شیر جَستی زد بهروی گرگِ پیر
تا بگیرد جانِ او را ناگزیر
ناگهان روباه پیش آمد فجیع!
گفت ای سلطان! نکُش او را سریع
زود بردار از گلویش دست را
زجرکُش باید نمود اینپَست را
شیر گفتا: این که گفتی بد نبود
از به سرعت کشتنش ما را چه سود؟!
باید او را داد دستِ نَرّه خر
تا گذارد کونش از شب تا سحر
بلکه از تأثیرِ آن کیر ِ بزرگ
دَر رَوَد با زجر، جان از کون ِ گرگ!
بعدِ مرگش چوب در چاکَش کنم
زیرِ ریدنگاهِمان خاکش کنم!
مینویسم روی قبرش مختصر:
خُفتهی این خاک، مُرد از کیر ِخر!
گفت روباه ایدهی سلطان نت
لیک بیش از حدّ این بیآبروست
او اگر باشد به دستِ خر اسیر
خر کند در مقعدش کیری کبیر
گر رَوَد تا بیخ در او کیر ِ خر
میدرانَد رودهاش را تا جگر!
کمتر از ده ثانیه جان میدهد
اینچنین تاوانی آسان میدهد
حضرتا! بسپار او را دستِ من
تا کنم او را مجازاتی خفن!
شیر فکری کرد و با چشمی گشاد
گرگ را کَت بسته به روباه داد
گفت اینملعونِ ی را ببَر
خشکخشک او را بکن، کونش بِدَر!
#روایت_روباه_و_گرگ
#بخش_سوم از چهارم
@irajmirrza