غزل
به تيغم گر کشد دستش نگيرم
وگر تيرم زند منت پذيرم
کمان ابرويت را گو بزن تير
که پيش دست و بازويت بميرم
غم گيتی گر از پايم درآرد
بجز ساغر که باشد دستگيرم
برآی ای آفتاب صبح اميد
که در دست شب هجران اسيرم
به فريادم رس ای پير خرابات
به يک جرعه جوانم کن که پيرم
به گيسوی تو خوردم دوش سوگند
که من از پای تو سر بر نگيرم
بسوز اين خرقه تقوا تو حافظ
که گر آتش شوم در وی نگيرم
@falhafez_com
به تيغم گر کشد دستش نگيرم
وگر تيرم زند منت پذيرم
کمان ابرويت را گو بزن تير
که پيش دست و بازويت بميرم
غم گيتی گر از پايم درآرد
بجز ساغر که باشد دستگيرم
برآی ای آفتاب صبح اميد
که در دست شب هجران اسيرم
به فريادم رس ای پير خرابات
به يک جرعه جوانم کن که پيرم
به گيسوی تو خوردم دوش سوگند
که من از پای تو سر بر نگيرم
بسوز اين خرقه تقوا تو حافظ
که گر آتش شوم در وی نگيرم
@falhafez_com