جامعه‌شناسی


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha
Toifa: ko‘rsatilmagan


🌎جامعه شناسى مطالعه علمى زندگى بشر است.
💢 جستارهایی در:
- جامعه شناسی
- روانشناسی
- اقتصاد
- فلسفه
- ادبیات
- سینما
📞 تماس و تبلیغ:
@irsociology

بزرگترین مرجع علوم‌انسانی کشور

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


‍ ⭕️دموکراسی: حاکمیت وجدان
✍️محمدامین سلیمانی


🔻"فرد" به طور استعلایی و به سبب یک پیش‌فرض غیرقابل تخطی که قابل تقلیل به سایر مفروضات نیست و یا از انها استنتاج نمی‌شود, شایسته کیفر و پاداش است. شایستگی‌ مورد بحث برخواسته از هم‌بستگی است که فی‌مابین "اختیار" و "مسئولیت" وجود دارد. به نحوی که یکی دیگری را ایجاب کرده و یکدیگر را به طرزی گسست‌ناپذیر مشروط می‌کنند. به تعبیری اگر فرد واجد اختیار عمل نباشد, نمی‌توانیم مسئولیتی را برای او تعریف کنیم تا او مابه‌ازای عهده‌داری از ان مسئولیت از ثمرات حاصله منتفع یا متضرر شود و گنجایش درک نتایج‌‌حاصله را داشته باشد. این گنجایش و ظرفیت‌ را می‌توان نیروی "وجدان" نامید که تحقق ان, مستلزم همبستگی و ایجاب‌متقابل بین اختیارعمل و مسئولیت‌فردی است. از جهتی اختیار و مسئولیت تعریف شده برای فرد هر دو از یک سنخ‌ هستند و هیچ‌کدام نمی‌بایستی از دایره فردیت خارج شوند.

🔻در سطوح‌کلان جامعه این پیش‌فرض بدیهی و استعلایی نه به شکلی فردی که به شکلی جمعی برقرار است; لذا به سبب سنخیت واحدی که بین اختیار و مسئولیت وجود دارد, هر دو محدود به دایره حیات‌جمعی خواهند بود. قدرت‌حاکمه به سبب اختیار ذاتی که دارد می‌بایست اختیار عمل محوله به او مسئولیتی را برای ان ایجاب کند. حال انکه ظرفیت تحقق اعمال قدرت‌حاکمه و نتایج حاصله از ان جمعی است, اختیار عمل محوله به ان نیز باید محدود به جمعیت باشد.
قدرت‌مطلقه تابع این اصول کلی نیست.بلکه گسستی شگرف بین اختیارعمل ان و مسئولیت‌اش وجود دارد که غالبا به سبب فرادستی در جامعه, هرگز اجزای‌سازنده ساختارقدرت از نتایج حاصله متاثر نمی‌گردند.

🔻 بدین جهت قدرت‌مطلقه و تضعیف دموکراسی حداکثری را می‌توان امری غیروجدانی نامید.
دموکراسی فرایندی‌مداوم است که در ان شوونات‌جامعه در پی توزیع قوای خود به نحوی حداکثری هستند تا اختیارعمل حاکم بر جامعه به "سرحدات" ذی‌النفعان تصمیمات‌کلان, یعنی "کلیت جامعه" اشاعه یابد. با این حال در بسط "اختیار حداکثری" نباید به "فردیت" به چشم یک امر انتزاعی و کاملا نظری نگریست. بلکه فرد را باید در مقام یک موضوع تاریخی و ملموس مورد بررسی قرار داد که تمایلات‌, گرایشات,منش و کنش او می‌تواند از مراجع فرافردی متاثر گردد.
در حاکمیت‌مطلقه هیچ سنخیتی بین محدوده "اختیار عمل" و "مسئولیت" وجود ندارد. نمی‌توان قائل به اختیارعملی"اقلیتی" بود و از سویی انتظار تاثیرپذیری و رواداری "حداکثری" نسبت به رانت‌قدرت را داشت.

دموکراسی‌خواهی تلاش برای تحقق حاکمیت‌وجدان است...


🌏جامعه‌شناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY


📰سیاست‌های پناهندگی آلمان ناکارآمد و پرهزینه شده‌اند/ ماه سرنوشت ساز برای آلمان : نشنال اینترست

🔹 ترس از تکرار تاریخ و تأثیر آن بر سیاست‌های کنونی آلمان
احزاب چپ و میانه‌چپ، مانند سبزها و حزب سوسیال دموکرات (SPD)، معتقدند که مهم‌ترین درس تاریخ آلمان جلوگیری از بازگشت فاشیسم است. به همین دلیل، آنها هرگونه همکاری با احزاب راست‌گرا، به‌ویژه حزب آلترناتیو برای آلمان (AfD)، را رد می‌کنند. در مقابل، احزاب محافظه‌کار مانند اتحادیه دموکرات مسیحی (CDU/CSU) استدلال می‌کنند که نادیده گرفتن نگرانی‌های مردم باعث افزایش نارضایتی و رادیکالیسم خواهد شد.

🔹 بحران مهاجرت و نگرانی عمومی
طبق نظرسنجی‌ها، مهاجرت و پناهجویان مهم‌ترین دغدغه مردم آلمان هستند و ۶۸٪ خواهان کاهش مهاجران و پناهجویان جدید هستند. بااین‌حال، پارلمان آلمان اخیراً لایحه‌ای را که برای بهبود مدیریت مهاجرت غیرقانونی ارائه شده بود، رد کرد. علت اصلی این مخالفت، حمایت احتمالی حزب AfD از این لایحه بود، نه محتوای آن.

🔹 چالش‌های اقتصادی و اجتماعی ناشی از مهاجرت
سیاست‌های پناهندگی آلمان ناکارآمد و پرهزینه شده‌اند. تنها ۲۲٪ از درخواست‌های پناهندگی پذیرفته می‌شوند، اما روند بررسی طولانی و پرهزینه است. در سال ۲۰۲۳، دولت آلمان ۲۹.۷ میلیارد یورو برای مهاجران هزینه کرد. علاوه بر این، ۴۱٪ از جرایم ثبت‌شده در کشور توسط مهاجران انجام شده است.

🔹 وقایع ناگوار و افزایش جرایم مرتبط با مهاجران
حوادثی مانند حمله به بازار کریسمس ماگدبورگ، قتل وحشیانه یک کودک در آشافنبورگ، و حوادث جنایی مشابه، احساس ناامنی در جامعه آلمان را افزایش داده است. در بسیاری از موارد، مهاجمانی که مرتکب این جرایم شده‌اند، قبلاً باید از کشور اخراج می‌شدند، اما به دلیل ضعف در اجرای قوانین، همچنان در آلمان مانده‌اند.

🔹 مشکلات سیاسی و خطرات رد کردن لایحه مهاجرتی
در حالی که CDU/CSU تلاش داشت با تصویب لایحه‌ای برای کنترل بهتر مهاجرت، اعتماد عمومی را جلب کند، SPD و احزاب چپ با رد این لایحه، فرصت را به AfD دادند تا از این نارضایتی به نفع خود استفاده کند. این مسئله ممکن است به رشد بیشتر افراط‌گرایی منجر شود.

🔹 احتمال ممنوعیت حزب AfD و عواقب آن
برخی از سیاستمداران چپ و میانه‌رو به دنبال ممنوعیت حزب AfD هستند. اما این اقدام یادآور سیاست‌های جمهوری وایمار در دهه ۱۹۲۰ است، زمانی که حزب نازی ممنوع شد اما در نهایت به قدرت رسید. ممنوعیت AfD ممکن است احساسات ملی‌گرایانه را تشدید کند و نتیجه معکوس داشته باشد.

🔹 انتخابات آتی و چالش‌های پیش روی احزاب بزرگ
انتخابات ملی آلمان در ۲۳ فوریه برگزار می‌شود. نظرسنجی‌ها نشان می‌دهند که CDU/CSU پیشتاز است و فردریش مرتس احتمالاً صدراعظم آینده خواهد بود. بااین‌حال، برای تشکیل دولت، او باید با یک حزب دیگر ائتلاف کند. درحالی‌که ۳۲٪ از مردم خواهان ائتلاف CDU/CSU با SPD هستند، ۲۶٪ از آنها خواهان ائتلاف این حزب با AfD هستند. این نشان می‌دهد که احساسات ضد مهاجرتی در حال افزایش است و احزاب سنتی باید برای حفظ موقعیت خود، سیاست‌های مهاجرتی واقع‌بینانه‌تری ارائه دهند.


🌏جامعه‌شناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY


حضراتی که برای مذاکره با ترامپ خود را گرم میکنند در این چند روز باید سبک کار او را فهمیده باشند

او گربه را دم حجله میکشد

او به نقطه ضعف طرف مذاکره اش اشراف دارد. میداند وقتی کانادای بیچاره ۸۷% از صادراتش به آمریکاست در واقع مستعمره آمریکاست، راهی جز اطاعت ندارد. میداند وقتی مکزیک بیچاره ۸۰% صادراتش به آمریکاست، اگر این صادرات قطع شد ۲ سال طول میکشد تا آنها برای خود مشتری جدیدی دست و پا کنند و در این ۲ سال مکزیکیها به خاک سیاه مینشیند در حالیکه اتکای آمریکا به هر یک از این دو کشور برای واردات بیش از ۱۴% نیست قطعا هرآنچه میخواهد انجام میدهند

همه دست به دعا شویم که ترامپ نداند ایران بیشتر از ۹۵% از صادرات نفتش به چین است!

چون با مدل مذاکره ای که از او میشناسیم معلوم است با ما چه خواهد کرد.

کافی است به شی عزیز بگوید نگران نباش عزیزجان، خودم نفت هر چه کم داری تامین می کنم، فعلا با ایران کار دارم!

حالا بیا راجع چیزهای مهمتر مثلا ۵۰۰ میلیارد دلار صادراتت به آمریکا صحبت کنیم!

شما جای "شی" باشی چه پاسخی می‌دهی؟!

✍️ #حامد_پاک_طینت

🌏جامعه‌شناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY


روزنامه اعتماد در گزارشی نوشت که براساس تحقیقات، ۲۷ درصد مردم ایران با درآمد روزانه دو دلار زندگی می‌کنند و بیش از ۶.۵ درصد ایرانی‌ها به سوءتغذیه مبتلا هستند.

در این گزارش آمده است: «نشانه‌های سوءتغذیه مانند کمبود وزن، کوتاهی قد و لاغری شدید در میان جمعیت دیده می‌شود. این در حالی است که ایران یکی از بزرگ‌ترین دارندگان ذخایر نفت و گاز جهان است و بر اساس شاخص جهانی گرسنگی (GHI)، وضعیت ایران در کنار کشورهایی مانند لبنان و مراکش قرار دارد.»

در ادامه این گزارش به شاخص جهانی گرسنگی اشاره شده که براساس آن ۱.۲ درصد کودکان زیر ۵ سال به علت سوءتغذیه جان خود را از دست می‌دهند، ۴.۱ درصد وزن کمی نسبت به قد خود دارند و ۵.۳ درصد به دلیل سوءتغذیه مزمن دچار کوتاهی قد هستند. در ایران ۶ درصد کمبود وزن متوسط، ۲۵ درصد کمبود وزن خفیف، ۳ درصد کوتاهی قد شدید، ۸ درصد کوتاهی قد متوسط و ۱ درصد دچار لاغری شدید هستند.

🌏جامعه‌شناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY


📃جورچین بلندمدت خاورمیانه
🔸(به بهانه سقوط دولت در سوریه)

✍️ محمدرضا تهمک

از متن:
با سقوط دولت در سوریه و تحولات اخیر «خاورمیانه» چنین پرسش‌هایی اذهان را به خود مشغول ساخته است: چرا اسد سقوط کرد؟ تحولات سیاسی خاورمیانه به چه سمتی می‌رود؟ امریکا، روسیه، قدرت‌های منطقه‌ای چون ایران، ترکیه و عربستان در این میان چه جایگاهی دارند؟ و ... این‌ها بهانه بحثی است برای فراتر رفتن از صرف سقوط بعث سوری و پرداختن به دیگر تحولات و قطعات مشابه آن که در جورچین قریب به یک قرنی خاورمیانه رقم زده می‌شوند.

در نگاه اول، بشار اسد که در ۲۰۱۱ و آغاز جنگ داخلی مشروعیتی اکثریتی نداشت، در شرایط فرسودگی دولت‌اش و ضعف شدید آن در حکمرانی بر قلمرو سرزمینی سقوطش در ۲۰۲۴ عجیب نیست. تولید ناخالص داخلی سوریه که پیش از جنگ ۲۰۱۱ رقم ۶۷/۵ میلیارد دلار بود در ۲۰۲۳ به حدود ۱۷/۵ میلیارد دلار کاهش یافت و همزمان ۷۱ درصد جمعیت کشور به زیر خط فقر رسید. از طرف دیگر مهمترین ابرقدرت حامی‌اش روسیه خود درگیر جنگ طولانی فرساینده‌ای در اوکراین شده و حتی از حفظ حیات خلوتش در قفقاز ناتوان است. برخی گمانه می‌زنند که روسیه‌ی آچمزشده توسط ناتو وقتی خود را ناتوان از حفظ دولت بعث سوریه دیده و به امید گرفتن امتیازی در اوکراین آن را معامله کرده باشد؛ بعید نیست ثروت خانواده اسد را مصادره و آنها را نیز معامله کند مانند کارهای عجیبی که روس‌ها با پناهجویان چپ ایرانی کرده‌اند. همچنین، رژیم اسد در سال‌های اخیر به‌ویژه سال گذشته با وعده‌های اتحادیه عرب از دولت ایران فاصله گرفت. نیز این مهمترین حامی‌اش در منطقه خود در چنبره تحریم‌ها و مشکلات اقتصادی و سیاسی داخلی و خارجی گرفتار است و با محاصره زمینی و هوایی سوریه توسط امریکا و اسرائیل نتوانست کمکی به سوریه برساند. به علاوه، دولت ترکیه با سازماندهی نظامی و تقویت گروه‌های معارض سوری و فرستادن اسلامگرایان اویغور به کمک آنان شتافت. بی‌تردید چنین عللی در اضمحلال ارتش بی‌رمق و سقوط دولت در حال احتضار سوریه نقش داشته است. با وجود این، همان‌گونه که خواهیم دید، سقوط بعث سوری قطعه‌ای در پازل جهانی مناسبات قدرت و پیاده‌سازی منطقه‌ای آن بوده است و همه اینها را باید در روند تحولات زمانی-مکانی کلان‌تری دید تا بتوان به مسیرنمای روشنتر و فهمی عمیق‌تر از وقایع رخ‌داده و محتمل پیش‌رو دست یافت.

سوریه استثناء نبوده است، چنین جدالی بر سر مصر ناصریست، ایران دوره ملی‌گرایی تا مذهب‌گرایی کنونی، عراق بعث، لبنان، افغانستان انقلاب ثور و پس از آن و ملت-دولتهایی دیگر در خاورمیانه نیز به مثابه تکه‌های این جورچین ژئوپلیتیکی-ژئواکانومیکی مورد کشمکش وجود داشته است. آنگاه که از منظر جامعه‌شناسی سیاسی نظام بین‌الملل به چنین جدال‌هایی بنگریم بهتر رؤیت می‌شوند.

متن کامل را در اینجا بخوانید

🌏جامعه‌شناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY


برنامهٔ «بیست و پنج ماده‌ای» که حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان[نازی] در سال ۱۹۲۰ انتشار داد شامل اهداف سوسیالیستی بسیار پر‌آب و تابی از قبیل ملی‌کردن شرکت‌های بزرگ، الغای درآمدهایی که برای آن کار نشده، ضبط سودهای ناشی از کمبودهای دوران جنگ و ممنوعیت سوداگری روی معاملات زمین بود.

ریک ویلفورد

پ.ن: این درحالی است که فاشیسم‌ کلیدواژه و‌ رمز سوسیالیست هاست. کلیدواژه سرکوب‌ تمامی منتقدان و‌ مخالفان کمونیست‌ها فاشیسم است،حال باید پرسید نسبت این شکل از مناسبات پیچیده چیست.


🌏جامعه‌شناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY


تاریخ‌اندیشی ــ مهدی تدینی dan repost
«لیبرالیسم داخل ایران!»

اکراه دارم دربارۀ بی‌بی‌سی، به ویژه برنامۀ پرگار که کانون بیگانه‌سازی ایرانیان با ایران و منافع آن است، صحبت کنم، اما چون این مورد بدون ذکر نام دربارۀ شخص بنده است، پاسخ می‌دهم.

در برنامه پرسیده‌اند چرا ترامپ در ایران محبوب است؟ سپس از هر در به مردم ایران توهین کرده‌اند. در این میان، کارشناس برنامه هم دل پری از کتاب «لیبرالیسم» دارد (صحبتش را بشنوید).

اتفاقاً می‌خواستم بدانید هر دو طرح جلد انتخاب خودم است. برای یافتن آن خانم نشسته روی ایمپالا بی‌اغراق یک ماه می‌گشتم. وقتی هم ناشرم عوض شد، باز انتخاب طرح جلد با خودم بود.

از بحث علمی دربارۀ لیبرالیسمِ میزِس و هایِک و رالز بگذریم. فقط یادآوری کنم، طرح‌جلدهایی که از «وزارت ارشاد جمهوری اسلامی» مجوز گرفته و تاکنون بنیادگرایان داخلی به آن اعتراض نکرده‌اند، صدای کارشناس بی‌بی‌سی را درآورده! خوشحالم که باز به هدف زده‌ام! تئوریسینِ «زن، زندگی، آزادی» با نمادپردازی زنانه از آزادی مشکل دارد و به «لیبرالیسم داخل ایران» می‌تازد. این هم که لیبرال‌های چپ تحمل لیبرالیسم راست را ندارند، بخت مشعشع ما را نشان می‌دهد.

@tarikhandishi | تاریخ‌اندیشی


نواب صفوی مردم را تهدید می‌کرد که: باید فلان مقدار پول (به گروهک فداییان اسلام) بدهید وگرنه سر و کارتان با خنجر و اسلحه است؛
آیت‌الله بروجردی از این‌کارها می‌رنجید، اما ‎#نواب_صفوی معتقد بود پیامبر(ص) این عمل را جایز می‌شمارد.

به نقل از آیت‌الله سلطانی طباطبایی


🌏جامعه‌شناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY


🎬 بازاندیشی در تاریخ مدرن ایران
🔸 گفتاری از علی میرسپاسی (جامعه‌شناس و استاد دانشگاه نیویورک)
فایل صوتی
حجم فایل 50 مگابایت

🌏جامعه‌شناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
🎬 بازاندیشی در تاریخ مدرن ایران
🔸 گفتاری از #علی_میرسپاسی (جامعه‌شناس و استاد دانشگاه نیویورک)

#گفتارها (بخش اول)


🌏جامعه‌شناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
🖥 اهمیت لیبرالیسم برای ایران

✍️ مهدی تدینی

🌏جامعه‌شناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY


روشنفکر ایرانی!
✍️ #محمدـمختارپور

در تاریخ معاصر ایران هرچه می‌گردیم حتی یک جریان، یک گروه و حتی یک شخصیت پیدا نمی‌کنیم که «آزادی» در هر شکل آن برایش غایت و ارزشی باشد که مطلقاً با هیچ‌چیز معامله‌اش نکند. نه با دین و روحانیت، نه با مقام و سلطنت، نه با شهرت و گنده‌گویی‌هایی که از شارلاتان‌ها روشنفکر می‌سازد. تاریخ معاصر ایران شاهدی‌ است بر معنازدایی از مفهوم «روشنفکر».

روشنفکر کسی است که مانند شریعتیِ فارغ‌التحصیل از دانشگاه سوربن با پول عموم مردم و با حمایت حاکمیت محمدرضا پهلوی با معجونی از مارکس و حسین و علی و انگلس در حسینیه‌ی ارشاد جاروجنجال به‌پا می‌کند و عموم مردم و دانشجویان را علیه نظم اجتماعی می‌شورد. روشنفکر کسی است که معتقد است پرو‌ژه‌ی مدرنیزاسیون پهلوی به مردم توهین کرده است و طرفداران همین به‌اصطلاح روشنفکران حتی امروز پس از حدود نیم قرن نمی‌خواهند اشکال بی‌سابقه‌ای از توهین و ظلم به مردم ایران را ببینند. روشنفکر کسی نیست که واقعیت‌های بیرونی و Objective برایش بر ذهنیت‌ها و مفاهیم و ارزش‌ها و امور Subjective ارجیحت داشته باشد. روشنفکر همواره کسی بوده‌ است که واقعیت‌ها و آمار و ارقام برایش اموری ثانویه و حاشیه‌ای بوده است و اصلی‌ترین امور همواره مفاهیم و نظریات و تخیلات سیاسی و اتوپیایی بوده است که خودش هم دقیقاً نمی‌داند چرا آن‌ها را پذیرفته و چه نسبتی با آن‌ها دارد.

روشنفکر کسی نیست که دارای تحصیلات و تخصص خاصی به‌ویژه در حوزه‌های علوم‌انسانی در پی رهایی مردم از هر شکلی از استبداد و ارتجاع باشد و غایتش تشکل‌یابی جامعه‌ی مدنی، دموکراسی و توسعه و رفاه باشد؛ بلکه روشنفکر آن شاعر و نویسنده‌ی مرتجعی است که با فرمی مدرن و محتوایی سنتی و مذهبی در پی احیای سنت‌ها و ارزش‌های ضد انسانی و ضد مدرنی است که در دل تاریخ ایران وجود داشته و به آرامی رو به حاشیه رفتن بود. ساعدی‌ها و آل احمدها و براهنی‌هایی که با بهره‌گیری از فرم‌ها و قالب‌های مدرن ادبی در شعر و رمان و داستان‌نویسی، در پی احیای امپراتوری مذهب در انواع و اشکال آن بودند. کسانی که دین را افیون توده‌ها می‌دانستند و به‌جای عبور از آن در پی افیونی دیگر بودند: مارکسیسم. سنت‌گرایان مرتجعی که فقط با کت‌شلوار و کروات و ریش پروفسوری و سبیل استالینی مدرنیسم شدند اما همچنان همان دگماتیسم‌هایی بودند که در حرف‌ها و نوشته‌ها و نااندیشه‌هایشان روح جزم‌اندیشی و استبداد و ارزش‌های دینی و مذهبی مستتر بود. پرسش این است که در این تاریخ یک‌صدساله از مشروطیت تا به امروز چرا مطلقاً حتی یک شخصیت سیاسی و اجتماعی و انتلکتوئلی که توسعه و رفاه و آزادی بی‌قید و شرط شهروندان ایرانی برایش غایت باشد وجود ندارد؟! باید پرسید چه جادوی فراگیری در این یکصدسال مانع از نقد بی‌چون‌وچرای ایدئولوژی‌ها و رهنمودهای کور و نااندیشیده‌ای شد که جامعه‌ی ایران را به خاک سیاه امروز رساند؟!
کدامین نیروی پنهان ویران‌گری میان این‌همه شخصیت و آدم در حوزه‌های مختلف وجود داشت که آن‌همه شور و هیجان و دروغ عموم مردم و انقلابیون را به اشکال مختلف تحریک کردند و بر آن‌ها دمیدند. چرا هیچ‌کس خودِ آن وضعیت مضطربانه و سراسر خشن و خواهان ویرانی جامعه را به پرسش نگرفت؟! مگر نه آن‌که پرسش‌گری و تفکر نقادانه مهم‌ترین ویژگی روشنفکر است؟! یافتن پاسخ برای این پرسش‌ها نیازمند تحقیقات عمیق و گسترده‌ای است که امیدواریم نسل‌های جوان و آینده برای مقابله با تکرار اشتباهات گذشته به آن پردازند اما واقعیتی که در ابتدای امر باید با آن مواجه شویم و آن را متواضعانه بپذیریم این است که تاریخ معاصر ایران فاقد یک «خاطره» و «تاریخ» از شخصیت، جریان و نیرویی به‌‌راستی دموکراتیک و مدرن است.
اگر نتایج و پیامدهای یک ایده و نظریه و مانیفست سیاسی معیاری برای داوری و واکنش به آن نیست، پس چه چیز می‌تواند چنین معیاری را ایجاد کند؟! آیا جامعه‌ی ایران توانسته است از تجریبات و پیامدهای آنچه از دیروز از آن طرفداری می‌کرده است درس بگیرد و آن را فهم کند؟! در فقدان یک نیروی سیاسی دموکراتیک و سکولار و توسعه‌طلب نمی‌توان چشم‌انداز ویژه و انسانی برای آینده‌ی ایران متصور شد.
در فردای ایران هیچ‌یک از نیروهای سیاسی که سهم و نقش عمده‌ای در رقم خوردن انقلاب 57 داشته‌اند مشروعیتی برای تأثیرگذاری در امور ندارند، چه رسد که مردم زمام امور را به آن‌ها بسپرند. از این‌روست که جامعه‌ی ایران اکنون در یک پیش‌آگاهی تاریخی نسبت به خالی بودن مشت چپ بر این جریان می‌تازد و چپ همچنان می‌کوشد با شیوه‌ها و مفاهیم و نظریات دموکراتیک فقدان ایدئولوژی در تحولات چند دهه اخیر را به نفع خود مصادره کند؛ اما دریغ از درک این واقعیت که جامعه و به‌خصوص نسل‌های جوان هرگونه ایدئولوژی را قی می‌کنند. آن‌ها بر خلاف انقلابیون 57 به خوبی درک کرده‌ند که «آزموده را آزمودن خطاست».


🆔 @IRANSOCIOLOGY


لطفاً از تاریخ درس نگیرید!
✍ #مهرپویا_علا

نه ترکیه می‌تواند خلافت عثمانی را احیاء کند، نه ایران می‌تواند شاهنشاهی ساسانی را احیاء کند، نه سعودی می‌تواند خلافت اموی را احیاء کند، نه اسرائیل می‌تواند به دوران سلیمان باز گردد؛ ضمن اینکه کردها هم نمی‌توانند چهار کشور را تجزیه کنند، اجزاء را به هم متصل کنند و سپس در قرن بیست‌ویکم به سبک قرن نوزدهم ملت بسازند. این‌ها خواب‌ها و خیالات عوامی‌اند که از بد روزگار در سیاست قدرتی به هم زده‌اند و حالا به خودشان اجازه می‌دهند منابع قلمرویی را که تحت کنترل دارند و جان انسان‌های آن را صرف خیال‌های کودکانه‌شان سازند. از این منابع استفاده می‌کنند و خیالاتشان را به اسم حقایق تاریخی در ذهن مردم می‌پراکنند. مردمی که اغلب نیازهای اولیۀ رفاهی‌شان تأمین نشده است. به خودشان اجازه می‌دهند بنیادی‌ترین اصول اخلاق را زیر پا بگذارند و نامش را «واقع‌بینی»، «رئال پالتیک»، «عمق راهبردی» و «اهداف والا» بگذارند.

این دودمان‌ها، دوران‌ها، قراردادها، جنگ‌ها و رقابت‌های گذشته مربوط به گذشتگانند. جای بحث دربارۀ آن‌ها در کتاب‌ها و مقالات علمی و پژوهشی است، نه تریبون‌های سیاستمداران. از اینکه در گذشته‌های دور دولتی به نام عثمانی با دولتی به نام صفوی درگیری نظامی داشتند هیچ نتیجه‌ای دربارۀ سیاست امروز نمی‌توان گرفت. اینکه دولتی به نام ساسانی در جنگی به نام قادسیه شکست خورد کوچک‌ترین ربطی به مردمان امروز ندارد. نه مردمان امروز شبیه مردمان گذشته با همان جهان‌بینی و با همان انتظارات از زندگی هستند، نه مناسبات اجتماعی و رابطۀ میان طبقات و اقشار در جهان امروز ربطی به مناسبات اجتماعی صدها سال گذشته دارد. از این گذشته هر کس فقط یک جلد کتاب جدی و به راستی علمی دربارۀ تاریخ هر دوره‌ای را باز کند و آن را ورق بزند در می‌یابد که تاریخ به معنای علمی واژه چقدر با آن تصوری که معمولاً در ذهن مردم از تاریخ وجود دارد و در شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌ها و نظام آموزشی رسمی و بحث‌های فامیلی ترویج می‌شود تفاوت دارد. تاریخ را از منابع علمی و جدی خواندن برای اکثریت قریب به اتفاق مردم هیچ جذابیتی ندارد و احتمالاً لزومی هم ندارد که همه بخوانند. بله ممکن است برای انگشت‌شماری از پژوهشگران جذاب باشد، ولی آن جذابیت چیزی از نوع جذابیت روابط پیچیدۀ ریاضی برای ریاضی‌دانان است. جذابیت پژوهشی و ناشی از دغدغۀ دانستن است.

دولت‌ها اما خلاف این را رواج می‌دهند. تاریخ در دست دولت و دم‌ودستگاه آموزشی و ایدئولوژیک آن فرق چندانی با اسلحه ندارد. با تاریخ برای خواب‌وخیال‌های خود سرباز تربیت می‌کنند. مردم را وادار می‌سازند تا انتقام فلان شکست نظامی متعلق به صدها سال پیش را از دشمنان خیالی بگیرند یا بهمان پیروزی صدها سال پیش را تکرار کنند. اگر کسی جرأت کند و بپرسد: «به فرض که توانستیم، آخرش که چه؟» اگر پرسشگر شانس بیاورد و طرح چنین پرسشی خیانت تلقی نشود، خواهید دید که حتی یک جمله که منطق روشنی داشته باشد نمی‌توانند بر زبان بیاورند. در مواجهه با چنین پرسشی دو کار می‌کنند: یا پشت عواطفی مثل «غیرت»، «شرافت» و «عرق» سنگر می‌گیرند؛ یا اگر «آکادمیک» باشند با اصطلاحات اغلب بی‌معنی از قبیل «حیاط خلوت»، «فضای حیاتی (Lebensraum)»، «عمق راهبردی» و «کریدور» - تازه‌ترین مد این روزها! - جملات مبهم می‌سازند. جملاتی که کار و تولید و مصرف و خرید‌وفروش و علم و صنعت و هنر و ورزش و بازرگانی یا در آن‌ها جایی ندارند یا به خودی خود واجد هیچ ارزشی نیستند و ارزش آن‌ها تنها تا جایی است که در خدمت «هدف والا» باشند. آشکارا نمی‌گویند با رفاه و استاندارد زندگی بالاتر مخالفیم. می‌گویند رفاهتان به این اقدامات ما گره خورده است؛ پس کل جامعه باید در راستای آن سازماندهی شود.

واقعیت اما دقیقاً برعکس است. انگلیس و فرانسه پس از جنگ جهانی دوم امپراتوری‌های استعماری بزرگ خود را در آفریقا و آسیا از دست دادند. ده‌ها برابر قلمرو خود را واگذار کردند. بااین‌همه رفاه عمومی که اکنون در این کشورها وجود دارد به مخیلۀ یک انگلیسی یا فرانسوی معمولی هفتاد سال پیش نمی‌رسید. کرۀ جنوبی هیچ‌گاه امپراتوری نداشت و اساساً خود این کشور زاییدۀ جنگ جهانی است. تولیدات این کشور با اتکای کدام زور نظامی بازارهای جهان را تسخیر کرده‌اند؟ آیا نظامی کرۀ جنوبی اسلحه روی شقیقۀ مصرف‌کنندۀ ایرانی گذاشته است که یا گوشی سامسونگ بخر یا شلیک می‌کنم؟ ترکیه هم اگر تاکنون رشد و توسعه‌ای داشت به خاطر عثمانی‌گری نبود. این را که مقامات این کشور می‌خواهند راه متفاوتی را بروند یا خیر نمی‌دانم. ولی این را می‌دانم که اگر هوس‌های مشابهی به سرشان زده باشد بیشترین زیان متوجه مردم خودشان خواهد شد.


🌏جامعه‌شناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY


ما این حقایق را بدیهی می‌پنداریم که تمام انسان‌ها برابر آفریده شده‌اند، که از سوی پروردگارشان حقوقی جدایی‌ناپذیر به آن‌ها اعطا شده، که در میان آن‌ها زندگی، آزادی و پیگیری شادمانی قرار دارند [سه‌گانه متداول‌تر در آن زمان "زندگی، آزادی و مالکیت" بود]. که برای تضمین این حقوق دولت‌هایی بین انسان‌ها نهادینه می‌شوند که قدرت مشروعشان را از رضایت مردم تحت حکومت خود می‌گیرند. که هرگاه هر گونه‌ای از دولت به تخریب این اهداف روی آورد این حق مردم است که آن را دگرگون یا نابود کنند.

تامس جفرسون؛ اعلامیه استقلال آمریکا


🌏جامعه‌شناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY


ترامپ: اردوغان رئیس جمهور ترکیه دوست من است. او مردی است که دوستش دارم و به او احترام می گذارم. فکر می کنم او هم به من احترام می گذارد.


یادداشتی پیرامون این خبر:

بسیاری تصور می‌کنند که با فروپاشی رژیم دیکتاتور سوریه، بشار اسد، امکان رویارویی اسرائیل و ترکیه افزایش یافته و ممکن است این دو کشور به زودی وارد جنگ مستقیم با یکدیگر شوند. فارغ از اینکه این عده چه دلایلی برای چنین تحلیلی دارند، بنا به دلایل مختلف این فرضیه محتمل‌تر است که ترکیه قرار است برای برقراری صلح و ثبات در خاورمیانه، همراه با اسرائیل نقش تعیین کننده‌ای ایفا کند. درواقع برنامه یا دکترین سیاسی جدید خاورمیانه که در آن قرار است اسرائیل حداکثر مقبولیت و مشروعیت را بخصوص در کشورهای عربی( و اسلامی که ترکیه از مهم‌ترین آن‌هاست) داشته باشد، ایجاب می‌کند که ترکیه بر اساس منافع خود نقشی محوری در راستای نظم جدید داشته باشد. ترکیه مانند گذشته اینبار هم با در نظر گرفتن و دستیافتن به حداکثری از منافع و اهداف نظامی، استراتژیک، سیاسی و بخصوص اقتصادی خود در طرح جدید مناسبات کشورهای خاورمیانه شریک خواهد بود.

پرسش این است که چرا ترکیه‌ای که از ابتدای جنگ غزه (7 اکتبر 2023) تاکنون (و به رغم تمام رجزخوانی‌ها و دعواهای سیاسی صوری) که حاضر نشده است تعاملات اقتصادی خود با اسرائیل را به تعلیق درآورد، باید در تقابل مستقیم با اسرائیل قرار گیرد؟ آیا ترکیه‌ای که حدود یکصد سال به لطف آتاتورک توانست شکلی از سکولاریم را در ساختار سیاسی‌اش مستقر کند و به شکلی مستمر و البته با چالش، این ساختار را حفظ کرده است حاضر است منافع ملی را فدای تخیلات مذهبی‌ بخشی از نیروهای سیاسی و مذهبی‌اش کند؟!

هرچند خطر اسلام سیاسی و اسلام‌گرایی در ساختار سیاسی ترکیه نیز مانند تمامی کشورهایی که اسلام نفوذ گسترده در آن‌ها داشته است همچنان پابرجاست اما اگر کمی در بافت فرهنگی و سیاسی و بخصوص اقتصادی این کشور دقیق شویم، شواهد بسیاری خواهیم یافت که این کشور (بر خلاف جمهوری اسلامی) هرگز حاضر نشده است منافع ملی و اقتصادی خود را فدای اهداف مذهبی و ایدئولوژیک کند.

هفته‌ها و ماه‌های آ‌ینده نشان خواهند داد که ترکیه بیش از آنکه به دنبال تشدید تنش به ضرر ملت خود باشد، در پی سهم‌خواهی سیاسی و البته احیای امپراتوری ناسیونالیستی-تاریخی خود در منطقه است. هرچند نه به این معنا که خواهان جابجایی مرزها باشد، بل به‌این معنا که به عنوان رقیب سیاسی و نظامی اصلی خود یعنی اسرائیل، در پی تثبیت دستیابی حداکثری و تثبیت منافعی باشد که در این سال‌ها این کشور را با چالش‌هایی از جمله مهاجرت و تروریسم (به‌ویژه از سمت سوریه) مواجه کرده بود. ترکیه اگر یک دشمن تاریخی و ایدئولوژیک داشته باشد آن دشمن کُرد و کردها هستند. قطعاً درگیری‌هایش با کردها ادامه خواهد داشت اما با اسرائیل از سر سازش و کسب منافع اقتصادی و سیاسی در خواهد افتاد، نه از سر جنگ نظامی. ترکیه از معدود کشورهای مسلمانی است که طی اینهمه تنش هنوز با اسرائیل تجارت می‌کند.

✍️ #محمدـمختارپور

🌏جامعه‌شناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY


📃چه می‌شد اگر دبی خارطوم بود...
✍️ #مهرپویا_علا

بیایید یک لحظه تصور کنید در همسایگی جنوبی ما به جای این شیخ‌نشین‌‌های ثروتمند کشورهایی با شرایط مشابه یمن یا سودان وجود داشتند. دبی وضعیتی مشابه خارطوم داشت یا دوحه مانند صنعا بود. از شما به‌عنوان یک شهروند عادی کشور ایران که اولویت نخست‌تان یک زندگی با استانداردهای رفاهی بالاتر است می‌پرسم  این به سود رفاه شما می‌شد یا به زیان آن؟ آیا وجود شهری مانند دبی در نزدیکی ایران قدری دسترسی ما به امکانات جهان مدرن را ساده‌تر نکرده است؟ اگر به جای دبی شهر بنغازی لیبی در آنجا واقع شده بود آیا اکنون به‌عنوان شهروند یک کشور همسایه احساس امنیت زیادتری می‌کردید؟ آیا دسترسی بیشتر و ارزان‌تری به انواع وسایل رفاهی داشتید؟

اکنون بیایید برعکس همین را تصور کنید. فرض کنید همسایۀ شرقی ما افغانستان از لحاظ وضعیت اقتصادی و ثبات سیاسی دست‌کم مشابه ترکیه بود. باز به‌عنوان یک شهروند عادی ایران که رفاه و امنیت برایش اولویت دارند امروز احساس آسودگی بیشتری می‌کردید یا برعکس احساس می‌کردید به زیان‌تان شده است؟ اگر پاکستان اقتصاد و صنایعی در حد و اندازۀ ژاپن داشت برای ما بهتر بود یا بدتر؟ اگر سنگاپور به جای شرق آسیا در غرب آسیا واقع شده بود برای ما بهتر می‌شد یا بدتر؟ اگر فردا روزی امنیت و اقتصاد ترکیه به هم بخورد، صنعت گردشگری آن از میان برود، مسکن در آنجا بی‌ارزش شود و صنایع و زیرساخت‌های دیگرش منهدم شوند و در عوض چندین گروه مسلح و متخاصم پیرامون مسائل مذهبی و عقیدتی و اتنیکی در آنجا شکل بگیرند و پای کشورهای دیگر به آنجا باز شود آیا به رفاه و امنیت و ثبات کشور ایران افزوده می‌شود یا از آن کاسته می‌شود؟

توجه کنید در اینجا بسیار تعیین‌کننده است که این پرسش را به‌عنوان چه کسی پاسخ بدهید. اگر کسی عقیده‌اش این باشد که رفاه و امنیت و آسایش اهمیتی ندارند و دنبال ارزش‌ها و آرمان‌های والای دیگری هستند که از نظرشان اولویت دارند، ممکن است از زمین خوردن ترکیه و سعودی یا عقب‌مانده ماندن افغانستان و پاکستان بسیار هم شادمان بشود. البته بطلان عقاید این دسته از افراد را می‌توان با قدری موشکافی منطقی نشان داد و به یاری نظریۀ اقتصادی، حقوقی و اخلاقی توضیح داد که عقایدشان اتفاقاً عین بی‌اخلاقی و بی‌دردی و از محنت دیگران بی‌غم بودن است. بااین‌همه در اینجا مخاطب من آنان نیستند و قصد قانع کردنشان را ندارم. مخاطب من افراد عادی هستند که بسیاری مواقع از روی ناآگاهی عقایدی را طرح می‌کنند که از نقطۀ عزیمت و مبانی آن‌ها آگاه نیستند.

رواج این‌گونه عقاید میان افراد عادی می‌تواند دلایل گوناگونی داشته باشد. بی‌گمان یک دلیل آن روان‌شناختی و احساس سرخوردگی یا رقابت با همسایگان است که در شرایط افراطی به باورهایی می‌انجامد که با رفاه و آسایش و امنیت جامعه‌ای که خود فرد به آن تعلق دارد در تعارض‌اند. اما به جز این موارد یکی دیگر از دلایل رواج این دست باورها این است که گاهی در لفافۀ به‌اصطلاح علوم سیاسی و روابط بین‌الملل بیان می‌شوند و با واژگان و مفاهیم شیکی همچون «استراتژی»، «تخاصم»، «تضاد تاریخی»، «موازنۀ قوا» بیان می‌شوند. این موضوع البته محدود به ایران نیست. در اروپا بالای یک قرن است که بر روی این دیوانگی‌های آشکار عنوان فاخر «رئال پالتیک» را گذاشته‌اند و آن را از طریق دانشگاه رواج می‌دهند. در اینجا من قصد پرداختن به این نظریات را ندارم. تنها با همین چند مثال «رئال» از منطقۀ خودمان که ابتدا ذکر کردم مخاطب را به داوری فرا می‌خوانم. این طرز فکر را یک بار برای همیشه از ذهنتان دور بریزید: هیچ دشمنی ذاتی و همیشگی و رفع‌ناشدنی میان ایران با هیچ کشوری در جهان وجود ندارد. البته معنای چنین حرفی این نیست که هیچ کشوری هیچ‌گاه به دلایل واهی با ما دشمنی نکرده است یا در آینده نخواهد کرد. همان‌طور که باورهای غلط میان ما رواج دارد کاملاً محتمل است که همین باورها میان دیگران هم رواج داشته باشند. من در ذهن مردم یا رهبران کشورهای دیگر حضور ندارم که ببینم آن‌ها چگونه می‌اندیشند. تنها می‌گویم عقل و دلیل منطقی و تجربی می‌گوید که باید بسیار نادان باشند اگر تصور کنند پیشرفت و توسعه و ثبات یک کشور ۸۵ میلیونی به زیان آن‌ها تمام می‌شود. اگر دقت کنید توسعه اغلب منطقه‌ای اتفاق می‌افتد. کمتر از پنجاه سال پیش سرانۀ تولید ناخالص داخلی شرق آسیا پایین‌تر از آفریقای جنوب صحرا بود. امروز سرانۀ بعضی کشورهای شرق آسیا از اغلب کشورهای اروپایی جلوتر است. چینی‌ها اگر پنجاه سال پیش پیشرفت صنایع و محصولات ژاپنی را به زیان خود می‌دیدند و با استدلال «رئال پالتیک» و استنادات واهی به «تاریخ» تمام تلاش خود را برای توقف آن به کار می‌بستند، امروز درصد بالایی از آنان از گرسنگی تلف شده بودند؛ هرچند شاید در بدبخت کردن ژاپنی‌ها هم به توفیق‌هایی دست یافته بودند.

🆔 @IRANSOCIOLOGY


🗽دموکراسی چیزی نیست که خودش بی هیچ زحمت و تلاشی از راه برسد.
چیزی است که باید برای به دست آوردنش جنگید و همین است که راه رسیدن به آن را اینقدر دشوار می‌کند.

📚 کمونیسم رفت ما ماندیم و حتی خندیدیم، اسلاونکا دراکولیچ

🌏جامعه‌شناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY


ادامه از این مطلب

البته گورکی باز هم سفر خارجی می‌رفت و تا سال ۱۹۳۱، چندباری بین ایتالیا و شوروی در رفت و آمد بود که در سال ۱۹۳۱ به درخواست دوست عزیزش استالین، برای همیشه زندگی در شوروی را برگزید. همانقدر که این تروریست‌های ۵۷ای عاشقانه از جهان ادبیات حرف می‌زنند و خودشان را همه‌ی «شاعرها، نویسنده‌ها و ادیبان جهان» می‌نامند، در شوروی هم استالین چنین رویه‌ای را در پیش گرفته بود. این از گفته‌های استالین است که زمانی به یکی از ژنرال‌های ارتش گفته بود:
«برای من، ساختن یک نویسنده از ساختن یک تانک مهمتر است.»

و در این مورد چه کسی بهتر از ماکسیم گورکی؟ او بعد از بازگشت به شوروی، خود را به طور تام در اختیار حزب کمونیست قرار داد. استالین تمام انجمن‌ها و گروه‌های ادبی در شوروی را از بین برد و همه نویسندگان را مجبور به پیوستن به «اتحادیه نویسندگان شوروی» کرد و ریاست آن را هم به مهره عزیزش ماکسیم گورکی واگذار کرد.
ماکسیم دیگر در حزب غرق شده بود. تمام کتاب‌های او در تیراژهای سنگین به چاپ مجدد می‌رسید. ادارات و مجامع علمی-ادبی در شوروی آثارش را پیش‌خرید می‌کردند. امکانات رفاهی از قبیل داچا یا همان ویلاهایی در مناطق خوش آب‌وهوا در اختیارش قرار می‌گرفت. حق تالیف کتاب‌هایش به میلیون‌ها روبل می‌رسید و گورکی یکه‌تاز ادبیات شوروی بود. عکس او در کنار استالین و لنین بر دیوار مدارس و کلاس‌های درس قرار داده می‌شد و یکهو ماکسیم گورکی به پرقدرت‌ترین فرد در شوروی، پس از استالین تبدیل شد.
این‌بار دیگر گورکی مانند دوران گذشته، مخالفتی با جنایت‌های حکومت نداشت و بنا به گفته‌ی لئوپُلد آورباخ، که لقب خود این شخص «دیکتاتور امور ادبی شوروی» بود، ماکسیم گورکی حتی با عشق و علاقه جنایت‌های حزب را هم دنبال می‌کرد. آورباخ می‌گوید:
«گورکی ارزش زیادی برای کار پلیس مخفی (در سرکوب مردم) قائل بود و همیشه با شور و مهربانی توام با اشک‌های شوق در این مورد حرف می‌زد. او احساس می‌کرد خودش شخصا باید از تک تک افراد پلیس مخفی شوروی (که حقیقتا جنایت‌هایشان تنه به تنه افسانه می‌زند) تشکر کند.»

گویا دلیل علاقه‌اش به گنریخ یاگودا هم همین رفتار خشن او در برخورد با مخالفان حزب کمونیست بود. این‌طور گفته می‌شود که نه بابا گورکی مخالف خشونت بود، اما این حرف به طور کلی دروغ است. همین ماکسیم گورکی رییس اتحادیه نویسندگان و یک نویسنده بزرگ که حرفش بالخره خریدار داشت، هیچ مخالفتی با دستگیری شاعران و نویسندگان مخالف حکومت نداشت (کسانی مانند کلیویف و اوسیپ ماندلشتایم). او هیچ مخالفتی با قانون‌هایی مانند قانون هفتم آگوست که همه‌ی کودکان بالای ۱۲ ساله را در جرایم پیش پا افتاده‌ای در حد یک دزدی ساده مستحق اعدام می‌دانست، نکرد. او به دیدن اردوگاه‌های کار اجباری رفت و با افتخار از این جنایت‌ها تجلیل کرد و حتی با دیدن کانال دریای سفید که به خاطرش هزاران بی‌گناه (۳۰ تا ۱۰۰ هزار نفر) در اثر کار اجباری کشته شدند، اشک شوق ریخت و با همراهی ده‌ها نویسنده‌ی حزبی دیگر، کتابی برای تجلیل از استالین و این کار بزرگش نوشت.
او در ۱۵ نوامبر ۱۹۳۰ در روزنامه پراودا که ارگان رسمی پروپاگاندای حزب کمونیست بود، نوشت:
«دشمنی که تسلیم نشود باید نابود گردد.»

دشمن که بود؟ مردم بدبخت شوروی بودند.
همین ماکسیم گورکی بود که در ۲ ژانویه ۱۹۳۵ (در زمان پاکسازی بزرگ استالین که قبلا در موردش نوشتم) و برای دفاع از اعدام‌های سفارشی استالین نوشت:
«دشمن (مردم) باید بدون هیچ ترحمی و بدون توجه به نغ نغ این اومانیست‌های مخالف کشته بشوند.»

این ماکسیم گورکی بود که در نامه‌ای به خالاتوف (رئیس اتحادیه ناشران دولتی در شوروی) فریاد زده بود:
«استالین چه باشکوه (در کشتن مردم) عمل می‌کند.»

و از استالین به عنوان یگانه رئیس شوروی نام برد و این نام تا ابد بر روی استالین ماند. این همان ماکسیم گورکی، غول ادبیات بود‌.
دیروز یک به اصطلاح کارشناسی نوشته بود "این موج‌های مجازی می‌خوابد ولی صد سال دیگر مردم هنوز غلامحسین ساعدی را دوست دارند." خیر. صد سال گذشت اما هربار نام گورکی می‌آید، مردم می‌دانند در چه جنایت‌های شریک شد. تازه این غولی چون گورکی است، آن ساعدی را در کشور خودش هم قبول ندارند. شما یک بار به اسم انقلابی بازی و آرمان‌های بی سر و ته و چریک بازی چنان جنایتی در تاریخ این کشور کردید و آن را به چنان سیاهی گرفتاری کردید که تا ابد در حافظه جمعی ما به جا می‌ماند. پنج دهه گذشته است و در کلام مردم خیابان، فقط یک نفر لقب «آن خدابیامرز» را یدک می‌کشد.

✍️
#محمدالف

جامعه‌شناسی👇

🆔 @IRANSOCIOLOGY


ماکسیم گورکی یک غول بزرگ در ادبیات بود؛ واقعا هم برخلاف این نویسنده-تروریست‌های ۵۷ای آثار بزرگی نوشته بود. در ۱۵ سال مابین ۱۹۱۸ تا ۱۹۳۳ در مجموع ۵ بار نامزد نوبل ادبیات شد؛ لقبش را «کلاسیک زنده» گذاشته بودند. چنان نویسنده قدری بود که غول دیگری مانند آنتون چخوف درباره او گفته بود:
«کاش یکی از آثار گورکی را من نوشته بودم.»

اما همین غول بزرگ، با ایستادنش در کنار حزب کمونیست شوروی و دفاع همه‌جانبه‌اش از آن کاری کرد که تا ابد هربار که از او یاد می‌شود مردم بدانند این نویسنده بزرگ کسی بود که در کنار استالین ایستاد، او کسی بود که با جان و دل از اردوگاه‌های کار اجباری شوروی که میلیون‌ها نفر به آن طرز فجیع در آن زندانی شده و جانشان را از دست دادند حمایت کرد.
زندگی گورکی را اگر بخواهیم در چند خط خلاصه کنیم، می‌گویم: او به دنیا آمد، در نوجوانی خودکشی کرد، مدت‌ها در سفر بود، نویسنده بزرگی شد، با بزرگان بسیاری مانند چخوف و تولستوی رفت و آمد کرد، به قدرت اصلی ادبیات در شوروی بدل گشت و به دوست صمیمی استالین تبدیل شد به گونه‌ای که او را در اواخر دهه ۲۰ و اوایل دهه ۳۰ میلادی دومین مرد قدرتمند شوروی بعد از استالین می‌شناختند. او با لنین هم دوست صمیمی بود به گونه‌ای که در دوران بی‌پولی لنین، به او مقادیر بسیاری پول برای گذران زندگی قرض داده بود. بعد از انقلاب ۱۹۱۷ و به قدرت رسیدن لنین و حزب کمونیست در شوروی، ماکسیم گورکی با مشاهده جو خفقان، اعدام مخالفان و روشی که حزب کمونیست در پیش گرفته بود به شدت به حزب کمونیست و شخص لنین تاخت. او صراحتا در روزنامه‌‌ها از انقلاب کمونیستی به عنوان یک تراژدی بزرگ و انقلابی که روسیه را ویران کرده است، نام می‌برد. تا اینجا متقاعد کننده است اگر فکر کنیم که که او در درون شخصیت آزادی‌خواه و بزرگی داشته است بالخره اما لنین او را خوب می‌شناخت و در وصف مخالفت‌های او با حزب کمونیست گفته بود: ‏
«نه، گورکی ما را ترک نمی‌کند، این در سرشت او نیست، خواهید دید.»

و دقیقا حرف لنین درست بود. بعد از مدتی دوری و انتقاد از حزب، ماکسیم گورکی در نامه‌ای به همسرش یکاترینا پشکووا نوشت:
«از امروز قصد دارم به عنوان یک آدم آزاد! با حکومت کار کنم.»

یعنی یک جورهایی سمپات باشد، عضو رسمی حزب نباشد اما در جهت منافع حزب عمل کند و همدلی و حمایتش را از آن‌ها دریغ نکند. در سال ۱۹۱۸ که زنی به نام فانی کاپلان (که خود از انقلابیون بود) لنین را ترور ناموفق کرد، ماکسیم گورکی به دیدن رهبر مجروح کشور رفت و نوشت:
«من معنای انقلاب را نمی‌فهمیدم تا این‌که لنین را ترور کردند. به دیدن او رفتم و چیزی در آن چشم‌های تیزبین و نافذ لنین (حقیقتا آدم یاد اصلاح‌طلب‌ها می‌افتد) دیدم. چیزی که آدم فریب‌خورده‌ای مانند من را با تاسف نگاه می‌کرد. چیزی مانند نگاه یک معلم به شاگردی که اشتباه کرده است.»

دوستی گورکی با انقلاب دوباره شکل گرفت و این‌بار گورکی در صف اول ‏همکاری با حزب قرار گرفت. او شروع به راه‌اندازی چند موسسه ادبی و چاپ‌خانه زیر سایه حکومت کرد اما باز هم همچنان اتفاقات دیگری در راه بود. یک سلسله رخدادها مابین سالهای ۱۹۲۰ تا ۱۹۲۱ اتفاق افتاد که گورکی به واسطه آن‌ها ترجیح داد، این بار دست به مهاجرت از شوروی بزند، مهاجرتی که تا سال ۱۹۲۸ به درازا کشید. در این سال‌های مهاجرت درگیری‌هایی هم بین لنین و گورکی پیش می‌آمد. برای مثال موسسات ادبی گورکی در شوروی بعد از مهاجرتش نابود شدند. از طرف دیگر مثلا در سال ۱۹۲۲ که حزب کمونیست دست به اعدام تنی چند از مخالفان ( که اتفاقا از انقلابیون سابق بودند) زد، گورکی در نامه‌ای که به آناتول فرانس (نویسنده فرانسوی) نوشت به شدت به حکومت شوروی تاخت. این نامه که در چند روزنامه چاپ شد، خشم حزب کمونیست شوروی را برانگیخته بود و در جواب این خیانت، در روزنامه‌های شوروی علیه گورکی مطلب می‌نوشتند. اما لنین درست گفته بود، گورکی از خود آن‌ها بود، او بالخره باز می‌گشت، سگ زرد در نهایت برادر شغال است. او در سال ۱۹۲۸ به شوروی برگشت و مورد تشویق بسیار حزب کمونیست قرار گرفت. ماکسیم گورکی که مانند این چندسال گذشته‌اش (بین ۱۹۲۲ تا ۱۹۲۸) دشمن نبود، سوپر هیرویی بود که به وطن بازگشته بود. این‌بار دیگر از چنگ و دندان نشان دادن‌هایش به حزب کمونیست خبری نبود و او برای دیدن دستاوردهای بزرگ حزب کمونیست در شوروی، شروع به سفر به سرتاسر کشور کرد. یکی از دستاوردهایی که ماکسیم گورکی به دیدن آن رفت، اردوگاه‌های کار اجباری (گولاگ) بود که با دیدن آن‌ها او به شدت تحت تاثیر این کار عظیم قرار گرفته بود. این‌بار دیگر از انتقادها خبری نبود و تماشای مردم شوروی که تا سرحد مرگ، بدون هیچ امکانات بهداشتی و پزشکی در اردوگاه‌های کار اجباری زندانی شده و کشته می‌شدند، اثری در ماکسیم گورکی نداشت.

ادامه مطلب

🌏جامعه‌شناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY


تصویر #غلامحسین_ساعدی در مراسم گرامیداشت اعضای کشته‌شده #مجاهدین_خلق: اشرف رجوی و موسی خیابانی
به همراه دست‌نوشته او


قطعا شاشیدن بر مزار امثال ساعدی عملی اخلاقی و مورد تایید نیست، اما کسانی که از امثال ساعدی اسطوره ادبیات می سازند و او را نماد آزادی می دانند نه ادبیات را می شناسند و نه چیزی از آزادی می دانند.
باید بر آن تعبیر و معنایی از آزادی شاشید که مصداقش ساعدی و امثال ساعدی اند که ویرانی 57 را به بار آوردند.


🌏جامعه‌شناسی👇
🆔 @IRANSOCIOLOGY

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.