بسته نگه میدارم به بعد این
این غصهی قدیمیی همیشه تازه را
دیگر
دیگر
میان دو گل دوام آوردن و نمردن
میان دو رود دوام تماشا را باب کردن
بگو بگویید که آفرین دارد
پس چه فکر کرده میکنید
به مثل تنهایی در شبی غلیط
به بخت پسری بیمادر
به وقت شکار
به جنگلی برف گرفته و
نه این طور هم
که آن که نترسد
ترس را نمیشناسد شاید
چون تنها به خواب است که ترکهها
تبدیل به پوست مار میگردد شاید
یا که ممکن باشد بشود
و من
که از شکل لباس خود نیست که راه باغ را بجویم
یا که حد راز کوهسار آتشها که در روایتها
در من که درد
جان گرفته از شدت طول عمرش و
عشق که بیاید فقط تنها و
عشق
که دیگران را تبدیل به خصم مضحکی کند
علىالخصوص
آن را که
این را که یا
هر که را که نمیتواند از بیناییاش
چون جوانمردان
لذت بیافریند
#هرمز_علی_پور
@kontamagz