سکوت خداشان پن تماما آنچه را که از نقشش به عنوان فردی سرگردان در اثر درگیری های درونی انتظار میرفت را به صحنه آورد.
در مورد دغدغه ها:
_دیدن افراد افلیج
_دیدن مجرمان و دستیگریشان
_دیدن غرق شدن یک بچه
_تجربهی از دست دادن برادر
اینها تجاربی هستند که جک از سر میگذراند و میبینیم در همه اینها موضوع واکنش اولیه مشترک است:
"پروردگارا، چرا؟ تو کجا بودی؟"
"تو کجا زندگی میکنی؟ داری منو میبینی؟ میخوام بدونم تو چی هستی؟ میخوام بدونم تو چی میبینی؟"
" گذاشتی یه پسربچه بمیره ، میتونست طور دیگه ای بشه، چرا من باید آدم خوبی باشم اگر تو نیستی؟"
همه و همه متوجه غیبت خدا در زندگی انسان هستند و خب این یکی از دغدغه های جدی انسانها پس از ورود به عصر مدرن و رنسانس بوده است. قبل از آن، انسان به هر حال با توجیهات مذهبی خدا را همیشه و در همه حال نزدیک خودش میدید. اما پس از ورود به دوران مدرن بود که آدم یواش یواش به این نتیجه رسید که یا خدایی نیست یا اگر هست، کاری به ما ندارد؛ انسان پس از تجربه "شر" های بی حد و بسیار بود که به این نتیجه رسید.
مارتین بوبر شاخص ترین فردی است که به مسئله "سکوت خدا" پرداخته و کتابی به اسم کسوف خداوند نوشته است.
بوبر در جای دیگر کسوف خداوند را کسوف نور الهی مینامد و میگوید: «در واقع چنین است مشخصه برههای تاریخی که اینک جهان از سر میگذارند، درست مانند کسوف خورشید که چیزی بین خورشید و خود ما حائل میشود نه آن که در نفس خورشید واقع گردد.
در مورد کسوف خداوند نیز چنین است.
وی بر این باور است که «عدم توانایی ما برای داخل شدن در گفت و گویی راستین با خدا، منبعث از عدم اعتماد به یکدیگر است. به خاطر این عدم اعتماد خداوند از چشمان ما پنهان گشته است...» نگرانی عمده بوبر منبعث از فقدان ابعاد روحانی و اخلاقی در زندگی انسان در زندگی اجتماعی، اقتصادی و سیاسی عصر است. این همان چیزی است که او کسوف خداوند مینامد.
مارتین بوبر جزو شاخصترین فیلسوفانی است که به مقوله سکوت الهی پرداخته و آن را نتیجه اعتماد نداشتن به خدا میداند.
نکته جالبی که بوبر مطرح میکنه، کسوف نور الهی است، خب بنظرتون شاخص ترین المان در فیلم چه بود؟ نور :)))
همان اول فیلم ما آیهای از کتاب مقدس را میبینیم:
"ای انسانها کجا بودید زمانی که اساس (شالوده) زمین را بنیاد نهادیم؟ زمانیکه ستارگان صبح دم با یکدیگر آواز میخواندند، و تمام پسران خدا ندای خوشحالی سر دادند؟"
اینجا دارد به مخاطب (چه مخاطب کتاب مقدس چه مخاطب فیلم) القا میشود که خدا همیشه بوده و نورش شامل همه شده است.
ولی ما در فیلم کمابیش خلافش را میبینیم. اتفاقاتی رخ میدهند (به آنها اشاره شد) که منجر به زیر سوال بردن حضور خدا در جای جای فیلم میشوند.
اینجاست که آن شیوهی دو گانهی زندگی خودش را نشان میدهد. تفاوت این دو نوع دیدگاه در اینجا خیلی خوب نمایش داده میشود؛ در راه بخشایش و محبت درست است که آدم ضربه دیده، سوال دارد، دنبال التیام است و... ولی باز به خدا رجوع میکند و مثل آفتابگردان دنبال نور الهیست و نا امید نمیشود.
دیدگاه رحمت و بخشایش نور را بو کرده و دنبال میکند؛ به خدا اعتماد دارد و شر های موجود در دنیا سبب نمیشوند به خدا بی اعتماد شده، گفتگو را قطع کند؛ بر عکس بیشتر تشنهی ارتباط با منبع نور میشود. و همین هم باعث التیام درد و رنج ها میشود.
در نهایت کل پیام فیلم را میشود در دو دیالوگ جمع کرد.
اول کار جک با خودش میگوید "مادرم چطور غم از دست دادن برادرم را تحمل کرد؟"
اخر فیلم، دقیقا جایی که مادر زیر نور شدید آفتاب است، رو به آسمان میگوید "پسرم را سپردم به تو"
این راه و روش کنار آمدن بخشایش و رحمت با شرور زندگی است؛ جستجو و سپردن خود به منبع نور.
جالب اینکه در آخرای فیلم ما یک صحنه را میبینیم که خورشید گرفتگی رخ میدهد و نورش پنهان میشود و دقیقا جایی که جک، در آخر فیلم، در ساحل، مادرش (راه و روش بخشایش و مرحمت) را در آغوش میگیرد، خورشید از پشت ماه در آمده و نوری در دست بچهای در تاریکی مطلق پیدا میشود.
و دقیقا از جایی که جک در صحرا، از در رد میشود (که نمادی از ورود به دنیای بخشایش و مرحمت است) کل صحنه های بعدی و سکانس های آخر زیر نور ملایم و امید بخش میگذرد.
پیام فیلم :"به سمت نور حرکت کن و با نور باش؛ مهربان و با مرحمت."
✍ #آیین_فروتن
🎬 The Tree of Life 2011
Join 👉
@honar7modiran