انقلاب بزرگ هگل در فلسفهٔ سیاسی نقد او بر «حق طبیعی» قدیم و مدرن بود.
نقد به افلاطون و سنّت قُدمایی نقد به وحدت طبیعت (فوزیس) و قانون (نوموس) و وحدت بلاواسطهٔ سوژه و جوهر است. فرد و آزادی فرد جایی در نظام قدیم ندارد، «انسان بودن» در آن امری ذومراتب است و اکتسابی. به همین دلیل در یونان/رم همه آزاد نبودند، برخی آزاد بودند.
هگل هم همچون هابز، کانت و فیشته فلسفهٔ عملی خود را از «اراده» آغاز میکرد. بدین اعتبار میتوان او را مدرن دانست، اما به هابز نقد وارد میکرد که حق را از وضع طبیعی و از «طبیعت» استنتاج میکند و نه از «روح». از این جهت نظریهٔ حق هابز همچنان ذیل آموزهٔ حق طبیعی قُدماء است و علیرغم عدول هابز از مبنای قُدماییِ عدالت، «مدرن» نیست.
نقد به کانت و فیشته پیچیدگیهای خاصی دارد، چون کانت و فیشته حق را همچون هابز از طبیعت استنباط نمیکردند بلکه از عقل استنباط میکردند. میتوان در حد اشاره گفت «روح» به عنوان مفهوم کانونی نظام فلسفی هگل صرف «عقل» نبود که کانت آن را «وحدتِ مفاهیم» میفهمید، بلکه «وحدتِ مفاهیم در حرکتشان» بود.
نقد به افلاطون و سنّت قُدمایی نقد به وحدت طبیعت (فوزیس) و قانون (نوموس) و وحدت بلاواسطهٔ سوژه و جوهر است. فرد و آزادی فرد جایی در نظام قدیم ندارد، «انسان بودن» در آن امری ذومراتب است و اکتسابی. به همین دلیل در یونان/رم همه آزاد نبودند، برخی آزاد بودند.
هگل هم همچون هابز، کانت و فیشته فلسفهٔ عملی خود را از «اراده» آغاز میکرد. بدین اعتبار میتوان او را مدرن دانست، اما به هابز نقد وارد میکرد که حق را از وضع طبیعی و از «طبیعت» استنتاج میکند و نه از «روح». از این جهت نظریهٔ حق هابز همچنان ذیل آموزهٔ حق طبیعی قُدماء است و علیرغم عدول هابز از مبنای قُدماییِ عدالت، «مدرن» نیست.
نقد به کانت و فیشته پیچیدگیهای خاصی دارد، چون کانت و فیشته حق را همچون هابز از طبیعت استنباط نمیکردند بلکه از عقل استنباط میکردند. میتوان در حد اشاره گفت «روح» به عنوان مفهوم کانونی نظام فلسفی هگل صرف «عقل» نبود که کانت آن را «وحدتِ مفاهیم» میفهمید، بلکه «وحدتِ مفاهیم در حرکتشان» بود.