شب بود و هوای پاییز مجبورشان کرده بود لباسهای گرم بپوشند. نشسته بودند گوشهی جدول؛ دو جوان شانه به شانهی هم. شایان که چپ دست بود سیگار را در دست راستش گرفته بود تا علی اذیت نشود و علی آهنگ مورد علاقهی شایان را پخش کرده بود؛ محبتهای نهانی. شایان پرسید: چی شد که میگی تمام انسانها رو من بعد دوست داری؟ علی جواب داد: اون دوتا پا داشت؛ انسانها هم دو پا دارن. هرچیز که شبیه اون باشه رو دوست دارم. شایان خندید. چند کام سکوت برقرار شد و بعد رسیدن سیگار به مرحلهای که نیاز به تکاندنش باشد سیگار و افکارش را تکاند و گفت: خودت چی؟ خودتم دوپا داری. علی نگاهی به انعکاس تصویر خودش در صفحهی تاریک گوشی انداخت و با صدایی آرام گفت: اون من رو دوست نداشت، هرچیزی که اون دوست نداشت رو دوست ندارم. همچنان نشسته بودند گوشهی جدول؛ دو جوان شانه به شانهی هم.
@khodinegi
@khodinegi