آخرین قطره ی انسولین


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha
Toifa: San’at


In any case, please just write back ! It's dark out here, and we are the last humans left ... 🌃🗺✨💫

اسپاتیفای 👇🏻
https://open.spotify.com/playlist/0cR3PrXi5MVgdnUhjUPmLv?si=179245a35f8c4261
☘️

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Statistika
Postlar filtri


گفت و چای | فهیم عطار dan repost
یک پُلی ته ایالت نیویورک ریخته. بعد از سی و دو سال. کارشناس محترم هم گزارش داده که دلیل ریختن پل fatigue است. سر تا ته علم مقاومت مصالح هیچ چیز جذابی ندارد الا همین مبحث فَتیگ. خستگی سازه در اثر بارگذاری متناوب. هیچ کدام از این بارگذاری‌ها به تنهایی از توان سازه خارج نیست. اما همین متناوب بودنشان است که خسته‌اش می‌کند. طاقتش تمام می‌شود و می‌ریزد. این دقیقا همان دلیلی است که بیشتر ما آدم‌ها بابتش می‌میریم. بابت فَتیگ. بابت تکرار بارهای کوچکی که تمام نمی‌شوند اما تمام می‌کنند. ما عمدتا از خستگی می‌میریم. فقط اشکالش این است توی گزارش مرگ هیچ کس نمی‌نویسند دلیل مرگ خستگی. بالاخره یک روز علم مقاومت مصالح را باید پیوند بزنند به علم پزشکی قانونی.
@fahimattar


گفت و چای | فهیم عطار dan repost
امروز گیر افتادم توی آسانسور. قرار بود بروم طبقه‌ی یازدهم اما آسانسور با من هم‌نظر نبود و بین طبقه‌ی چهار و پنج ایستاد. دکمه کمک را زدم و یکی از توی سوراخ‌های دیوار گفت که ها، چی شده؟ ماوقع را گفتم. گفت تکنسین را می‌فرستد برای نجات. گفت ده دقیقه‌ طول می‌کشد. منم گفتم خب. تلفنم را روشن کردم که تا رسیدن فرشته‌ی نجات، چهار تا ایمیل جواب بدهم. که خب توی آسانسور تلفنم آنتن نمی‌داد. پس نشستم کف آسانسور به تماشای در و دیوار. صد تا کار توی طبقه‌ی یازدهم منتظرم بود. رییس بزرگ، آن‌جا مثل ببر بنگال منتظرم بود تا گیر بدهد که چرا فلان کار را نکرده‌ام و چرا عقبیم از برنامه‌ی زمان‌بندی و چند تا چرا و کوفت و زهر مار دیگر. ناتاشا و دو سه نفر دیگر هم بودند که من باید همین‌ها را سرشان داد می‌زدم. اما حالا چی؟ من گرفتار در آسانسور بین طبقه‌ی چهار و پنج. خوشم آمد. از این توفیق اجباری. از این آسانسور چموش که تصمیم گرفت حرکت نکند. این به اجبار ایستادن را دوست داشتم.

چند سال پیش کفشم همین کار را کرد و مجبورم کرد تا سرعت زندگی‌ را برسانم به صفر. یک جایی نوشته بودم ماجرایش را. که زهوار کفشم در رفته بود و رفتم چسب خریدم تا دوباره به زندگی برگردانمش. پشت قوطی‌ مراحل استفاده از چسب را پله‌پله نوشته بود. از تمیز کردن زهوار در رفته تا باز کردن در چسب و خالی کردن آن در محل جرخوردگی. پله‌ی آخر هم فشار دادن کفش بود تا چسب خشک شود. هشت دقیقه. نشستم جلوی پنجره و کفش را بین دو دستم فشار دادم و خیره شدم به درخت خرمالوی وسط حیاط. برای هشت دقیقه. همین ایستادن یک جا باعث شد یک آدم جدیدی از درون من بیاید بیرون و کمر راست کند و کش وقوس بدهد خودش را و اطرافش را نگاه کند. این درخت کی میوه داده؟ دختر همسایه کی این‌قدر بزرگ شده؟ چقدر بوی دارچین خوب است. تجربه‌ی جدیدی بود. انگار بالاخره راننده‌ی اتوبوس شاشش گرفته باشد و زده باشد کنار و اجازه داده هشت دقیقه از اتوبوس پیاده شوم. تنفس. مثانه‌ی راننده‌ی اتوبوس زندگیِ من به بزرگی مثانه‌ی نهنگ است و هیچ وقت نگه نمی‌دارد. همیشه در حرکت است. دائم به فکر مقصد.

خلاصه ده دقیقه بعد فرشته آمد و یک کارهایی کرد و آسانسور تکان خورد و راه افتاد و طبقه‌ی یازدهم نگه داشت. در باز شد و یک دیلینگ کرد که یعنی برو که رییس بزرگ و ناتاشا و لوله و میلگرد منتظرت هستند. اما انصافا آن ده دقیقه خوش گذشت. حالا هم به صرافت افتاده‌ام تا اتفاقات خوبِ کوچکِ متوقف کننده‌ یا کند کننده‌ی زندگی را شناسایی و از آن‌ها بهره‌برداری کنم. از جمله سوار شدن به فرسوده‌ترین آسانسورها و متروها. خریدن زپرتی‌ترین کفش‌ها. نوشیدن شراب با چنگال. تردد در مسیر‌ گروگان گرفته شدن توسط شریرترین آدم‌رباها. انتخاب سنگلاخ‌ترین راه برای رسیدن به مقصد. و الخ.

خودم خبر دارم که این ماجرا سطحی‌ترین و کلیشه‌ای‌ترین ماجرا است و خاک آن به توبره کشیده شده است. اما خب، مهمترین ماجراها، همین کلیشه‌ای‌ترین ماجراها هستند. مثل ماجرای عشق. جدن.
#فهیم_عطار
@fahimattar


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish


- 🖕
- ✌️

#Mr_InBetween




با آدم‌ها که هستم، چه خوب باشند و چه بد، تمام احساساتم تعطیل و خسته می‌شوند، تسلیم می‌شوم. مؤدبم. سر تکان می‌دهم. تظاهر می‌کنم می‌فهمم، چون دوست ندارم کسی را برنجانم. معمولاً وقتی سعی می‌کنم با دیگران مهربان باشم روحم چنان پاره‌پاره می‌شود که به شکل ماکارونی درمی‌آید. مهم نیست. کرکرهٔ مغزم پایین می‌آید. گوش می‌کنم. جواب می‌دهم و آن‌ها احمق‌تر از آن هستند که بفهمند من آن‌جا نیستم!

دوست ندارم کسی را برنجانم. این یکی از نقطه ضعف‌هایم است که بیشترین مشکل را برایم درست کرده!

چارلز بوکوفسکی


You drive, let's see where this ends
Let's let the wheels wear out ... 🚗


The hunt
را پس از مدت‌ها گوش دادم.
هنوز هم معنایش، تلخ، گزنده و تیز است.
و البته سرراست.


برای اینکه یادمون بیارم که زندگی صرفا یه تجربه تکرارنشدنیه که مثل همین اهنگ، پر از جزئیات و هیجانه

اوج میگیره
توی اوج پرواز می‌کنه
اروم اروم ادامه پیدا می‌کنه و میاد پایین
تو رو به ساحل می‌رسونه
تا نوت‌های آخرش

نکته‌اش اینه که یادمون باشه از هر لحظه این موسیقی، از هر لحظه زندگی، اوج تجربه رو بیرون بکشیم و وسط اینهمه شلوغی، با نگاه خودمون، درکش کنیم ❤️


But you can't see
My heart's made out of concrete
You know me, I'm sad happy 🫶


We can be free if we want it
Or we can stay in this lane all alone
Just say the word and I'm on it 🚗
The past is receding so we can move o
n ♥️


And we shall overcome, as we've done before! :) ♥️


I miss The 2000s Era ...
Tokyo Drift ...
NFS Carbon ...
Taylor Swift Still Being Country Singer ...
Advanced Technology But not TOO Advanced with A.I and Bullshit like that ...
Man, Even Fast Foods Were More Tasty Than Now ...




P.S David Budd
#Highly_Recommend
#Bodyguard


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
- میشه نری؟
+ بمونم؟
- هوم
+ ها میشه


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish


🎧 What if he's written 'mine' on my upper thigh
Only in my mind?
One slip and falling back into the hedge maze
Oh what a way to die
I keep recalling things we never did
Messy top lip kiss
How I long for our trysts
Without ever touching his skin
How can I be guilty as sin?


So come on, come on, dark star, been loving you and I
Can't get enough, dark star
⭐✨

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.