انکار


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha


📝 «انکار»، کوشش جمعی از دانشجویان است برای کنار زدن شبه‌مسئله‌ها و تعارضات دروغین و برآوردن پرسش‌های راستین.
📌https://enkarmag.com
📌 www.instagram.com/enkarmag
📌 twitter.com/enkarmag
📌info@enkarmag.com

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Statistika
Postlar filtri


psychology&sociology.pdf
1.1Mb
💬جامعه‌شناسی و روان‌شناسی

✍تئودور آدورنو | ترجمه: علی سرمدی

📌قسمت اول

@enkarmag


💬جامعه‌شناسی و روان‌شناسی

✍تئودور آدورنو | ترجمه:  علی سرمدی

📌قسمت اول

مقدمه مترجم:

▪️نسبتِ میانِ دو دانشِ جامعه‌شناسی و روان‌شناسی، مسأله‌آفرین و پرسش‌برانگیز است. اگر روان‌شناسی، کاشف رازِ انگیزه‌ی افراد از اَعمالِ مختلف است، و با در نظر داشتنِ این که جامعه از افراد تشکیل شده، آیا نمی‌توان استنتاج کرد که برای دریافتن وضعیتِ جامعه، صرفاً باید یافته‌های روان‌شناسی در خصوصِ فرد را، بگسترانیم تا به چشم‌اندازِ وسیعترِ جامعه برسیم؟ این مدعا، اگر چه هرگز به همین سادگی‌ای که آورده‌شد و پیچش‌ها و اما و اگرهای فراوانی دارد، زمانی برای بسیاری از اصحابِ علمِ روان امری بداهتاً صحیح بود. از جمله نزدِ خودِ فروید، که مدعی بود که جامعه‌شناسی چیزی نیست مگر همان روان‌شناسیِ کاربردی. او البته با تألیف آثاری از جمله «روان‌شناسیِ گروهی و تحلیلِ ایگو» سعی بر آن داشت که تمامِ پیچیدگی‌های حرکت از روان‌شناسیِ فرد به رفتارِ جامعه را در ضبط آورد. اما از قضا، همین نوشته‌ی روان‌شناسانه، به خوبی نشان می‌دهد که وقتی از ساحتِ فرد به جمع و جامعه حرکت می‌کنیم، همه چیز، دست‌خوشِ تغییراتِ شگرفی می‌شود و نیاز است که مفاهیم، مضاف بر آن چه را که برای روان‌شناسیِ فردی کفایت می‌کرد، به میان بیاوریم. مقاله‌ی پیشِ رو، که در دو بخش تقدیم می‌شود، بررسی مفصلی است از چهره‌ای که هر دوی این علوم، دیری دغدغه‌اش بوده و ذیلِ آن‌ها قلم زده‌است. باورِ آدورنو که در این مقاله تن‌آور می‌شود، این است که نه تنها نمی‌توان جامعه‌شناسی را تعمیمی از روان‌شناسی دانست، بلکه درکِ بسیاری از دینامیزم‌ها و کارکردهای روانِ آدمی، اصولاً در پرتوی بررسی‌شان در متنِ یک نظامِ اجتماعی با ویژگی‌هایی خاص (سرمایه‌داری) ممکن است. همه‌ی نوشته‌های درونِ {} از مترجم اند و ارجاعات نویسنده با اعدادِ درونِ () نمایش داده‌شده‌اند. .

متن کامل را از اینجا بخوانید.

@enkarmag


💬جامعه‌شناسی و روان‌شناسی

✍تئودور آدورنو | ترجمه: علی سرمدی

📌قسمت اول

@enkarmag




💬پارانویای برنامه‌ریزی‌شده

✍اوون هاترلی | ترجمه:  پارسا شامحمدی

مقدمه مترجم:

▪️بسیاری از اوقات ما انسان­ها در مقابل ساختمان­های بلند و مرتفع احساس حقارت می­کنیم یا در فضاهای شهری احساس ترس و آسیب­پذیری داریم. احساس غریبه و بیگانه بودن، کم احترامی یا مواجه شدن با خشونت فیزیکی یا خشونت کلامی سبب می­شود تا انسان­ها به طرق مختلف در واکنش به محیط پیرامون خود دچار احساس ضعف شوند.

▪️زندگی در محیط‌های متراکم و شلوغ شهرهای مدرن، منجر به ایجاد پریشانی و مشکلات سلامت روان شده است.­ به عنوان مثال روان­پزشکان بیماری­هایی همچون ضعف اعصاب، هیستری و ترس از مکان­های بسته را ناشی از زندگی در شهری می­دانند که تنش­ها و فشارهای وصف­ناپذیری را در افراد ایجاد می­کند. دلیل این امر آن است که یک محیط، علاوه بر شکل فیزیکی‌اش، بر اساس تأثیرات روانی‌اش نیز تعریف می‌شود. در دهه‌های اخیر، شاهد رشد فراوانی در تعداد ساختمان‌ها بوده‌ایم که این پدیده به یکی از بزرگ‌ترین چالش‌های توسعه شهری در قرن بیست‌ویکم تبدیل شده است. از آنجا که این ساختمان‌ها به عنوان عناصر مهم شهری محسوب می‌شوند، افزایش تعداد و فرم متمایز آن‌ها تأثیرات متعددی بر شهروندان، محیط شهری و مناظر شهری دارد.

▪️دفاع از شهرها همواره جزء لاینفکی از برنامه قدرت­ها برای ایمن­سازی شهرها بوده است. در قرن نوزدهم قانون­گذاران تصمیم گرفتند تا از شهرها در برابر اکثریت مردم درون آن نیز محافظت کنند. از دهه 1960 جامعه­شناسان و جرم­شناسان دریافتند که در برخی مکان­ها امکان وقوع جرایم بیشتر است. از آنجا که ویژگی­های جمعیتی محله­ها توضیح کافی­ای برای این موضوع ارائه نمی­دادند به تدریج جرم­شناسان و جامعه­شناسان به بررسی محیط ساخته شده برای توضیح آن روی آوردند.

▪️چارچوب نظری غالب که برای توضیح نقش طراحی و چیدمان محیطی در ایجاد فرصت‌های جرم ارائه شده، نظریه "فضای قابل دفاع" اسکار نیومن (1972) است. مفهوم فضای قابل دفاع نیومن به روش سیستماتیکی اشاره دارد که از طریق آن طراحی فیزیکی محیط‌های مسکونی شهری می‌تواند به گونه‌ای تغییر یابد که فضاها یا مکان‌هایی با آسیب‌پذیری کمتر در برابر جرم ایجاد کند. این امر با فراهم کردن فرصت‌های بیشتر برای ساکنان به منظور کنترل فضای خود و دفاع از آن در صورت لزوم محقق می‌شود.

▪️یکی از برنامه­‌هایی که تحت تاثیر این ایده نیومن ایجاد شد «ایمن­سازی از طریق طراحی» بود. برنامه ایمن­سازی از طریق طراحی توسط سازمان ابتکارات کاهش جرم افسران ارشد پلیس (ACPO CPI) مدیریت شده و اجرای روزمره آن توسط افسران رابط معماری (ALOs) یا مشاوران طراحی پیشگیری از جرم(CPDAs) که در نیروهای پلیس مختلف در سراسر بریتانیا فعالیت می‌کنند، انجام می‌شد. در یکی از پژوهش­های صورت گرفته تحلیل داده‌های جرایم ثبت‌شده توسط پلیس تفاوت آماری معناداری بین پروژه‌های «ایمن­سازی از طریق طراحی» و غیرآن نشان نداد.

▪️در واقع نتایج نشان می­دهد که اجرای این برنامه­­ها تفاوتی در رابطه با میزان جرایم ایجاد نمی­کند بلکه تنها ترس از جرم را در شهروندان ایجاد کرده و محیط شهری را به محیط­هایی غم افزا تبدیل کرده است. فی الواقع معماری و شهرسازی به مثابه ابزارهای قدرت مورد استفاده قرار گرفتند تا شروندان را سرکوب و نوعی از احساس ترس نسبت به بیگانگان را در آنها به وجود بیاورند.

متن کامل را از اینجا بخوانید.

@enkarmag


💬پارانویای برنامه‌ریزی‌شده

✍اوون هاترلی | ترجمه: پارسا شامحمدی

@enkarmag




💬 آیا زندان‌ها منسوخ اند؟: فکر کردن به الغای زندان

✍ آنجلا دیویس | ترجمه: علی غلامی

مقدمه مترجم:

▪️هر بار که یک دگراندیش و منتقد وضع موجود، چه فعال سیاسی باشد، چه دانشجویی، چه کارگری، چه نویسنده باشد یا دارای هر عنوان دیگری، بازداشت یا در دادگاه به حبس محکوم می‌شود، صدای اعتراض از سوی همفکران، هم‌صنفان و سایر شهروندان، در مذمت «حبس» بلند می‌شود. همه از این می‌گویند که زندان جای معلم نیست، جای کارگر نیست، جای روزنامه‌نگار نیست، جای دانشجو نیست و ... در یک کلام زندان جای دگراندیشان و دگرباشان نیست. همه بر این موضوع اتفاق نظر دارند که ابراز دیدگاه، اعتراض و فعالیت صنفی و سیاسی نباید با پیگرد قضایی همراه شود. خیلی هم عالی. اما اگر بخواهیم فعل جمله‌ی «زندان جای ... نیست» را معکوس کنیم، آن گاه باید جای خالی را با چه کلماتی پر کرد؟ اگر این افراد نباید زندانی شوند (که واقعاً هم نباید بشوند)، پس نهاد زندان برای چه تأسیس شده است؟ سلول‌ها و اتاق‌های زندان باید از کدام بدن‌ها پر شود؟ عبارت «زندان جای ... نیست» اگر چه منفی است اما معنای اثباتی نهفته‌ای دارد، این که «زندان جای ... است». گویی همه وجود زندان را پذیرفته اند و حتی آن را ضروری می‌دانند، فقط محل اختلافشان با حاکمان این است که چه کسی باید محبوس باشد و چه کسی نباشد، نهایتاً بگویند که حقوق زندانیان «عادی» هم باید رعایت شود. کسی نفس وجود زندان را زیر سوال نمی‌برد. تقریباً همه باور دارند که زندان محل «دیگری»‌ها است. دیگری‌هایی که برای «جامعه» خطرناک اند، «خلاف»کار اند و زندگی مردم را به خطر می‌اندازند. انبوه سازوکارهای حقوقی و فرهنگی و رسانه‌ای، زندانی بودن این افراد به عنوان پیامد عمل خودشان بازنمایی می‌کنند نه برونداد نظام اجتماعی مسلط. در واقع این دولت است که منحصراً حق جرم‌انگاری کردارها و برخورد با عاملان این کردارها (مجرمان) را دارد، و از این طریق علاوه بر اِعمال نظارت و انضباط بر شهروندان، ساختارهای ستم‌ساز و مولدِ نابرابری را پشت کردار مجرمان پنهان و به مسئولیت شخصی آن‌ها فرافکنی می‌کند. اکنون که زندان به جزئی جدایی‌ناپذیر از حیات سیاسی-اجتماعی ما بدل شده است به طوری که تخیل یک نظم اجتماعی جایگزین بدون آن، اگر نگوییم غیرممکن، به شدت دشوار خواهد بود، نقد نهاد زندان، و به طور کلی نقد رادیکال گفتمان مسلط امنیت، می‌تواند در ترسیم راه‌های ساختن جهانی بهتر کمک‌کننده باشد.

▪️متنی که در ادامه می‌خوانید، فصل اول از کتاب «آیا زندان‌ها منسوخ اند؟»۱، یکی از متون مهم جنبش الغای زندان، از آنجلا دیویس است. این کتاب در سال ۲۰۰۳، منتشر شده است و بدیهی است که آمار و ارقام ارائه‌شده در آن متعلق به آن زمان باشد. تمامی کلمات درون [ ] از مترجم است.

متن کامل را از اینجا بخوانید.

@enkarmag






💬 قومی‌سازی و مقاومت‌های غیرقوم‌گرا در نزاع بر سر میدان سیاسی عراق

✍ توبی داج و رناد منصور | ترجمه: حنانه نبوی

مقدمه مترجم:
▪️در سال‌های اخیر و در فضای سیاسی ایران بحث‌های زیادی با محوریت تخیل برای فرم‌های بدیل حکمرانی در گرفته‌است؛ دغدغه‌ورزی درباره اینکه کدام ساختار سیاسی می‌تواند تضمین‌کننده حقوق تمامی گروه‌های جامعه متکثر قومی، زبانی و مذهبی ایران باشد. ساختاری که بیرون‌گذارنده نباشد و بتواند امتیازات را تا حد امکان به‌طور برابر بین اعضای جمعیت جغرافیایی ایران، فارغ از تعلق قومی، توزیع کند.
▪️اگر در دوره اصلاحات زبانِ حقْ حول دال‌هایی مانند حقوق بشر، حق آزادی بیان و آزادی‌های فردی مفصل‌بندی می‌شد ، دال‌های هژمونِ حقوقی در فضای کنونی را حق تعیین سرنوشت، حقوق ملیت‌ها و اقوام شکل می‌دهند و (حق بر بدن و حقوق زنان از زمان اصلاحات به این‌سو به‌طور فزاینده‌ای در محوریت گفتار حق و نزاع سیاسی قرار گرفته است اما اینجا موضوع توجه ما نیست).
▪️تمایزی که ساموئل موین بین حقوق بشر و حقوق انقلابی قائل می‌شود اینجا می‌تواند برای توضیح تحولی که در فضای سیاسی ایران اتفاق افتاده است کمک‌کننده باشد. به بیان ساموئل موین درحالی‌که حقوق بشر در پی حفاظت از حقوق انفرادی (آزادی بیان، ‌ آزادی‌های اجتماعی و...) شهروندان و گروه‌ها در برابر اقتدار دولتی است، حقوق انقلابی در کار بازسازی بنیادین فضای شهروندی، بازتعریف ملت و پیگیری خواستی ملی است . به بیان دیگر اگر گفتار مردم‌سالاریِ دوره اصلاحات در تلاش برای عقب راندن وجوه استبدادی حکومت و استیفای حقوق جهانشمول افراد شهروند بود، امروز شاهد شکل گرفتن زبانی هستیم که در پی بازتعریف ملت، ایرانیت و در مواردی اساساً کثیرالمله دانستن ساکنین این جغرافیاست.
▪️فرمِ حکمرانی فدرالیسم یا خودگردانی قومی-محلی یکی از ایده‌های مطرح‌شده توسط گروهی از فعالین و دانشگاهیان در سال‌های اخیر است که جامعه ایران را کثیرالمله می‌دانند. این گروه ساختار سیاسی فدرال را ممکن‌ترین آلترناتیو برای تمرکززدایی از قدرت و تضمین حقوق شهروندان جغرافیای ایران از تمامیِ گروه‌های قومی-ملی می‌دانند. و فارغ از آنکه آیا اساساً امکان ترسیم مرزهای بر‌هم‌منطبق قومی و جغرافیایی بین اعضای جمعیت ایران ممکن است یا نه (ایده‌ای که توسط پژوهش‌های آماری و با نشان دادن درهم‌آمیزی جمعیتی و جغرافیایی بین اقوام مورد تردید قرار گرفته است) ،‌ خودِ این گره زدن تعلق قومی و واحد سیاسی (ملت یا واحدهای خُردتر) به یکدیگر کرداری است که در خاورمیانه آزمون بلندی را از سر گذرانده است. آزمونی که نگاه انداختن به نتایج آن احتمالاً می‌تواند تصویر واقع بینانه‌تری از کاربست عملی چنین تخیلی را ارائه دهد. ترجمه مقاله‌ای که در پی می‌آید تلاشی در این راه است.
▪️از طرف دیگر به عنوان مترجم متن به این مسأله آگاهم که تعمیم‌دهی مطلقِ تجربه سیاست‌ورزی قوم‌گرایانه در دیگر کشورهای خاورمیانه مانند عراق و لبنان به ایران، ایده‌ای ناپخته است و اساساً باید محتاط بود که یک کردار سیاسی (به طور مثال اِعمال فدرالیسم) را به یک مقوله انتزاعی که توضیح‌دهنده تمامی ساختارهای هم‌نام آن است فرو نکاست. چرا که خود ایده فدرالیسم بر مبنای آنکه توسط کدام فاعلان سیاسی (نخبگانی یا مردمی) و در کدام بستر زمانی و اجتماعی بکار گرفته شود، می‌تواند برونداد کاملاً متفاوتی را تعین بخشد.
▪️متنی که در اینجا ترجمه کرده‌ام به بررسی این می‌پردازد که چگونه تعریفِ ملت یا واحد سیاسی بر مبنای تعلق قومی-مذهبی در جامعه‌ی عراق منتج به فساد سیاسی-اقتصادی گسترده شد، دولتی ناتوان از ارائه خدمات رفاهی و توسعه‌ای ایجاد کرد و موجب تورم در روندهای بوروکراتیک-انتخاباتی‌ای شد که تداوم‌بخش جناح‌بندی‌های قومی باشند؛ اینکه چطور وعده توزیع عادلانه امتیازات شهروندی بین اقوام در نهایت به بازتولید مرزهای هویتی و دیگری‌ستیزی منجر شد. روندی که روی‌هم می‌رفت تا تولید سیاست را در جامعه عراق متوقف کند.

متن کامل را از اینجا بخوانید.

@enkarmag






💬 هیچ خدایی نیست! هیچ اربابی نیست!

✍  تامس نیل | ترجمه‌: پارسا طاهری

▪️مقدمه مترجم:
فیلسوفان بزرگ از مواضع سیاسی جناح‌‌های روزگار خود فراروی می‌کنند و اگر اندیشه‌شان از عمق و استواری جدی بهره‌مند باشد، مواضع سیاسی را بازتعریف می‌کنند و دیگران باید نسبت خود را با اندیشه‌های آن فیلسوف مشخص کنند، چه موافق او باشند، چه مخالف او باشند. مداخلات دلوز نیز در باب آنارشیسم سیاسی از همین موارد است، اما همین مداخلات منشا بحث‌های فراوانی هم بوده اند.

▪️تعداد کمی از فیلسوفان به اندازه ژیل دلوز تأثیرگذار و در عین حال به طور گسترده‌ای مورد سوء برداشت بوده اند. از بحث‌هایی که حول فلسفه‌ی او شکل گرفته – مثل هر فیلسوف دیگر – ارتباط بین اندیشه متافیزیکی و سیاسی اوست. در قلب این بحث، یک سؤال نهفته است: آیا دیدگاه آنارشیستی دلوز از هستی - به اصطلاح «آنارشیسمِ هستی‌شناختی» او - مستقیماً به یک موضع سیاسی ترجمه می‌شود؟ یا برعکس، آیا اندیشه او در برابر چنین کاربرد مستقیمی مقاومت می‌کند؟
کسانی که در جناح اول تفسیری هستند برای دفاع از موضع خود دلایلی می‌آورند مانند: خصومت دلوز با سازمان‌های سلسله مراتبی، تأکید او بر تکثر، آنتی هگلیانیسم سرسختانه او و برجسته شدن مفاهیمی مانند ریزوم، نومدیسم، قلمروزدایی و... در این فلسفه. با این حال، برخی نیز نسبت به ادغام ساده لوحانه‌ی این دو سطح از اندیشه هشدار داده‌اند و استدلال کرده‌اند که یک هستی‌شناسی آنارشیک لزوماً منجر به یک سیاست آنارشیستی منجر نمی‌شود. این مسئله جدال‌های تفسیری سرنوشت‌سازی را رقم زده است. برخی منتقدان مثل آلن بدیو و اسلاوی ژیژک این پرسش را مطرح کرده‌اند که آیا فلسفه او در نهایت به سیاست رادیکال خدمت می‌کند یا صرفاً در خدمت سیالیت سرمایه‌داری است؟ برخی از اندیشمندان نیز تفاسیری این‌چنین از فلسفه‌ی دارند اما برخلاف کسانی مانند ژیژک از این سیالیت محض استقبال می‌کنند.

▪️در این مقاله، توماس نیل این سؤال را با فوریت تازه‌ای مطرح می‌کند. او استدلال می‌کند که ادغام آنارشیسم هستی‌شناختی و سیاسی منجر به سوءبرداشتی شده است که خود امکانات سیاسی را که دلوز و گتاری به دنبال کشف آن بودند، تضعیف می‌کند. نیل با تمایز دقیق بین این دو، نشان می‌دهد که در حالی که فلسفه دلوز پایه و اساس ضروری برای سیاست آنارشیستی را فراهم می‌کند، آن را متعین نمی‌کند. از نظر او آنارشیسم سیاسی باید بر اساس نظریه‌ای از سازماندهی و استراتژی، نه صرفاً بر رد متافیزیکی سلسله مراتب، استوار باشد. نیل پاسخ منتقدان را بر اساس این تفسیر می‌دهد که آن‌ها آنارشیسم سیاسی وی را تقلیل به آنارشیسمِ هستی‌شناختی وی داده اند.
 

متن کامل را از اینجا بخوانید.

@enkarmag


💬 هیچ خدایی نیست! هیچ اربابی نیست!

✍  تامس نیل | ترجمه‌: پارسا طاهری


@enkarmag


زنده باد مرگ!.pdf
611.3Kb
💬 زنده باد مرگ!
فاشیسم، رستاخیز، جاودانگی



✍  مارک نئوکلئوس | ترجمه‌: تهمورث امیران


@enkarmag


💬 زنده باد مرگ!
فاشیسم، رستاخیز، جاودانگی



✍  مارک نئوکلئوس | ترجمه‌: تهمورث امیران

▪️بی‌احترامی اخیر به قبر غلامحسین ساعدی انبوهی از واکنش‌ها را در پی داشت. بسیاری یاد این جمله‌ی مشهور والتر بنیامین افتادند که «در صورت پیروزی دشمن، حتی مردگان نیز در امان نخواهند بود». ظاهرا ندایی از جانب مردگان وجدان معذب ما را خطاب قرار داده و تذکر می‌دهد گذشتگان را نمی‌توان به‌حال خود رها کرد. وضعیت خطیر است، آن‌چه محمدرضا نیکفر شر ابتذال می‌خواند، به‌تدریج طبیعی‌تر و پذیرفتنی‌تر شده و به حوزه‌های جدیدی نفوذ می‌کند. پرسش اضطراری این است: وظیفه‌ی ما در قبال گذشتگان چیست؟ آن‌ها تحت چه خطری قرار گرفته‌اند؟ از ما چه می‌خواهند؟
جالب‌توجه به‌نظر می‌رسد که چگونه تمام بحث‌های اخیر درباره‌ی عمل شنیع ادرار بر قبر یکی از مردگان، به‌سرعت به تحلیل قطب‌بندی‌‌های سیاسی درون جامعه کشیده می‌شوند. این بدین‌معناست که یکی از انواع شیوه‌های ممکن برای ورود به مسئله‌ی تضادهای سیاسی، از طریق تامل بر نحوه‌ی مواجهه با گذشته و درگذشتگان است. متنِ پیش‌رو همین سرنخ را دنبال می‌کند و نحوه‌ی مواجهه با مردگان را به‌منزله‌ی شاخصی از سیاست برمی‌کشد.
متن حاضر از مارک نئوکلئوس، در امتداد نوشته‌ی پیشین، مواجهه‌ی فاشیستی با مردگان را بررسی می‌کند. ظاهرا تضادی هست میان بی‌احترامی فاشیست‌ها به مردگان دشمن و بزرگ‌داشت‌گرایی‌شان در قبال میراث کشته‌شدگان «وطن». نئوکلئوس اما نشان می‌دهد که این‌ها به‌واقع دو روی یک سکه‌اند و هر دو در ایده‌ی رستاخیز مردگان ریشه دارند. این ایده، زمین تنازع‌آمیز سیاست را تا قلمرو مردگان بسط می‌دهد، آن‌ها را به درون منازعه‌ کشانده و همان بلایی را بر سرشان می‌آورد که بر سر زندگان‌شان می‌آید. بدین‌سان، مردگان خواه‌ناخواه درگیر نبردهای جاری سیاست شده‌اند، نمی‌توان آن‌ها را به‌حال خود رها کرد. اما آیا تفاوتی اساسی و ساختاری میان مواجهه‌ی رهایی‌بخش و فاشیستی با مردگان وجود دارد، یا این دو صرفا طرفین درگیر در یک منازعه‌ی یکسان‌اند؟
مسئله‌ی متن پیش‌رو مشخصا فاشیسم است، بنابراین با جزئیات بسیار به تاریخ فاشیسم هیتلری و موسولینی می‌پردازد. این ممکن است از نظر وضعیت ما بی‌ربط به‌نظر برسد، اما نئوکلئوس از پس انبوه جزئیات، مرگ‌اندیشی فاشیست‌ها را رومی‌آورد. به‌واقع متن حاضر را نباید پاسخی مشخص به پرسش‌های خود تلقی کرد، بلکه این ترجمه صرفا در حکم گام‌هایی اولیه جهتِ مفهوم‌پردازی شیوه‌های متفاوت مواجهه با مردگان است. به‌طور خلاصه، متن حاضر یک شکل از تحققِ مواجهه‌ی فاشیستی با مردگان را به‌تصویر کشیده است که به‌شدت بصیرت‌افزا و الهام‌بخش است.
 

متن کامل را از اینجا بخوانید.

@enkarmag


💬 زنده باد مرگ!
فاشیسم، رستاخیز، جاودانگی



✍  مارک نئوکلئوس | ترجمه‌: تهمورث امیران


@enkarmag




💬 بگذار تا مردگان سرگرم دفن مرده‌های خویش باشند!
مارکسیسم و سیاست رستگاری


✍  مارک نئوکلئوس | ترجمه‌: تهمورث امیران

▪️مارک نئوکلئوس در دو مقاله‌ای* که از او منتشر می‌شود، نحوه‌ی مواجهه با مردگان را به‌منزله‌ی شاخصی برای تشخیص سیاست رهایی‌بخش و مترقی بررسی می‌کند. در مقاله‌ی اول، او از طریق مقایسه‌ی دو رویکرد در ارتباط با کشته‌شدگان، تلاش می‌کند تا شکلی از سیاستِ به‌یادآوردن  را برنهد. تنش میان این رویکردها را می‌توان از خلال دو نقل‌قول یا گزین‌گویه‌ی مشهور به‌پیش راند:
بگذار تا مردگان سرگرم دفن مرده‌های خویش باشند. (مارکس)
در صورت پیروزی دشمن، حتی مردگان نیز ایمن نخواهند بود. و این دشمن تا‌به‌امروز همواره فاتح بوده است. (بنیامین)
ظاهرا اولی، آزادی را با رهایی از بارِ سنگین (در)گذشتگان همبسته می‌داند، و دومی، تنها به آن سیاستی نظر دارد که خود را وقف راه رستگاری پیشینیان می‌کند. اگر اولی، مردگان را، به هوای تجربه‌ای سراپا نو، به حال خود وامی‌گذارد، و وابستگی به مردگان را شکلی از «مرگ معنوی» تلقی می‌کند، دومی، اصلا خودِ ساختنِ آینده، نفسِ خودِ امید را در گرو رستگاری پیشینیانِ به‌بندکشیده‌شده می‌داند. نئوکلئوس ابتدا به خطر سیاسی رویکرد اول اشاره می‌کند و می‌گوید که با واسپاری مردگان، جنبش سیاسی بخشی از تحریک‌آمیزترین تصاویر خود را از دست می‌دهد. به‌علاوه، و مهم‌تر این‌که، با این واسپاری، نه‌فقط امکان مصادره‌ی مردگان در سیاست‌های دست‌راستی محافظه‌کاری و فاشیستی فراهم می‌شود، بلکه نبردهای سیاسی جاری حتی مردگان را نیز بی‌نصیب نخواهد گذاشت. او سپس تلاش می‌کند تا رویکرد دوم را هم از سنت‌گرایی محافظه‌کارانه و همچنین فاشیسم جدا کرده و نشان دهد که برخلاف این دو، بنیامین به رابطه‌ای سراپا متفاوت با مردگان نظر دارد، رابطه‌ای که نه همچون محافظه‌کاران به‌دنبال آشتیِ  نسل‌های مردگان و زندگان است و نه چونان فاشیست‌ها رستاخیزِ  مردگان را در سر می‌پروراند. بنیامین رابطه‌ی مردگان و زندگان را در قالب شکلی از سیاست رستگاریِ  پیشینیان صورت‌بندی می‌کند.

* ترجمه مقاله دوم از نویسنده نیز به زودی در «انکار»، منتشر خواهد شد.

 

متن کامل را از اینجا بخوانید.

@enkarmag

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.