#پارت۵۱
#خونبراینور
دو هفته بعد:
آتحان:
-منابع غذاییمون تامینن. حال حیوون ها هم به نسبت خوبه. کلی نوزاد بینشون هست که دارن پا میگیرن اونایی هم که مریض بودنو راحت کردیم. اوضاع تا حدودی آرومه اما نگرانی من اومدن جشن سالانهس. زمان خیلی زیادی نمونده و به نسبت همیشه تعداد شکارهامون واقعاً کمه!
از جام درون دستش لبی تَر کرد و کنار پنجره رفت اما قبل آنکه بخواد جواب ریموند را دهد، با دیدن نورا که در باغچهی جلوی خانه با چند تکه چوب مشغول بود ابرویش بالا پرید.
-این بچه داره چی کار میکنه ریموند؟!
ریموند کنارش ایستاد و با خنده گفت:
-آتیش درست میکنه!
-چی؟!
-هووم درست شنیدی. فکر کنم از صبح تا حالا فقط از من ده بار پرسیده فندک دارم یا نه. هر چی به گرتا میگه گوشتی که میخوره رو کامل بپزه به حرفش گوش نمیده حتی نمیذاره وارد آشپزخونه شه. اینم میخواد خودش ناهارشو بپزه!
ناباور سرش را به چپ و راست تکان داد و با دقت بیشتری به او خیره شد.
بیاهمیت به دو نگهبان کنار در، بیاهمیت به زندانی شدنش و دزدیده شدنش، با لباس عروسکی تنش که شامل یک نیم تنه طرح کیتی و شلوار باب اسفنجی بود، با جدیت تمام برای خود در حال آتش درست کردن بود!
@Leeilonroman
#خونبراینور
دو هفته بعد:
آتحان:
-منابع غذاییمون تامینن. حال حیوون ها هم به نسبت خوبه. کلی نوزاد بینشون هست که دارن پا میگیرن اونایی هم که مریض بودنو راحت کردیم. اوضاع تا حدودی آرومه اما نگرانی من اومدن جشن سالانهس. زمان خیلی زیادی نمونده و به نسبت همیشه تعداد شکارهامون واقعاً کمه!
از جام درون دستش لبی تَر کرد و کنار پنجره رفت اما قبل آنکه بخواد جواب ریموند را دهد، با دیدن نورا که در باغچهی جلوی خانه با چند تکه چوب مشغول بود ابرویش بالا پرید.
-این بچه داره چی کار میکنه ریموند؟!
ریموند کنارش ایستاد و با خنده گفت:
-آتیش درست میکنه!
-چی؟!
-هووم درست شنیدی. فکر کنم از صبح تا حالا فقط از من ده بار پرسیده فندک دارم یا نه. هر چی به گرتا میگه گوشتی که میخوره رو کامل بپزه به حرفش گوش نمیده حتی نمیذاره وارد آشپزخونه شه. اینم میخواد خودش ناهارشو بپزه!
ناباور سرش را به چپ و راست تکان داد و با دقت بیشتری به او خیره شد.
بیاهمیت به دو نگهبان کنار در، بیاهمیت به زندانی شدنش و دزدیده شدنش، با لباس عروسکی تنش که شامل یک نیم تنه طرح کیتی و شلوار باب اسفنجی بود، با جدیت تمام برای خود در حال آتش درست کردن بود!
@Leeilonroman