❣انسانی که در زندگی خوشی و لذتی را نیافته باشد، آماده است برای هر چیزی کشته شود، او آماده است برای هر فکر و ایده خودش را به کشتن بدهد.
اما انسانی که در زندگی خوشی و برکت را شناخته باشد به این آسانی آماده مردن نیست، او خواهد گفت، "چرا...؟ زندگی بسیار با ارزش است. من نمیتوانم جانم را فقط به خاطر یک تکه پارچه رنگی به نام پرچم ملی فدا کنم.
او خواهد گفت من نمیتوانم زندگی ام را فدا کنم، چون دیگری کتاب مذهبی مرا سوزانده است؟ که چی...؟ یک بار دیگر آن کتاب را چاپ کنید. من نمی توانم چون کسی معبد مرا آتش زده جان خودم را فدا کنم، زیرا بدن من یک معبد زنـده خداوند است. ولی انسانی که عشق نورزیده و زندگی نکرده همیشه آماده کشته شدن است.
شنیده ام یکی از سیاست بازهای بزرگ انگلیسی به دیدن آدلف هیتلر رفت. آنان در طبقه چهارم ایستاده بودند و باهم حرف میزدند و آدلف هیتلر در مورد قدرت خودش لاف میزد و میگفت بهتر است بدون جنگ کردن تسلیم شوید، وگرنه مـا تمـام کشورتان را نابود خواهیم کرد، شما نمیدانید من چگونه مردانی در اختیار دارم و برای اینکه نشان بدهد به سربازی که از آنجا محافظت می کرد، دستور داد، "بپر..."
و سرباز بدون اینکه چیزی بگوید از آن بالا به پایین پرید، او حتی برای یک لحظه نیز درنگ نکرد. سیاست باز انگلیسی واقعاً تحت تأثیر قرار گرفت و برای اینکه این تأثیر عمیق تر شود هیتلر به سرباز دوم هم اشاره کرد "بپر" و او نیز پرید.
وقتی میخواست به سرباز سومی دستور بدهد مرد انگلیسی نتوانست جلوی خودش را بگیرد و دوید و دست سرباز را گرفت و گفت، آیا دیوانه شده ای؟ چرا این طوری جانتان را فدا میکنید؟"
سرباز آلمانی گفت رهایم کن... بگذار بپرم... بهتر از این است که با این مرد زندگی کنم. وقتی تمام زندگی یک رنج باشد مردن بهتر است؛ هر بهانه ای کافی است....
اوشو
@kami_tafacor 💭
اما انسانی که در زندگی خوشی و برکت را شناخته باشد به این آسانی آماده مردن نیست، او خواهد گفت، "چرا...؟ زندگی بسیار با ارزش است. من نمیتوانم جانم را فقط به خاطر یک تکه پارچه رنگی به نام پرچم ملی فدا کنم.
او خواهد گفت من نمیتوانم زندگی ام را فدا کنم، چون دیگری کتاب مذهبی مرا سوزانده است؟ که چی...؟ یک بار دیگر آن کتاب را چاپ کنید. من نمی توانم چون کسی معبد مرا آتش زده جان خودم را فدا کنم، زیرا بدن من یک معبد زنـده خداوند است. ولی انسانی که عشق نورزیده و زندگی نکرده همیشه آماده کشته شدن است.
شنیده ام یکی از سیاست بازهای بزرگ انگلیسی به دیدن آدلف هیتلر رفت. آنان در طبقه چهارم ایستاده بودند و باهم حرف میزدند و آدلف هیتلر در مورد قدرت خودش لاف میزد و میگفت بهتر است بدون جنگ کردن تسلیم شوید، وگرنه مـا تمـام کشورتان را نابود خواهیم کرد، شما نمیدانید من چگونه مردانی در اختیار دارم و برای اینکه نشان بدهد به سربازی که از آنجا محافظت می کرد، دستور داد، "بپر..."
و سرباز بدون اینکه چیزی بگوید از آن بالا به پایین پرید، او حتی برای یک لحظه نیز درنگ نکرد. سیاست باز انگلیسی واقعاً تحت تأثیر قرار گرفت و برای اینکه این تأثیر عمیق تر شود هیتلر به سرباز دوم هم اشاره کرد "بپر" و او نیز پرید.
وقتی میخواست به سرباز سومی دستور بدهد مرد انگلیسی نتوانست جلوی خودش را بگیرد و دوید و دست سرباز را گرفت و گفت، آیا دیوانه شده ای؟ چرا این طوری جانتان را فدا میکنید؟"
سرباز آلمانی گفت رهایم کن... بگذار بپرم... بهتر از این است که با این مرد زندگی کنم. وقتی تمام زندگی یک رنج باشد مردن بهتر است؛ هر بهانه ای کافی است....
اوشو
@kami_tafacor 💭