•❥•-------------•🦋•------------•❥ •
📚 رمان هیاهوی زندگی 📖💋
👩🏻💻 بهقلم : سوگندツ
🚫مخاطب :فقط بزرگسالان 🚫
•❥•-------------•🦋•------------•❥•
🎬 #پارت_42
از زبانبردیا :
غرق بوسیدن ساحل بودم و دستمو روی گودی کمرش میکشیدم .
بدن ظریفش کاملا به بدنم چسبیده بود و از گرمای بدنش حس عجیبی تو وجودم لبریز شد !
این هم آغوشی رو قبلا هم تجربه کرده بودم اما این حس رو نه !!
حس میکردم نیمه گمشده ام رو پیدا کردم !!
از بین چشم های نیمه بازم به ساحل نگاهی انداختم و با دیدن چشم های بسته اش حس لذت بخشی بهم دست داد .
دلم میخواست تا صبح ببوسمش اما با صدای قدم هایی که از پله ها به گوش رسید سریع از هم فاصله گرفتیم .
ساحل با چشم هایی پر از خجالت و ترس بهم نگاه کرد که سریع در اتاقش رو باز کردم و هولش دادم داخل !!
خودمم پشت سرش وارد اتاق شدم و در رو به آرومی بستم .
ساحل ترسیده بهم خیره شدکه بهش اشاره کردم ساکت باشه .
سری تکون داد که لای در رو به آرومی باز کردم و با دیدن پویان که به سمت آشپزخونه رفت نفسمو آسوده بیرون دادم .
فاصله ام با ساحل رو پر کردم و نزدیک گوشش گفتم :
_ پویانه ! برو بخواب عزیزم منم میرم اتاقم .
بدون این که منتظر جوابش باشم به سمت در قدم برداشتم که دستم رو گرفت .
متعجب به سمتش برگشتم که با صدای آرومی گفت :
+ اگه الان بری بیرون متوجه میشه و فکر بدی میکنه ، لطفا یکم صبر کن .
با این که میدونستم پویان قضاوتمون نمیکنه اما باشه ای گفتم تا خیالش راحت بشه .
با این که تمام چراغ ها خاموش بود اما نور ماه از پنجرهی قدی اتاق ، همه جا رو روشن کرده بود .
نگاهم روی ماه بود که ساحل با خجالتی که تو چشماش بوو به سمت تختش رفت و گوشهی تخت نشست .
دلم میخواست کنارش برم و تو بغلش بگیرم اما عقلم میگفت نباید زیادروی کنم .
بعد از چند دقیقه که پویان به اتاقش برگشت از اتاق ساحل بیرون رفتم .
با قدم های آهسته از پله ها بالارفتم و وارد اتاقم شدم .
تیشرتم رو از تنم درآوردم و روی تخت دراز کشیدم .
تصویر ساحل مدام جلوی چشمم بود و خواب به چشمم نمیومد .
دلم میخواست باز لمسش کنم و عطرش تو مشامم بپیچه !
هیچ وقت ضعف نزدیک شدن به دخترها رو نداشتم و توی رابطه هام مغرور بودم ، اما جلوی ساحل انگار یه آدم دیگه بودم .
@Ham_nafaas 💜
📚 رمان هیاهوی زندگی 📖💋
👩🏻💻 بهقلم : سوگندツ
🚫مخاطب :فقط بزرگسالان 🚫
•❥•-------------•🦋•------------•❥•
🎬 #پارت_42
از زبانبردیا :
غرق بوسیدن ساحل بودم و دستمو روی گودی کمرش میکشیدم .
بدن ظریفش کاملا به بدنم چسبیده بود و از گرمای بدنش حس عجیبی تو وجودم لبریز شد !
این هم آغوشی رو قبلا هم تجربه کرده بودم اما این حس رو نه !!
حس میکردم نیمه گمشده ام رو پیدا کردم !!
از بین چشم های نیمه بازم به ساحل نگاهی انداختم و با دیدن چشم های بسته اش حس لذت بخشی بهم دست داد .
دلم میخواست تا صبح ببوسمش اما با صدای قدم هایی که از پله ها به گوش رسید سریع از هم فاصله گرفتیم .
ساحل با چشم هایی پر از خجالت و ترس بهم نگاه کرد که سریع در اتاقش رو باز کردم و هولش دادم داخل !!
خودمم پشت سرش وارد اتاق شدم و در رو به آرومی بستم .
ساحل ترسیده بهم خیره شدکه بهش اشاره کردم ساکت باشه .
سری تکون داد که لای در رو به آرومی باز کردم و با دیدن پویان که به سمت آشپزخونه رفت نفسمو آسوده بیرون دادم .
فاصله ام با ساحل رو پر کردم و نزدیک گوشش گفتم :
_ پویانه ! برو بخواب عزیزم منم میرم اتاقم .
بدون این که منتظر جوابش باشم به سمت در قدم برداشتم که دستم رو گرفت .
متعجب به سمتش برگشتم که با صدای آرومی گفت :
+ اگه الان بری بیرون متوجه میشه و فکر بدی میکنه ، لطفا یکم صبر کن .
با این که میدونستم پویان قضاوتمون نمیکنه اما باشه ای گفتم تا خیالش راحت بشه .
با این که تمام چراغ ها خاموش بود اما نور ماه از پنجرهی قدی اتاق ، همه جا رو روشن کرده بود .
نگاهم روی ماه بود که ساحل با خجالتی که تو چشماش بوو به سمت تختش رفت و گوشهی تخت نشست .
دلم میخواست کنارش برم و تو بغلش بگیرم اما عقلم میگفت نباید زیادروی کنم .
بعد از چند دقیقه که پویان به اتاقش برگشت از اتاق ساحل بیرون رفتم .
با قدم های آهسته از پله ها بالارفتم و وارد اتاقم شدم .
تیشرتم رو از تنم درآوردم و روی تخت دراز کشیدم .
تصویر ساحل مدام جلوی چشمم بود و خواب به چشمم نمیومد .
دلم میخواست باز لمسش کنم و عطرش تو مشامم بپیچه !
هیچ وقت ضعف نزدیک شدن به دخترها رو نداشتم و توی رابطه هام مغرور بودم ، اما جلوی ساحل انگار یه آدم دیگه بودم .
@Ham_nafaas 💜