-خو...خونِ چیه؟! تو...تو باکــــــره اییییییی؟!
صداش فریاد گونه توی صورتم کوبیده شد.
بخاطر درد وحشتناکی که بخاطر رابطه ی اجباریی که شکل گرفت صورت پر اشکم رو به سمت مخالف چرخوندم و اجازه دادم اشکام بیصدا بریزن که یهو مردونگیش رو از داخلم بیرون کشید ...
- امکان نداره...نه...نه همه میگفتن خرابی، اون ...اون دوست پسرت مگه...
باچشمای لبالب اشک به سمتش برگشتم، با چشمای بهوخون نشسته و اخمای وحشتناک نگاهش رو به چشمام و بین پاهام و خونی که جاری شده بود در گردش بود ...
چنگی با کلافگی به موهاش زد و با همون تن لخت از اتاق خارج شد و بغضم باصدای بلندی شکست.....
https://t.me/+KwBN-eMtczoyYTg0
#همخونهای #ازدواج_اجباری
صداش فریاد گونه توی صورتم کوبیده شد.
بخاطر درد وحشتناکی که بخاطر رابطه ی اجباریی که شکل گرفت صورت پر اشکم رو به سمت مخالف چرخوندم و اجازه دادم اشکام بیصدا بریزن که یهو مردونگیش رو از داخلم بیرون کشید ...
- امکان نداره...نه...نه همه میگفتن خرابی، اون ...اون دوست پسرت مگه...
باچشمای لبالب اشک به سمتش برگشتم، با چشمای بهوخون نشسته و اخمای وحشتناک نگاهش رو به چشمام و بین پاهام و خونی که جاری شده بود در گردش بود ...
چنگی با کلافگی به موهاش زد و با همون تن لخت از اتاق خارج شد و بغضم باصدای بلندی شکست.....
https://t.me/+KwBN-eMtczoyYTg0
#همخونهای #ازدواج_اجباری