چقدر،خاطره،رویا... چقدر زن بودم
هزارمشعله سرگرم سوختن بودم
دلمگرفته به معنای واقعی یعنی
کجای زندگیام «تو» نبود من بودم؟
که هرچه عطر شدی باز پیرهن ماندم
که هر چقدر مهاجر شدی وطن بودم
چه تلخ اینکه تو دل کندهای و جان کندم
چه تلخ پیش تو شیرین کوهکن بودم
پس از تو دست من آیینه نیست،آهینهاست
به گیسوان غمت بسکه شانهزن بودم
*رهایی نفس از حبسهای ممتد جان!
همیشه منتظر «آ»یِ آمدن بودم
#دنیا_دنیادیده
۰۱/۱۱/۰۸
*زنی که آمدنش مثل «آ»یِ آمدنش
رهایی نفس از حبسهای ممتد بود
#حسین_منزوی
@donya_donyadide