عیارسنج dan repost
#پارت_53
رو به روی آینه ایستادم و موهامو باز کردمو بعد از نگاهی به صورت رنگ پریده ام ، حین گرفتن شماره ی سامان وارد وان حمام شدم
بوق...بوق....بوق....حالم از شنیدن اون بوقهای انتظار بدجوری بهم میخورد...خواستم تماس رو قطع کنم که صدای بینهایت خسته اش تو گوشم پیچید:
_چیه سحر....؟چیه....؟خودت خسته نشدی از اینهمه زنگ زدن.....
از شنیدن حرفش بدجوری دلم شکست.. بغضی که هی میخواست تو صدام انفجار به راه بندازه رو به مشقت فروخوردمو گفتم:_آخرین باری که باهات تماس گرفتم دیروز عصر بود که اونم رد تماس دادی...
هم من سکوت کردم و هم اون....معلوم نبود ما از چی خسته هستيم...از خودمون یا از موقعيتمون...
صدای بيمار مهشید هم به اون سکوت خاتمه داد:
"سامان بغلم میکنی?میخوام بیام پایین"
انگشت لرزونم روی صفحه ی گوشی گذاشتم:من تحملم تموم شده؛دیگه نمیتونم عشقبازیتو با مهشید ببینم و دم نزنم؛خودمو میکشم
صدای سحرررررررررر گفتن سامان به گوشم رسید بدون خداحافظی؛تماس رو قطع کردم و تیغو روی رگم کشیدم....
خلاصه:سحر و سامان بعد از سختیهای زیادی بهم میرسن اما چون نمیتونن صاحب بچه بشن خانواده سامان اونو مجبور به ازدواج با دخترعموش مهشید میکنن و سحر چون نمیتونه سامان رو با کسی شریک شه تقاضای طلاق میده اما این پایان ماجرا نیست.......
این رمان سه فصله
فصل اول مربوط به شروع رابطه سحر و سامان و فصلهای بعدی مربوط به ازدواجشون با وجود مشکلات فراوان وجدایی و شروع زندگی جدید....
تعداد طرفدارای این رمان صد و پنجاه هزار نفر بودن که بدلیل درخواست مکررشون برای فایل شدن این رمان
پی دی افش کردیم و با قیمت خیلی خیلی کم در اختیار خوانندگان قرار دادیم امیدواریم شما هم با خوندن خلاصه این رمان تشویق به خوندنش بشین و با خریدتون ما رو حمایت کنین❤️❤️❤️
ادمین فروش @Laxtury_admin
این رمان رمان دیگه نویسندس و این پارت پارت واقعی فصل دوم رمانه پس با خیال راحت خرید کنید💋❤️
رو به روی آینه ایستادم و موهامو باز کردمو بعد از نگاهی به صورت رنگ پریده ام ، حین گرفتن شماره ی سامان وارد وان حمام شدم
بوق...بوق....بوق....حالم از شنیدن اون بوقهای انتظار بدجوری بهم میخورد...خواستم تماس رو قطع کنم که صدای بینهایت خسته اش تو گوشم پیچید:
_چیه سحر....؟چیه....؟خودت خسته نشدی از اینهمه زنگ زدن.....
از شنیدن حرفش بدجوری دلم شکست.. بغضی که هی میخواست تو صدام انفجار به راه بندازه رو به مشقت فروخوردمو گفتم:_آخرین باری که باهات تماس گرفتم دیروز عصر بود که اونم رد تماس دادی...
هم من سکوت کردم و هم اون....معلوم نبود ما از چی خسته هستيم...از خودمون یا از موقعيتمون...
صدای بيمار مهشید هم به اون سکوت خاتمه داد:
"سامان بغلم میکنی?میخوام بیام پایین"
انگشت لرزونم روی صفحه ی گوشی گذاشتم:من تحملم تموم شده؛دیگه نمیتونم عشقبازیتو با مهشید ببینم و دم نزنم؛خودمو میکشم
صدای سحرررررررررر گفتن سامان به گوشم رسید بدون خداحافظی؛تماس رو قطع کردم و تیغو روی رگم کشیدم....
خلاصه:سحر و سامان بعد از سختیهای زیادی بهم میرسن اما چون نمیتونن صاحب بچه بشن خانواده سامان اونو مجبور به ازدواج با دخترعموش مهشید میکنن و سحر چون نمیتونه سامان رو با کسی شریک شه تقاضای طلاق میده اما این پایان ماجرا نیست.......
این رمان سه فصله
فصل اول مربوط به شروع رابطه سحر و سامان و فصلهای بعدی مربوط به ازدواجشون با وجود مشکلات فراوان وجدایی و شروع زندگی جدید....
تعداد طرفدارای این رمان صد و پنجاه هزار نفر بودن که بدلیل درخواست مکررشون برای فایل شدن این رمان
پی دی افش کردیم و با قیمت خیلی خیلی کم در اختیار خوانندگان قرار دادیم امیدواریم شما هم با خوندن خلاصه این رمان تشویق به خوندنش بشین و با خریدتون ما رو حمایت کنین❤️❤️❤️
ادمین فروش @Laxtury_admin
این رمان رمان دیگه نویسندس و این پارت پارت واقعی فصل دوم رمانه پس با خیال راحت خرید کنید💋❤️