🚩#اغواگر
لینک قسمت اول
https://t.me/infostorie/188546
#قسمت_صدوبیستوسه
من ب اید ب ا اون شرایط دست و پنجه نرم م یکردم. ماهانه حقوق
نسبتا خوبی رو از لیبل دریافت کنم و اون بده یها ی لعن تی
رو پرداخت کن م .
تمام کار ی که باید انجام م یدادم، این بود که بقیه ی اون روز
رو پشت سر بذارم و آخر هفتهام رو بدون فکر اون رئ ی س
عوضی سپر ی کنم .
باید دو شیفت تو ی بار کار میکرد م و ی ه برنامه ی پذیرای ی
شنبه شب و ی ه کلاس رقص صبح یکشنبه هم داشتم. علاوه
بر این قرار بود چند ساعتی رو به صورت داوطلبانه ساختمون
یه بار رو رنگ آمیز ی کنم .
روز شنبه که دوباره به لیبل ب رمیگشتم، توی مسیر درس ت ی
قدم میذاشتم؛ یه مسیر بدون دامین یک .
الا
تنها چیز ی که خوشحالم میکرد، این بود که امروز حقوقم رو
میگرفتم. شای د بالاخره بتونم مواد غذایی درست و حساب ی
بخر م .
خودم رو به اول ین کارمند ی که پشت باجه نشسته بود معرف ی
کرد م .
“سلام! من الا مورالز هست م ”.
لبخند دلسوزان ها ی بهم زد .
“اوه الا، م یترسم خبر خوبی برات نداشته باشم. راستش
حساب تو با یک ی از مشتر یها ی دیگهامون دچار مشکل شدن؛
یعنی وجهی که به حساب هر دوتون وار یز شده با همدیگ ه
جابهجا شده ”.
مغزم داشت سوت میکشید .
“خب این یعن ی چی؟ ”!
“یعنی باید تا روز دوشنبه برا ی برداشت حقوقت صبر کنی ”.
تو ی ذهنم انواع و اقسام فح شها ی ر کیک، نسبتا رک یک و به
شدت رک یک تداعی میشد .
“میشه یه بار دیگه بررسی کن ین؟ پول نقد هم باشه اشکال ی
نداره ”!
کاملا ناام ید شده بودم و عرق سرد ی تمام بدنم رو به لرزه
انداخت .
خانوم جیکوبز نگاه دلسوزان ه ی دیگ ها ی بهم انداخت .
“متاسفم! تو ی این مرحله هیچ کار ی از دستم برنمیاد. فقط
باید تا دوشنبه صبر کن ی ”.
زمان پرداخت هزین هها ی خان ه ی سالمندان به انداز ه ی کاف ی
طولانی شده بود و دیگه هیچ بهونها ی برا ی عقب انداختنش
نداشتم. فردا صبح ساعت نه باید هزین هها ی مربوط به دیرکرد،
به علاو ه ی هز ینه ی اصلی پرداخت میشد. من باید پنج هزار
دلار دیگه جور میکردم؛ هیچ راه دیگ ها ی وجود نداشت .
آد مهایی رو تو ی راهروها ی بانک میدیدم که لبا سها ی
زیبایی پوشید ه بودن و مطمئنا هرگز مجبور نشده بودن بی ن
غذا خوردن و داشتن یه خون ه ی گرم، یکی رو انتخاب کنن.
فکر میکردم که او نها حتی به آسای ش و رفاه پدرشون هم
فکر نمیکردن. شگفت آور بود که چطور خیلی از مردم
نمیدونستن ناا مید ی واقعی چ یه .
باور نکردنی بود که این اولین باریه که تو ی چنین شرایط ی
قرار م یگرفتم. من زندگی خوبی داشتم. پدر ی که من رو
دوست داشت؛ یه شغل، پس انداز و خدا. هم ه ی این نعمتها
رو هم ین شش ماه پیش داشتم، ولی در حال حاضر انگار
سالهاست که از دستشون دادم .
⭕️ #سریع استارت بزنید تا حداقل 50 دلار بدست بیارید اونم فقط با انجام تسک ها 😱👇
🔻 از کانال انتهای صفحه هم میتونید ربات های معتبر و تاریخ لیستشون و نحوه دریافت پاداشتون رو ببینید.
تقریبا دو هزار دلار داشتم، و لی چطور م یتونستم در عرض
بیست و چهار ساعت سه هزار تا ی دیگه جور کنم؟
قرار بود حقوقم این هزین هها رو پوشش بده. چطور ی
میتونستم تا فردا به سه هزار ت ا ی دیگه برسم؟ شاید لازم بود
خودم رو به دست و پا ی دینا بندازم و وقت بیشتر ی ازش
بخوام .
تو ی افکارم غرق بودم که موبایلم زنگ خورد؛ یه تماس از
خانه ی سالمندان. از شدت وحشت گلوم خشک شده بود .
“سلام خانوم الا مورال ز ”.
اون جادوگر ش یطون صفت، دینا ب ود که با لهج ه ی ن یوجرسیای ی
خونم رو منجمد کر د .
🔞 #توجه: اگر بلد نیستید ازربات های تلگرامی پول دربیارید آموزشش در کانال زیر هست وارد بشید و استفاده کنید. 💦👇
@airdbcoins💚
لینک قسمت اول
https://t.me/infostorie/188546
#قسمت_صدوبیستوسه
من ب اید ب ا اون شرایط دست و پنجه نرم م یکردم. ماهانه حقوق
نسبتا خوبی رو از لیبل دریافت کنم و اون بده یها ی لعن تی
رو پرداخت کن م .
تمام کار ی که باید انجام م یدادم، این بود که بقیه ی اون روز
رو پشت سر بذارم و آخر هفتهام رو بدون فکر اون رئ ی س
عوضی سپر ی کنم .
باید دو شیفت تو ی بار کار میکرد م و ی ه برنامه ی پذیرای ی
شنبه شب و ی ه کلاس رقص صبح یکشنبه هم داشتم. علاوه
بر این قرار بود چند ساعتی رو به صورت داوطلبانه ساختمون
یه بار رو رنگ آمیز ی کنم .
روز شنبه که دوباره به لیبل ب رمیگشتم، توی مسیر درس ت ی
قدم میذاشتم؛ یه مسیر بدون دامین یک .
الا
تنها چیز ی که خوشحالم میکرد، این بود که امروز حقوقم رو
میگرفتم. شای د بالاخره بتونم مواد غذایی درست و حساب ی
بخر م .
خودم رو به اول ین کارمند ی که پشت باجه نشسته بود معرف ی
کرد م .
“سلام! من الا مورالز هست م ”.
لبخند دلسوزان ها ی بهم زد .
“اوه الا، م یترسم خبر خوبی برات نداشته باشم. راستش
حساب تو با یک ی از مشتر یها ی دیگهامون دچار مشکل شدن؛
یعنی وجهی که به حساب هر دوتون وار یز شده با همدیگ ه
جابهجا شده ”.
مغزم داشت سوت میکشید .
“خب این یعن ی چی؟ ”!
“یعنی باید تا روز دوشنبه برا ی برداشت حقوقت صبر کنی ”.
تو ی ذهنم انواع و اقسام فح شها ی ر کیک، نسبتا رک یک و به
شدت رک یک تداعی میشد .
“میشه یه بار دیگه بررسی کن ین؟ پول نقد هم باشه اشکال ی
نداره ”!
کاملا ناام ید شده بودم و عرق سرد ی تمام بدنم رو به لرزه
انداخت .
خانوم جیکوبز نگاه دلسوزان ه ی دیگ ها ی بهم انداخت .
“متاسفم! تو ی این مرحله هیچ کار ی از دستم برنمیاد. فقط
باید تا دوشنبه صبر کن ی ”.
زمان پرداخت هزین هها ی خان ه ی سالمندان به انداز ه ی کاف ی
طولانی شده بود و دیگه هیچ بهونها ی برا ی عقب انداختنش
نداشتم. فردا صبح ساعت نه باید هزین هها ی مربوط به دیرکرد،
به علاو ه ی هز ینه ی اصلی پرداخت میشد. من باید پنج هزار
دلار دیگه جور میکردم؛ هیچ راه دیگ ها ی وجود نداشت .
آد مهایی رو تو ی راهروها ی بانک میدیدم که لبا سها ی
زیبایی پوشید ه بودن و مطمئنا هرگز مجبور نشده بودن بی ن
غذا خوردن و داشتن یه خون ه ی گرم، یکی رو انتخاب کنن.
فکر میکردم که او نها حتی به آسای ش و رفاه پدرشون هم
فکر نمیکردن. شگفت آور بود که چطور خیلی از مردم
نمیدونستن ناا مید ی واقعی چ یه .
باور نکردنی بود که این اولین باریه که تو ی چنین شرایط ی
قرار م یگرفتم. من زندگی خوبی داشتم. پدر ی که من رو
دوست داشت؛ یه شغل، پس انداز و خدا. هم ه ی این نعمتها
رو هم ین شش ماه پیش داشتم، ولی در حال حاضر انگار
سالهاست که از دستشون دادم .
⭕️ #سریع استارت بزنید تا حداقل 50 دلار بدست بیارید اونم فقط با انجام تسک ها 😱👇
ورود به ربات سیگما
🔻 از کانال انتهای صفحه هم میتونید ربات های معتبر و تاریخ لیستشون و نحوه دریافت پاداشتون رو ببینید.
تقریبا دو هزار دلار داشتم، و لی چطور م یتونستم در عرض
بیست و چهار ساعت سه هزار تا ی دیگه جور کنم؟
قرار بود حقوقم این هزین هها رو پوشش بده. چطور ی
میتونستم تا فردا به سه هزار ت ا ی دیگه برسم؟ شاید لازم بود
خودم رو به دست و پا ی دینا بندازم و وقت بیشتر ی ازش
بخوام .
تو ی افکارم غرق بودم که موبایلم زنگ خورد؛ یه تماس از
خانه ی سالمندان. از شدت وحشت گلوم خشک شده بود .
“سلام خانوم الا مورال ز ”.
اون جادوگر ش یطون صفت، دینا ب ود که با لهج ه ی ن یوجرسیای ی
خونم رو منجمد کر د .
🔞 #توجه: اگر بلد نیستید ازربات های تلگرامی پول دربیارید آموزشش در کانال زیر هست وارد بشید و استفاده کنید. 💦👇
@airdbcoins💚