با دقت، رینگ توی دستش رو توی حفرهای که با برداشتن محافظ باز شده بود پرت کرد. رینگ توی لوله قل خورد و صدای پرت شدنش، یونجون رو به خنده انداخت. شاید یک سوال ساده ذهن شما رو مشغول کنه، آیا یونجون یک پورتال باز کرده بود؟ جواب خیره. پسر کوچکتر هوانگ هیونجین و لی فلیکس، محافظ چاه حمام رو برداشته بود و محتویات کشوی اکسسوری های پدرهاشون رو یه نوبت توی مکان عجیبی که برای اولین بار اون رو باز کرده بود پرت میکرد. دو دندون خرگوشیش با شنیدن صدای جذاب برخورد اشیاء لبخندش رو بامزهتر از قبل جلوه میدادن و صورت ملوسش آماده له شدن میشد!!
«یونجون؟»
فلیکس با ظرف پوره میوه، وارد اتاق دوقلوها شد و یونا رو تنها بین صف طویل ماشینهای لوکسش دید. کریستوفر پول هنگفتی برای جمع آوری یک کلکسیون از فیگور عتیقههای مورد علاقه پرنسس خرج کرده بود.
«داداشت کجاست ماه کوچولو؟ باز چه آتیشی به پا کرده؟»
صدای بلند شکستن چیزی و بعد گریهی بلند یونجون، فلیکس رو پروند. با وحشت سمت منبع دویید و یونجون رو درحالی که با جیغ سعی داشت جعبه مخمل ته کشو رو بیرون بکشه پیدا کرد.
«دقیقاً داری چه دسته گلی به آب میدی؟»
بینی نخودی و سرخ یونجون با استشمام بوی شکلات جمع شد و با لذت نفس کشید. توی کاسه خوشمزه فلیکس چیزهای بهتری وجود داشت، حتی جالبتر از کشف جدیدش. پس برای پرت کردن آخرین ست پیرسینگی که اتفاقاً ست هم بود، سمت حمام رفت و فلیکس کنجکاو دنبالش کرد. یونجون جلوی چشمهای ناباور پدرش، هردو حلقه پیرسینگ رو توی چاه انداخت و دستهاش رو به هم زد.
«میبه! میبه بده!»
«یونجون؟»
فلیکس با ظرف پوره میوه، وارد اتاق دوقلوها شد و یونا رو تنها بین صف طویل ماشینهای لوکسش دید. کریستوفر پول هنگفتی برای جمع آوری یک کلکسیون از فیگور عتیقههای مورد علاقه پرنسس خرج کرده بود.
«داداشت کجاست ماه کوچولو؟ باز چه آتیشی به پا کرده؟»
صدای بلند شکستن چیزی و بعد گریهی بلند یونجون، فلیکس رو پروند. با وحشت سمت منبع دویید و یونجون رو درحالی که با جیغ سعی داشت جعبه مخمل ته کشو رو بیرون بکشه پیدا کرد.
«دقیقاً داری چه دسته گلی به آب میدی؟»
بینی نخودی و سرخ یونجون با استشمام بوی شکلات جمع شد و با لذت نفس کشید. توی کاسه خوشمزه فلیکس چیزهای بهتری وجود داشت، حتی جالبتر از کشف جدیدش. پس برای پرت کردن آخرین ست پیرسینگی که اتفاقاً ست هم بود، سمت حمام رفت و فلیکس کنجکاو دنبالش کرد. یونجون جلوی چشمهای ناباور پدرش، هردو حلقه پیرسینگ رو توی چاه انداخت و دستهاش رو به هم زد.
«میبه! میبه بده!»