ابزارک ? dan repost
#شبیخون رمانی #واقعیهیجانیعاشقانه
یک رمان کاملا متفاوت از #خالقاثرازهوستاقفس
عزیزانی که تمایل دارن این رمان آنلاین رو بخونن مبلغ15000تومان به شماره حساب زیر
6037697529242122
به نام #زهراعلیرضایی، واریز کنن. بعداز واریز، شات فیش واریزی رو داخل پی وی به ایدی زیر
@Rahgozare_Tabestan
ارسال کنن تا ، لینک دراختیارشون قراربگیره❤️❤️❤️
پ ن:فرصت و تعدادعضویت محدود❌❌ #فقطتااواسط اردیبهشت‼️
#خلاصهیکوتاهیازشبیخون
طی چند مدت کوتاه درسطح شهر #قتل های سریالی رخ می ده که توجه سرگرد دایره ی جنایی #بهدادنواب را جلب می کنه...
#بهداد درگیرحل معمامیشه درحالی که همه چیز اونی نیست که فکر سرگردو درگیرکرده!
داستان درست از جایی شروع میشه که #سرگرد، پا داخل جایی میذاره که نباید!
#جنایی🔞
#معمایی
#عاشقانه
#شبیـــــــــــــخونکاریجدیداززهراعلیرضایی
#پست۳۷
نیشخندی زد و با گذاشتن قوطی روی میز، به سراغ دیوار ممنوعه رفت. این اسمی بود که او برای این دیوار کذایی انتخاب کرده بود. دیوار اتاقی که هیچ کس حق پا گذاشتن داخلش را نداشت، الا خودش و او... با قدم هایی کوتاه و استوار به دیوار نزدیک شد. یک به یک عکس هارا از نظر گذراند. ده چهره ی متفاوت از زاویه های مختلف! عکاس آنقدری حرفه ای کارش را کرده بود که چهره ی یک به یکشان درون عکس به خوبی مشخص بود؛ بدون این که بدانند و خبر داشته باشند که عکسی از آن ها گرفته شده است. پول گزافی بابت این کار داده بود؛ اما حالا که به نتیجه ی کار نگاه می کرد، متوجه شد که آن خرج هر چند اضافه؛ به این خروجی تمیز و باکیفیت می ارزیده است. با رضایت دست به چانه زد و متفکر روی دو عکس خط خورده زوم شد. دو عکسی که متعلق به مشفق و کامیاب بود. خط قرمزی که با ماژیک دورشان کشیده بود، به معنای حذفشان از کل زندگی بود. ماژیک را برداشت و با سر آن روی چند عکس باقی مانده ضربه های کوتاه زد. نیازی به تمرکز بیشتر نداشت؛ چون نفر بعدی انتخاب شده بود. مردی که به اندازه موهای سرش در دوران کودکی و نوجوانی مهمان و نمک خورده ی خانه یشان بود و حالا باید جواب نمکدان شکستنش را به بدترین شکل پس می داد.
#شبیخون رمانی #واقعیهیجانیعاشقانه
یک رمان کاملا متفاوت از #خالقاثرازهوستاقفس
عزیزانی که تمایل دارن این رمان آنلاین رو بخونن مبلغ15000تومان به شماره حساب زیر
6037697529242122
به نام #زهراعلیرضایی، واریز کنن. بعداز واریز، شات فیش واریزی رو داخل پی وی به ایدی زیر
@Rahgozare_Tabestan
ارسال کنن تا ، لینک دراختیارشون قراربگیره❤️❤️❤️
پ ن:فرصت و تعدادعضویت محدود❌❌ #فقطتااواسط اردیبهشت‼️
#خلاصهیکوتاهیازشبیخون
طی چند مدت کوتاه درسطح شهر #قتل های سریالی رخ می ده که توجه سرگرد دایره ی جنایی #بهدادنواب را جلب می کنه...
#بهداد درگیرحل معمامیشه درحالی که همه چیز اونی نیست که فکر سرگردو درگیرکرده!
داستان درست از جایی شروع میشه که #سرگرد، پا داخل جایی میذاره که نباید!
#جنایی🔞
#معمایی
#عاشقانه
#شبیـــــــــــــخونکاریجدیداززهراعلیرضایی
#پست۳۷
نیشخندی زد و با گذاشتن قوطی روی میز، به سراغ دیوار ممنوعه رفت. این اسمی بود که او برای این دیوار کذایی انتخاب کرده بود. دیوار اتاقی که هیچ کس حق پا گذاشتن داخلش را نداشت، الا خودش و او... با قدم هایی کوتاه و استوار به دیوار نزدیک شد. یک به یک عکس هارا از نظر گذراند. ده چهره ی متفاوت از زاویه های مختلف! عکاس آنقدری حرفه ای کارش را کرده بود که چهره ی یک به یکشان درون عکس به خوبی مشخص بود؛ بدون این که بدانند و خبر داشته باشند که عکسی از آن ها گرفته شده است. پول گزافی بابت این کار داده بود؛ اما حالا که به نتیجه ی کار نگاه می کرد، متوجه شد که آن خرج هر چند اضافه؛ به این خروجی تمیز و باکیفیت می ارزیده است. با رضایت دست به چانه زد و متفکر روی دو عکس خط خورده زوم شد. دو عکسی که متعلق به مشفق و کامیاب بود. خط قرمزی که با ماژیک دورشان کشیده بود، به معنای حذفشان از کل زندگی بود. ماژیک را برداشت و با سر آن روی چند عکس باقی مانده ضربه های کوتاه زد. نیازی به تمرکز بیشتر نداشت؛ چون نفر بعدی انتخاب شده بود. مردی که به اندازه موهای سرش در دوران کودکی و نوجوانی مهمان و نمک خورده ی خانه یشان بود و حالا باید جواب نمکدان شکستنش را به بدترین شکل پس می داد.