⟆ "شکست"
اوه بیب لطفن.من هرچی که خاستم به دست میارم.
میزان بهایی که به آدم های دوزاری میدیم،نشون دهنده ی میزانِ حماقت ما نیست;بلکه بیانگرِ عدم پختگیه.
قله های زندگی برای هرکس شبیه چیزی عمل میکنن.یکی وقتی این قله هارو میبینه میگه:"کص خار سختی." و تغییر رو رد میکنه.یکی از راه میرسه و کورکورانه این پستی بلندی هارو بدونِ توجه به اینکه ابزار کوهنوردی نداره،شروع به پیمودن میکنه و وسط راه پرت میشه پایین.
یکی صرفن چون سرراهش بوده و داشته رد میشده با خودش فکر میکنه چرا باید تپه نریده توی زندگیش باقی بزاره؟;به این ترتیب اینارو هم رنگین میکنه و دوباره به مسیر قبلیش برمیگرده.اکثرن به این روال قله های داستان ما شاهدِ بی ارزشی میشن;ولی وقتی همه چی به هم میخوره که یه آدم با هزار امید و آرزو به پای قله ها میرسه...
اون آدم،تا اون موقع بخاطر آرزوهاش سختی زیاد کشیده و میدونه همیشه قراره امتحان بشه;چون آرزو داره!بی هدف و ولگرد نیست.هی تلاش میکنه بره بالا،ولی هی میخوره زمین و برمیگرده سر پله اول;عصبی میشه،داغون میشه،شروع به پرخاشگری میکنه،میخاد راهشو عوض کنه و سیکِ هرچی رو که میخاد بزنه ولی نمیتونه!چون عاشقه.عاشقِ آرزوهاش،عاشقِ خاطراتش،عاشقِ خونوادش و عاشقِ اونی که خونوادش شده...❥
باز برمیگرده سرِ جای قبلیش ولی پر از کلافگیه.به هردری خودشو میزنه و همه چیزو همهکسش تا لبِ پرتگاه میرن و از دستشون میده;به دنبال اونا،میپره.
توی ارتفاعِ ذهنش،هنگامِ سقوطش،دلش میشکنه و توی خودش مچاله میشه;ولی همون لحظهست که شکستگی وجودش جرقه میزنه.اون آدم توی هوایی که داره موقعِ سقوط به سروکلش میخوره،گُر میگیره و بدتر میسوزه تاجایی که وقتی به زمین میرسیم;خاکستر تنها چیزیه که باقی مونده.نه ارتفاع واقعی بود و نه سقوط اما اون از خاکسترش دوباره متولد میشه;با بال هایی که قراره توی گذروندن اون قله ها یاریش کنن!
نقطه شکست هرکسی میتونه متفاوت باشه اما همیشه وجود داره و از اون به بعده که پختگی به ارمغان میاد.و الان،آدم قصه من،تغییر کرده.پاهاش به زمین زیرشون محکم تر کوبیده میشن;اون دیگه قرار نیست احمق باشه،دیگه قرار نیست چیزی رو از دست بده;دیییگه قرار نیییست از دستت بده . ⟅
جرقه:kıvılcım =)
¡
@ksshe_r