسناک!
موجودی که از گوشت و خون انسان ها تغذیه میکرد و حال قلبش دقیقاً برای یک انسان لرزیده بود!
غریزه حیوانیاش مجبورش کرد از عصبانیت یک غرشِ ترسناکِ زوزهوار بکشد و اینبار که به آب درون چشمه خیره شد، به یاد بوی فوقالعاده هات و دلچسب دختری که همه جوره به خود درگیرش کرده بود افتاد و نفهمید یکدفعه چطور چرخ زد و با همهی توان
به سمت خانه تاخت!
علف ها زیر پنجه هایش لِه میشدند و جایی در ناخودآگاهش میدانست که این کار درست نیست!
دخترک را میترساند...
شاید هم باعث میشد دیوانه شود اما کنترلی روی خود نداشت!
عقل و منطق انسانی خاموش و حیوان وجودش به سطوح آمده بود.
تماماً داشت از روی غریزه عمل میکرد.
یک غریزه تند، قوی و پر از مالکیت که میخواست آن بوی خوش و آن انرژی زیبا را همه جوره مال خود کند!
دخترک را ببلعد... برای همیشه او را کنار خود نگه دارد!
عطشش حتی از اوقاتی که شکار میرفت هم بیشتر شده بود و حال حیوان وجودش برخلاف همیشه آواز قدرت و خون و گوشت تازه سر نمیداد، اینبار فریاد دیگری میکشید؛
هوسآلود و پرطمع!
خیلی زود به عمارت رسید و با چشمانی که همه جا را سیاه میدید، مستقیم سمت پنجرهی اتاق دخترک رفت.
با همان ظاهر حیوانی از بالکن پرید و پشت سر نورا مقابل آینه ایستاد.
@Leeilonroman
#خونبراینور
غریزهاش او را تا چشمه برد.
در آب به تصویر خود خیره شد.
جانوری متشکل از گرگ و ببر با ظاهری بسیار ترسناک!
موجودی که از گوشت و خون انسان ها تغذیه میکرد و حال قلبش دقیقاً برای یک انسان لرزیده بود!
غریزه حیوانیاش مجبورش کرد از عصبانیت یک غرشِ ترسناکِ زوزهوار بکشد و اینبار که به آب درون چشمه خیره شد، به یاد بوی فوقالعاده هات و دلچسب دختری که همه جوره به خود درگیرش کرده بود افتاد و نفهمید یکدفعه چطور چرخ زد و با همهی توان
به سمت خانه تاخت!
علف ها زیر پنجه هایش لِه میشدند و جایی در ناخودآگاهش میدانست که این کار درست نیست!
دخترک را میترساند...
شاید هم باعث میشد دیوانه شود اما کنترلی روی خود نداشت!
عقل و منطق انسانی خاموش و حیوان وجودش به سطوح آمده بود.
تماماً داشت از روی غریزه عمل میکرد.
یک غریزه تند، قوی و پر از مالکیت که میخواست آن بوی خوش و آن انرژی زیبا را همه جوره مال خود کند!
دخترک را ببلعد... برای همیشه او را کنار خود نگه دارد!
عطشش حتی از اوقاتی که شکار میرفت هم بیشتر شده بود و حال حیوان وجودش برخلاف همیشه آواز قدرت و خون و گوشت تازه سر نمیداد، اینبار فریاد دیگری میکشید؛
هوسآلود و پرطمع!
خیلی زود به عمارت رسید و با چشمانی که همه جا را سیاه میدید، مستقیم سمت پنجرهی اتاق دخترک رفت.
با همان ظاهر حیوانی از بالکن پرید و پشت سر نورا مقابل آینه ایستاد.
@Leeilonroman