مطالب از کتاب در غروب ابدی نوشته ی بهروز جلالی
#به_مناسبت_نزدیک_شدن_به_زادروز_فروغ
__
کودکی فروغ در دنیای قصه ها گذشت : در کودکی عاشق قصه بود .پدربزرگمان قصه های قشنگی می دانست و فروغ یک لحظه پدربزرگ را ارام نمی گذاشت .به قصه ها که گوش میداد دچار احوال مالیخولیایی خاصی میشد " .نور و عروسک ،نسیم و پرنده و روشنی و اب ،لحظه های کودکی اورا سرشار میکرد ند و به گونه ای که بعد ها در لابلای لباسها و دفتر های کودکاته اش در جستجوی زمان گمشده کودکی بود.برای من هنوز هم که دوران کودکی و حتی جوانی (ازنظر روحی) را پشت سر گذاشته ام و از بسیاری از احساساتی که دیگران معتقد بودند عامل بر وزش تنهاکودکی و نپختگی است تهی شده ام خیلی چیزها وجود دارد که با وجود جنبه خنده آور ظاهرش مرا به شدت تکان می دهد .هنوز که هنوز است وقتی اوایل پاییز هر سال مادرم لباسهای زمستانی بچهارا از صندوق ها بیرون می اورد تا بقول معروف افتاب بدهد .دیدن لیاسهای کودکیم که مادرم به حفظ آنها علاقه دارد .جستجو در جیبهای ان ها و پیدا کردن نخودچی یا کشمش گندیده ای که غالبا در ته جیب ها وجود دارد در من جالت عجیبی ایجاد میکند .ناگهان خود را همانقدر کوچک و معصوم و بی خیال میبینم و چند دانه گندم و شاهدانه که با کرکهای ته جیب مخلوط شده مرا به گذشته ی خیلی دوری برمیگرداند و آن احساسات لطیف و شادکودکانه را در من بیدار میکند .هنوز دفترچه های مشق کلاس دوم و سوم دبستانم را دارم .تمام ثروت مرا کاغذهای باطله ای تشکیل میدهد که در طول سالها جمع کرده ام و هر جا که میروم همراه می برم .کاغذهایی که دست دوستانم روزی بر ان ها نشانه ای نقش کرده ،خطی کشیدم و یا تصویری طرح کرده است .از دیدن هر یک از انها به یاد یکی از روزهای از دست رفته زندگیم می افتم و مثل این است که همه چیز برایم دوباره تجدید میشود .
______
اولین کانال رسمی اثار فروغ فرخزاد
#به_مناسبت_نزدیک_شدن_به_زادروز_فروغ
__
کودکی فروغ در دنیای قصه ها گذشت : در کودکی عاشق قصه بود .پدربزرگمان قصه های قشنگی می دانست و فروغ یک لحظه پدربزرگ را ارام نمی گذاشت .به قصه ها که گوش میداد دچار احوال مالیخولیایی خاصی میشد " .نور و عروسک ،نسیم و پرنده و روشنی و اب ،لحظه های کودکی اورا سرشار میکرد ند و به گونه ای که بعد ها در لابلای لباسها و دفتر های کودکاته اش در جستجوی زمان گمشده کودکی بود.برای من هنوز هم که دوران کودکی و حتی جوانی (ازنظر روحی) را پشت سر گذاشته ام و از بسیاری از احساساتی که دیگران معتقد بودند عامل بر وزش تنهاکودکی و نپختگی است تهی شده ام خیلی چیزها وجود دارد که با وجود جنبه خنده آور ظاهرش مرا به شدت تکان می دهد .هنوز که هنوز است وقتی اوایل پاییز هر سال مادرم لباسهای زمستانی بچهارا از صندوق ها بیرون می اورد تا بقول معروف افتاب بدهد .دیدن لیاسهای کودکیم که مادرم به حفظ آنها علاقه دارد .جستجو در جیبهای ان ها و پیدا کردن نخودچی یا کشمش گندیده ای که غالبا در ته جیب ها وجود دارد در من جالت عجیبی ایجاد میکند .ناگهان خود را همانقدر کوچک و معصوم و بی خیال میبینم و چند دانه گندم و شاهدانه که با کرکهای ته جیب مخلوط شده مرا به گذشته ی خیلی دوری برمیگرداند و آن احساسات لطیف و شادکودکانه را در من بیدار میکند .هنوز دفترچه های مشق کلاس دوم و سوم دبستانم را دارم .تمام ثروت مرا کاغذهای باطله ای تشکیل میدهد که در طول سالها جمع کرده ام و هر جا که میروم همراه می برم .کاغذهایی که دست دوستانم روزی بر ان ها نشانه ای نقش کرده ،خطی کشیدم و یا تصویری طرح کرده است .از دیدن هر یک از انها به یاد یکی از روزهای از دست رفته زندگیم می افتم و مثل این است که همه چیز برایم دوباره تجدید میشود .
______
اولین کانال رسمی اثار فروغ فرخزاد