#پارت۵۸
#خونبراینور
عضلاتش خم و راست شدند و رویش موهای سیاه در تمام تنش!
خون مردمک هایش را گرفت و آروارهاش استخوان تراکند و این بار که قدمی جلو رفت، چهارپا روی زمین بود.
پنجه هایش، ناخن های بسیار تیزش، آروارهی قویاش که توانایی بلعیدن یک انسان کامل را در لحظه داشت و چشمانی سبز که حالا دیگر جنگل مقابلش را به رنگ سیاه میدید.
سیاه کامل... دقیقاً شبیه دنیای تاریکشان!
و غرشی که به یکباره از حلقش خارج شد، هم صدای پرندگان را ساکت کرد و هم هوهوی باد را!
یک جهش، دو جهش و سپس تاختن جگوار سیاه در دل جنگل.
میتاخت و میتاخت و مستقیم به سوی چشمه میرفت.
سنجاب ها از ترس پنهان شده بودند. کوچک ترین صدایی از پرندگان نمیآمد و حیوانات وحشی در پشت شاخ و برگ درختان تماماً بیحرکت مانده بودند.
خرس ها و پلنگ ها مانند همیشه در حال پاییدنش بودند اما با وجود خوی وحشی شان حتی لحظهای هم جسارت خودی نشان دادن پیدا نمیکردند!
حق هم داشتند... دقیقاً چه کسی یا چه چیزی دلش میخواست مقابل آلفای گرگویج ها که تشکیل شده از یک جگوار خوناشام و یک گرگینه بود، قرار بگیرد!
موجودی که اجدادش و نیکانش و حتی پدرش یک جگوار خونخوار بود و مادرش یک گرگینهی اساطیری!
این موجود تاریک، موجودی که وهم انگیزی زیادش باعث شده بود که حتی در قصه ها هم جای نگیرد، برای همه ممنوع بود... برای همه ترسناک بود!
برای انسان ها و موجودات عادی غیرقابل باور و برای دنیای ماورالطبیعه یک موجود تاریک مربوط به اعماق جهنم بود!
یک رانده شده... یک به دور از نور مانده!
@Leeilonroman
#خونبراینور
عضلاتش خم و راست شدند و رویش موهای سیاه در تمام تنش!
خون مردمک هایش را گرفت و آروارهاش استخوان تراکند و این بار که قدمی جلو رفت، چهارپا روی زمین بود.
پنجه هایش، ناخن های بسیار تیزش، آروارهی قویاش که توانایی بلعیدن یک انسان کامل را در لحظه داشت و چشمانی سبز که حالا دیگر جنگل مقابلش را به رنگ سیاه میدید.
سیاه کامل... دقیقاً شبیه دنیای تاریکشان!
و غرشی که به یکباره از حلقش خارج شد، هم صدای پرندگان را ساکت کرد و هم هوهوی باد را!
یک جهش، دو جهش و سپس تاختن جگوار سیاه در دل جنگل.
میتاخت و میتاخت و مستقیم به سوی چشمه میرفت.
سنجاب ها از ترس پنهان شده بودند. کوچک ترین صدایی از پرندگان نمیآمد و حیوانات وحشی در پشت شاخ و برگ درختان تماماً بیحرکت مانده بودند.
خرس ها و پلنگ ها مانند همیشه در حال پاییدنش بودند اما با وجود خوی وحشی شان حتی لحظهای هم جسارت خودی نشان دادن پیدا نمیکردند!
حق هم داشتند... دقیقاً چه کسی یا چه چیزی دلش میخواست مقابل آلفای گرگویج ها که تشکیل شده از یک جگوار خوناشام و یک گرگینه بود، قرار بگیرد!
موجودی که اجدادش و نیکانش و حتی پدرش یک جگوار خونخوار بود و مادرش یک گرگینهی اساطیری!
این موجود تاریک، موجودی که وهم انگیزی زیادش باعث شده بود که حتی در قصه ها هم جای نگیرد، برای همه ممنوع بود... برای همه ترسناک بود!
برای انسان ها و موجودات عادی غیرقابل باور و برای دنیای ماورالطبیعه یک موجود تاریک مربوط به اعماق جهنم بود!
یک رانده شده... یک به دور از نور مانده!
@Leeilonroman