#اعتراف
سلام دخترم 18
بابای من یه کسب و کاری راه انداخته که نیاز به سرمایه زیادی داشت و بخاطرش رفتیم زیر قسط و وام و قرض(بخاطره اوضاع جسمانیش نمیتونه کار سنگین کنه )
خلاصه چندروز پیشا یکی از اینایی که طلبکاره اومده بود دم خونمون ، پدر منم یادش رفته به ایشون بدهکاریم منم میدونستم بابام پولی نداره ، رفتم پلاک زنجیرمو گوشواره هامو فروختم🫠 بابتشم اصلا پشیمون نیستم مهم بابامه
خلاصه پولو بهش دادم و حل شد
امروز بابام رفته بود پیشش ک پول بده بهش اونم گفت که حساب کردن
نمیدونم به بابام چجوری بگم اخه ناراحت میشه بفهمه طلاهامو فروختم :)))
🥲🥺
سلام دخترم 18
بابای من یه کسب و کاری راه انداخته که نیاز به سرمایه زیادی داشت و بخاطرش رفتیم زیر قسط و وام و قرض(بخاطره اوضاع جسمانیش نمیتونه کار سنگین کنه )
خلاصه چندروز پیشا یکی از اینایی که طلبکاره اومده بود دم خونمون ، پدر منم یادش رفته به ایشون بدهکاریم منم میدونستم بابام پولی نداره ، رفتم پلاک زنجیرمو گوشواره هامو فروختم🫠 بابتشم اصلا پشیمون نیستم مهم بابامه
خلاصه پولو بهش دادم و حل شد
امروز بابام رفته بود پیشش ک پول بده بهش اونم گفت که حساب کردن
نمیدونم به بابام چجوری بگم اخه ناراحت میشه بفهمه طلاهامو فروختم :)))
🥲🥺