یک داستان واقعی:
- دلم میخواد صاحبخونهمون رو از پشتبوم پرت کنم پایین.
- مگه چند درصد اضافه کرد
- سی درصد
- حال داده بت. تورم هفتاد درصده
- من چیکار کنم که هفتاد درصده؟
- اون چیکار کنه هفتاد درصده
- ینی تو مملکت هیچکس نباید به کسی رحم کنه؟
- قاعده بازار عرضه و تقاضاست، نه ترحم
- خودت مجبور بودی این اجاره رو بدی هم همینو میگفتی؟
- آره
- دروغ زشتی بود، دیگه تکرار نکن
- فکر کردی من کجام الان؟
- بیرون گود
- خیر، از لحاظ اقتصادی من هوملس هستم
- پس انقدر ترحم رو رد نکن
- اتفاقا رد نمیکنم. اگه کسی بم انفاق کنه میپذیرم
- پس با نفس کشیدن ما مستأجرها مشکل داری فقط
- نه، با اینکه تو صف ترحم، شما جلوی صف باشید مشکل دارم
- یه چیزی هم بدهکار شدیم
- تو کجا میشینی الان
- غرب تهران
- برای چی باید بتونی غرب تهران بشینی؟
- ببخشید اگه جات رو تنگ کردم
- یه لحظه من رو نبین. فکر کن جنی چیزی هستم، و فقط گوش کن.
- بسمالله... خب بگو
- نه من ازون جنهایی نیستم که با بسمالله در برم. تقاضا برای غرب تهران زیاده. یعنی یه چیزی داریم که کمه، ولی خیلیها میخوانش. حالا چرا باید بدیمش به تو؟
- چون ازینجا بلند بشم بیچاره میشم
- ولی از تو بیچارهتر زیاد هست.
- اونا نمیتونند اجاره فعلی رو بدن.
- یه عده هم هستند که میتونند بیشتر از تو بدن
- یعنی فقط پول تعیینکنندهست
- پول تعیینکننده همهچیز نیست، ولی تو بازار تعیینکننده همهچیزه
- همهچیز هم بازار نیست
- اتفاقا منم همینو میگم. فرض کنیم ایرانخودرو داره یه ماشین رو با قرعهکشی میده به تو ۲۰۰ میلیون. اما بیرون قیمتش ۴۰۰ تومنه. اگه بخوام ازت بخرم ۲۵۰ میدی یا ۴۰۰؟
- اون فرق داره
- نه. گوش کن. اگه به من ۲۵۰ بدی در حالی که بیرون ۴۰۰ میخرن، یعنی داری ۱۵۰ تومن به من هدیه میدی.
- بدت میاد؟
- نه خوشم میاد و با کمال میل میپذیرم. موضوع اینه که چرا باید ۱۵۰ تومن هدیه داد به کسی که ۲۵۰ تومن نقد داره؟ بهتر نیست ۴۰۰ تومن بفروشه و ۱۵۰ تومنش رو خرج بچههای خودش بکنه؟
- بازار قاعده خودش رو داره، و ترحم و انفاق و نذری، قواعد خودشون رو.
- اصلأ خوشم نمیاد از این قاعدهها!
- اوکی.
- دلم میخواد صاحبخونهمون رو از پشتبوم پرت کنم پایین.
- مگه چند درصد اضافه کرد
- سی درصد
- حال داده بت. تورم هفتاد درصده
- من چیکار کنم که هفتاد درصده؟
- اون چیکار کنه هفتاد درصده
- ینی تو مملکت هیچکس نباید به کسی رحم کنه؟
- قاعده بازار عرضه و تقاضاست، نه ترحم
- خودت مجبور بودی این اجاره رو بدی هم همینو میگفتی؟
- آره
- دروغ زشتی بود، دیگه تکرار نکن
- فکر کردی من کجام الان؟
- بیرون گود
- خیر، از لحاظ اقتصادی من هوملس هستم
- پس انقدر ترحم رو رد نکن
- اتفاقا رد نمیکنم. اگه کسی بم انفاق کنه میپذیرم
- پس با نفس کشیدن ما مستأجرها مشکل داری فقط
- نه، با اینکه تو صف ترحم، شما جلوی صف باشید مشکل دارم
- یه چیزی هم بدهکار شدیم
- تو کجا میشینی الان
- غرب تهران
- برای چی باید بتونی غرب تهران بشینی؟
- ببخشید اگه جات رو تنگ کردم
- یه لحظه من رو نبین. فکر کن جنی چیزی هستم، و فقط گوش کن.
- بسمالله... خب بگو
- نه من ازون جنهایی نیستم که با بسمالله در برم. تقاضا برای غرب تهران زیاده. یعنی یه چیزی داریم که کمه، ولی خیلیها میخوانش. حالا چرا باید بدیمش به تو؟
- چون ازینجا بلند بشم بیچاره میشم
- ولی از تو بیچارهتر زیاد هست.
- اونا نمیتونند اجاره فعلی رو بدن.
- یه عده هم هستند که میتونند بیشتر از تو بدن
- یعنی فقط پول تعیینکنندهست
- پول تعیینکننده همهچیز نیست، ولی تو بازار تعیینکننده همهچیزه
- همهچیز هم بازار نیست
- اتفاقا منم همینو میگم. فرض کنیم ایرانخودرو داره یه ماشین رو با قرعهکشی میده به تو ۲۰۰ میلیون. اما بیرون قیمتش ۴۰۰ تومنه. اگه بخوام ازت بخرم ۲۵۰ میدی یا ۴۰۰؟
- اون فرق داره
- نه. گوش کن. اگه به من ۲۵۰ بدی در حالی که بیرون ۴۰۰ میخرن، یعنی داری ۱۵۰ تومن به من هدیه میدی.
- بدت میاد؟
- نه خوشم میاد و با کمال میل میپذیرم. موضوع اینه که چرا باید ۱۵۰ تومن هدیه داد به کسی که ۲۵۰ تومن نقد داره؟ بهتر نیست ۴۰۰ تومن بفروشه و ۱۵۰ تومنش رو خرج بچههای خودش بکنه؟
- بازار قاعده خودش رو داره، و ترحم و انفاق و نذری، قواعد خودشون رو.
- اصلأ خوشم نمیاد از این قاعدهها!
- اوکی.