#پارت۲۵۷
#ستیزهجو 🍃
سرم رو آروم بیرون بردم و کوچه رو زیر نظر گرفتم، نگار واقعا این جا نبود!
شاید خدا داشت همه چیز رو کنار هم می چید برای رفتنم...برای آزاد شدنم!
***
- چی شده پسر؟ باز این چه ریختیه واسه خودت درست کردی؟
دستشو روی شونه ام گذاشت و کمی نزدیک تر بهم شد و صورتش چین افتاد.
- خودتو با این زهرماری ها خفه کردی که! بو گنده همه جا رو برداشته
چشم هام سوز می داد، دو روز بود نخوابیده بودم و حضور شهریار، این جا آخرین چیزی که می خواستم هم نبود!
- با توام مرد، داری نگرانم می کنی! چی شده؟ زنت کو اصلا؟
زنم..؟! همون لکاته هرزه ای که دو روز بود ازش بی خبر بودم!
همون که با عاشقش فرار کرده بود و من لعنتی، من بی غیرت نتونستم جمعش کنم؟
- بُ...رو بیرون!
بی توجه به جمله ای که کش دار گفته بودم، مرده بودم تا بگم، دست زیر بغلم زد و مجبورم کرد بلند شدم.
-وِ...لــــــم کـــن!
بی توجه منو تا سمت سینک برد و یه مشت آب روی صورتم ریخت.
به خیال خونش فکر می کرد مستم؟
من اگر همه اون شیشه رو سر کشیده بودم هم مست نمی شدم!
مستی کجا بود وقتی زنم دست توی دست معشوقه اش فرار کرده بود؟
- کاویار تو به مقدساتت، بگو چی شده مرد حسابی؟
همون جا کف آشپزخونه نشستم و دستی به صورت خیسم کشیدم.
درد من گفتنی نبود، نمی تونستم بگم و باید می ریختم توی خودم...
#ستیزهجو 🍃
سرم رو آروم بیرون بردم و کوچه رو زیر نظر گرفتم، نگار واقعا این جا نبود!
شاید خدا داشت همه چیز رو کنار هم می چید برای رفتنم...برای آزاد شدنم!
***
- چی شده پسر؟ باز این چه ریختیه واسه خودت درست کردی؟
دستشو روی شونه ام گذاشت و کمی نزدیک تر بهم شد و صورتش چین افتاد.
- خودتو با این زهرماری ها خفه کردی که! بو گنده همه جا رو برداشته
چشم هام سوز می داد، دو روز بود نخوابیده بودم و حضور شهریار، این جا آخرین چیزی که می خواستم هم نبود!
- با توام مرد، داری نگرانم می کنی! چی شده؟ زنت کو اصلا؟
زنم..؟! همون لکاته هرزه ای که دو روز بود ازش بی خبر بودم!
همون که با عاشقش فرار کرده بود و من لعنتی، من بی غیرت نتونستم جمعش کنم؟
- بُ...رو بیرون!
بی توجه به جمله ای که کش دار گفته بودم، مرده بودم تا بگم، دست زیر بغلم زد و مجبورم کرد بلند شدم.
-وِ...لــــــم کـــن!
بی توجه منو تا سمت سینک برد و یه مشت آب روی صورتم ریخت.
به خیال خونش فکر می کرد مستم؟
من اگر همه اون شیشه رو سر کشیده بودم هم مست نمی شدم!
مستی کجا بود وقتی زنم دست توی دست معشوقه اش فرار کرده بود؟
- کاویار تو به مقدساتت، بگو چی شده مرد حسابی؟
همون جا کف آشپزخونه نشستم و دستی به صورت خیسم کشیدم.
درد من گفتنی نبود، نمی تونستم بگم و باید می ریختم توی خودم...