#پارت35
-یادمه موقع رفتنش چند روز حالت خراب بود.
بلند شدم و نگاه بی احساسی به مادر انداختم و گفتم:اون موقع بچه بودم بچگی کردم،هشت سال
پیش ،کم چیزی نیست،یه دختر بچه چهارده ساله که تو اوج احساسات دوران بلوغ و نووجونی فکر
می کرد عاشق پسرداییش شده،اما الان بزرگ که شد فهمید عشق نبود،فقط یه حماقت بود و
بس.
چیزی نگفت من هم نخواستم منتظر جوابی از طرفش بمونم ،به سرعت از آشپزخونه خارج شدم و
سمت اتاقم دویدم،از سالن که رد می شدم نگاه دقیق و کنجکاو بابا رو روی خودم حس کردم.اما
حتی به نگاه بابا هم اهمیت ندادم.
در اتاقم رو بستم و سمت کشو پایین کمد رفتم.درش رو باز کردم و بین کتابهام کتاب شیمی سال
اول دبیرستان رو بیرون کشیدم.
تلخ خندی روی لبم نشست.چشمام هم بغض کردن،درست مثل بغض چند ساله ی خودم.میون
گریه خندیدم،اما خنده ام خیلی تلخ بود.
با انگشت اشاره ام روی عکسش دست کشیدم.روی انحنای لبهاش.روی لبخندش که دل هر
دختری رو می برد چه برسه به دختر چهارده ساله و ساده ای مثل من.
سادگی ام رو هم از دست داده بودم.
-یادته بهم می گفتی عین یه بره ساده ام؟کجایی که ببینی از گرگ هم درنده تر شدم؟
دست کشیدم روی چشمای خندونش و غرق گذشته ای شدم که پر از حضورش بود.
***
"آوید"
می دونستم مبلغ پیشنهادیش خوبه،حداقل بهتر از اون پولایی که با فروختن تنم دارم به دست
میارم.کی میگه لذت می برم؟
-یادمه موقع رفتنش چند روز حالت خراب بود.
بلند شدم و نگاه بی احساسی به مادر انداختم و گفتم:اون موقع بچه بودم بچگی کردم،هشت سال
پیش ،کم چیزی نیست،یه دختر بچه چهارده ساله که تو اوج احساسات دوران بلوغ و نووجونی فکر
می کرد عاشق پسرداییش شده،اما الان بزرگ که شد فهمید عشق نبود،فقط یه حماقت بود و
بس.
چیزی نگفت من هم نخواستم منتظر جوابی از طرفش بمونم ،به سرعت از آشپزخونه خارج شدم و
سمت اتاقم دویدم،از سالن که رد می شدم نگاه دقیق و کنجکاو بابا رو روی خودم حس کردم.اما
حتی به نگاه بابا هم اهمیت ندادم.
در اتاقم رو بستم و سمت کشو پایین کمد رفتم.درش رو باز کردم و بین کتابهام کتاب شیمی سال
اول دبیرستان رو بیرون کشیدم.
تلخ خندی روی لبم نشست.چشمام هم بغض کردن،درست مثل بغض چند ساله ی خودم.میون
گریه خندیدم،اما خنده ام خیلی تلخ بود.
با انگشت اشاره ام روی عکسش دست کشیدم.روی انحنای لبهاش.روی لبخندش که دل هر
دختری رو می برد چه برسه به دختر چهارده ساله و ساده ای مثل من.
سادگی ام رو هم از دست داده بودم.
-یادته بهم می گفتی عین یه بره ساده ام؟کجایی که ببینی از گرگ هم درنده تر شدم؟
دست کشیدم روی چشمای خندونش و غرق گذشته ای شدم که پر از حضورش بود.
***
"آوید"
می دونستم مبلغ پیشنهادیش خوبه،حداقل بهتر از اون پولایی که با فروختن تنم دارم به دست
میارم.کی میگه لذت می برم؟