مایوی سبز نیکیتا خروشچف
——
میگن نیکیتا خروشچف یه سری خصوصیات اخلاقی خاص خودش رو داشت که اگه نداشت، مسیر تاریخ عوض میشد. مثلا دلیل اینکه از پاکسازیهای وحشتناک دهه ۱۹۳۰ و ۱۹۵۰ شوروی جون سالم به در برد، این بود که قدش به ۱۶۰ سانتی متر هم نمیرسید و برای استالین ۱۷۰ سانتی خطر بزرگی به حساب نمیومد.
یا مثلا اگه شناگر بهتری بود، در روابطش با چین میتونست بهتر عمل کنه و با هم مانع از پیروزی غرب تو جنگ سرد بشن، اوضاع دنیا خیلی فرق میکرد. سوال پیش میاد که شنا بلد بودن یا نبودن خروشچف چرا باید مهم باشه؟ خب برای توضیح این موضوع باید اول خود کاراکتر خروشچف رو شناخت.
خروشچف یه روستایی ساده بود که موقع انقلاب ۱۹۱۷ تو معدن کار میکرد. اون سالها تو شوروی سمت مهمی نداشت و خیلی از کمونیستای باسابقهی حزب مسخرهش هم میکردن. خود استالین هم یه بار دستش انداخته بوده و مجبورش کرده یه رقص محلی به اسم گپاک رو اجرا کنه که خروشچف اصلا از پساش برنمیومد.
سواد درست و حسابی هم نداشت و فقط چهار سال مدرسه رفته بود. از یه جای پرت تو اوکراین اومده بود و خیلی وقتا هم بیادب و فحاش بود. اما وقتی خروشچف بعد از مرگ استالین تو سال ۱۹۵۳ تونست از بقیه پیش بیفته و جانشین اون بشه، کاملا آدم دیگهای شد.
خروشچف ولی تو قدرتطلبی پرشور عمل میکرد. پس از مرگ استالین خیلی جاهطلب شده بود و در عین حال شوخطبع هم بود و حرفاش همیشه نقل مجلس میشد. اما از خوش شانسی یا شایدم بدشانسیش، نقاط ضعف خودش رو خیلی خوب میشناخت.
تو کنگره بیستم حزب تو سال ۱۹۵۶ اون سخنرانی معروف به گزارش محرمانه رو نوشت و اونجا تو جلسه استالین رو محکوم کرد به داشتن کیش شخصیت و بعدش فرآیند استالینزدایی رو شروع کرد. اما برخلاف استالین که خیلی محتاط بود،
اتفاقا خروشچف مصمم بود که تو سیاست خارجی خودش رو ثابت کنه و یه کار درخشان انجام بده. شکل روابط خروشچف با همتایان خارجی خودش باعث شد اسمش همه جا نقل محافل باشه. اول اینکه تو سال ۱۹۵۹ از همتای آمریکایی خودش یعنی دوایت آیزنهاور با زور و فشار خواسته بود که دعوتش کنه آمریکا.
خبر ذوق خروشچف برای رفتن به دیزنیلند تبدیل به تیتر اول روزنامهها شد. خروشچف همچنین خیلی تمایل داشت که از نزدیک مرلین مونرو رو ببینه و همینم باعث شده بود کلی جوک براش بسازن. تو بازدیدی که از هالیوود داشت، مرلین مونرو رو هم دعوت کردن تا سخنرانی کوتاهی به زبان روسی داشته باشه.
خروشچف چندتا سفر هم به چین داشت. روابط روسیه با چین برای مدتها ملتهب بود. این دو کشور که مرز مشترکی به طول بیشتر از ۳۲۰۰ کیلومتر دارن، همیشه سر کنترل مغولستان و منچوری با هم درگیر بودن. تو دهه ۱۹۳۰، وقتی چین به اشغال ژاپنیها دراومد،
استالین با قلدری بعضی از معادن پر زغال منچوری رو تصاحب کرده بود. اما بعد از پیروزی نهایی مائو تو ۱۹۴۹، ظهور یه چین کمونیست، توازن قوا رو تو آسیا بهم ریخت. فرض عموم بر این بود که چین و شوروی به خاطر ایدئولوژی مشترکشون، باهم متحد میشن و کل منطقه رو تحت سلطه خودشون درمیارن.
اما پشت پرده، روابط بین این دو قدرت بدتر از اونی بود که عموما تصور میشد. از دید شوروی، کلی دلیل برای شک کردن به مائو وجود داشت – مائو کسی بود که به عنوان رهبر کمونیست یه انقلاب دهقانی موفق رو رقم زده بود، یعنی کاری رو کرده بود که طبق دیالکتیک مارکسیستی غیرممکن بود.
برای مائو قضیه اما شخصیتر بود. مائو که اعتماد به نفس فوقالعادهای داشت و کاملا از تاریخ پرافتخار کشورش مطلع بود، از اینکه استالین باهاش مثل یه «مارکسیست عصر حجری» رفتار میکرد و نوشتههاشو رد میکرد، به شدت ناراحت بود. استالین کلا آدم حسابش نمیکرد.
یه بار مائو برای یه ملاقات کوتاه با استالین، چند هفته رو تو یه خونه ییلاقی دورافتاده بیرون مسکو تلف کرد که تنها تفریحش یه میز پینگ پنگ خراب بود. بعد از اینکه بالاخره همدیگه رو دیدن، استالین در ازای کمکهای نظامی ناچیز، امتیازات قابل توجهی رو از مائو گرفت.
و وقتی جنگ تو کره شروع شد، شوروی اصرار کرد که چین «تا آخرین روبل» هزینه سلاحهایی رو که برای کمک به کره شمالی لازم داشت، پرداخت کنه. اون موقع مائو از عصبانیت به حد انفجار رسید و بعدش دنبال انتقام بود. استالین از مائو خوشش نمیومد.
فرصت انتقام، هشت سال بعد، وقتی خروشچف برای دومین بار در یه سفر رسمی به چین رفت، پیش اومد. روز مذاکرات، مائو پیشنهاد شوروی رو برای ابتکارهای دفاعی مشترک به طور قاطع رد کرد و در حین مذاکره حتی یه بار از جاش بلند شد و انگشتش رو تو صورت خروشچف تکون داد.
مائو سیگار پشت سیگار روشن میکرد و خروشچف که از سیگار کشیدن متنفر بود رو اینطوری آزار میداد. به قول نویسنده کتاب زندگینامه خروشچف، «مائو اون روز با خروشچف مثل یه دانشآموز فوقالعاده کند ذهن رفتار کرد». مائو بعدش پیشنهاد داد ادامه مذاکرات رو ببرن تو یه ویلا برگزار کنن.
——
میگن نیکیتا خروشچف یه سری خصوصیات اخلاقی خاص خودش رو داشت که اگه نداشت، مسیر تاریخ عوض میشد. مثلا دلیل اینکه از پاکسازیهای وحشتناک دهه ۱۹۳۰ و ۱۹۵۰ شوروی جون سالم به در برد، این بود که قدش به ۱۶۰ سانتی متر هم نمیرسید و برای استالین ۱۷۰ سانتی خطر بزرگی به حساب نمیومد.
یا مثلا اگه شناگر بهتری بود، در روابطش با چین میتونست بهتر عمل کنه و با هم مانع از پیروزی غرب تو جنگ سرد بشن، اوضاع دنیا خیلی فرق میکرد. سوال پیش میاد که شنا بلد بودن یا نبودن خروشچف چرا باید مهم باشه؟ خب برای توضیح این موضوع باید اول خود کاراکتر خروشچف رو شناخت.
خروشچف یه روستایی ساده بود که موقع انقلاب ۱۹۱۷ تو معدن کار میکرد. اون سالها تو شوروی سمت مهمی نداشت و خیلی از کمونیستای باسابقهی حزب مسخرهش هم میکردن. خود استالین هم یه بار دستش انداخته بوده و مجبورش کرده یه رقص محلی به اسم گپاک رو اجرا کنه که خروشچف اصلا از پساش برنمیومد.
سواد درست و حسابی هم نداشت و فقط چهار سال مدرسه رفته بود. از یه جای پرت تو اوکراین اومده بود و خیلی وقتا هم بیادب و فحاش بود. اما وقتی خروشچف بعد از مرگ استالین تو سال ۱۹۵۳ تونست از بقیه پیش بیفته و جانشین اون بشه، کاملا آدم دیگهای شد.
خروشچف ولی تو قدرتطلبی پرشور عمل میکرد. پس از مرگ استالین خیلی جاهطلب شده بود و در عین حال شوخطبع هم بود و حرفاش همیشه نقل مجلس میشد. اما از خوش شانسی یا شایدم بدشانسیش، نقاط ضعف خودش رو خیلی خوب میشناخت.
تو کنگره بیستم حزب تو سال ۱۹۵۶ اون سخنرانی معروف به گزارش محرمانه رو نوشت و اونجا تو جلسه استالین رو محکوم کرد به داشتن کیش شخصیت و بعدش فرآیند استالینزدایی رو شروع کرد. اما برخلاف استالین که خیلی محتاط بود،
اتفاقا خروشچف مصمم بود که تو سیاست خارجی خودش رو ثابت کنه و یه کار درخشان انجام بده. شکل روابط خروشچف با همتایان خارجی خودش باعث شد اسمش همه جا نقل محافل باشه. اول اینکه تو سال ۱۹۵۹ از همتای آمریکایی خودش یعنی دوایت آیزنهاور با زور و فشار خواسته بود که دعوتش کنه آمریکا.
خبر ذوق خروشچف برای رفتن به دیزنیلند تبدیل به تیتر اول روزنامهها شد. خروشچف همچنین خیلی تمایل داشت که از نزدیک مرلین مونرو رو ببینه و همینم باعث شده بود کلی جوک براش بسازن. تو بازدیدی که از هالیوود داشت، مرلین مونرو رو هم دعوت کردن تا سخنرانی کوتاهی به زبان روسی داشته باشه.
خروشچف چندتا سفر هم به چین داشت. روابط روسیه با چین برای مدتها ملتهب بود. این دو کشور که مرز مشترکی به طول بیشتر از ۳۲۰۰ کیلومتر دارن، همیشه سر کنترل مغولستان و منچوری با هم درگیر بودن. تو دهه ۱۹۳۰، وقتی چین به اشغال ژاپنیها دراومد،
استالین با قلدری بعضی از معادن پر زغال منچوری رو تصاحب کرده بود. اما بعد از پیروزی نهایی مائو تو ۱۹۴۹، ظهور یه چین کمونیست، توازن قوا رو تو آسیا بهم ریخت. فرض عموم بر این بود که چین و شوروی به خاطر ایدئولوژی مشترکشون، باهم متحد میشن و کل منطقه رو تحت سلطه خودشون درمیارن.
اما پشت پرده، روابط بین این دو قدرت بدتر از اونی بود که عموما تصور میشد. از دید شوروی، کلی دلیل برای شک کردن به مائو وجود داشت – مائو کسی بود که به عنوان رهبر کمونیست یه انقلاب دهقانی موفق رو رقم زده بود، یعنی کاری رو کرده بود که طبق دیالکتیک مارکسیستی غیرممکن بود.
برای مائو قضیه اما شخصیتر بود. مائو که اعتماد به نفس فوقالعادهای داشت و کاملا از تاریخ پرافتخار کشورش مطلع بود، از اینکه استالین باهاش مثل یه «مارکسیست عصر حجری» رفتار میکرد و نوشتههاشو رد میکرد، به شدت ناراحت بود. استالین کلا آدم حسابش نمیکرد.
یه بار مائو برای یه ملاقات کوتاه با استالین، چند هفته رو تو یه خونه ییلاقی دورافتاده بیرون مسکو تلف کرد که تنها تفریحش یه میز پینگ پنگ خراب بود. بعد از اینکه بالاخره همدیگه رو دیدن، استالین در ازای کمکهای نظامی ناچیز، امتیازات قابل توجهی رو از مائو گرفت.
و وقتی جنگ تو کره شروع شد، شوروی اصرار کرد که چین «تا آخرین روبل» هزینه سلاحهایی رو که برای کمک به کره شمالی لازم داشت، پرداخت کنه. اون موقع مائو از عصبانیت به حد انفجار رسید و بعدش دنبال انتقام بود. استالین از مائو خوشش نمیومد.
فرصت انتقام، هشت سال بعد، وقتی خروشچف برای دومین بار در یه سفر رسمی به چین رفت، پیش اومد. روز مذاکرات، مائو پیشنهاد شوروی رو برای ابتکارهای دفاعی مشترک به طور قاطع رد کرد و در حین مذاکره حتی یه بار از جاش بلند شد و انگشتش رو تو صورت خروشچف تکون داد.
مائو سیگار پشت سیگار روشن میکرد و خروشچف که از سیگار کشیدن متنفر بود رو اینطوری آزار میداد. به قول نویسنده کتاب زندگینامه خروشچف، «مائو اون روز با خروشچف مثل یه دانشآموز فوقالعاده کند ذهن رفتار کرد». مائو بعدش پیشنهاد داد ادامه مذاکرات رو ببرن تو یه ویلا برگزار کنن.