#پارت27
نیشخندی زدم .دستام رو بهم قفل کردم و روی میز گذاشتم و خودم رو خم کردم .صورتم رو
بهش نزدیک کردم .
-عالیه، ممطئن شدم شما همونی هستید که باید باشید.
با تکبر نگاهم کرد،دیگه نگاهش رو نمی دزدید،دیگه هدف نگاهش گلدون وسط میز نبود.
-خانم اشتیاق برید سر اصل مطلب لطفا.
لطفا رو محکم و کشیده ادا کرد.
با یه لبخند که فقط برای پنهون کرد استرس درونم بود شروع کردم.
-شش ،هفت ماه شوهرم باشید.
با صدایی که کمی بلند شده بود گفت:چی؟
دختر و پسر جوونی که گوشه کافی شاپ نشسته بودند به طرفمون برگشتن ،نگاهم رو به
چشمهای متعجبش دوختم .سعی کردم محکم باشم و از موضع قدرت پایین نیام.
-همین که شنیدین .نه مهریه می خوام نه شیربها ،نه شما جهیزیه.شش هفت ماه اسمتون تو
شناسنامه ام باشه و بعدش هم یه اسم خط خورده از شما تو شناسنامه من و برای شما هم سی
میلیون پول معامله عالی خواهد بود.هیچ ضرری نمی کنید.در ضمن کارتون همینه دیگه نه؟
اینبار دقیق نگاهی بهم انداخت .پوزخند صدادارش باعث تضیعف رویحه و تخریب اعصابم شد.
-نمی خواید ؟همین الان بفرمایید برین.اجباری وجودد نداره،آدم محتاج به پول هم زیاد هست.
صورتش از خشم سرخ شد،اما برعکس اینکه جوابم رو بده گفت:اینجوری که مشخصه شما
شدین یه آدم خیر که قصد خیر دارین !پس منفعت شما کجاست؟
روش رو ازم گرفت و به در شیشه ای کافی شاپ دوخت و همراه با تحقیر گفت:البته به قول
خودتون من کارم همینه پس منفعت شما هم معلومه؟
زیادی داشت تند میرفت ،سعی کردم آرامشم رو حفظ کنم .
-اسم شما برام کافیه.
نیشخندی زدم .دستام رو بهم قفل کردم و روی میز گذاشتم و خودم رو خم کردم .صورتم رو
بهش نزدیک کردم .
-عالیه، ممطئن شدم شما همونی هستید که باید باشید.
با تکبر نگاهم کرد،دیگه نگاهش رو نمی دزدید،دیگه هدف نگاهش گلدون وسط میز نبود.
-خانم اشتیاق برید سر اصل مطلب لطفا.
لطفا رو محکم و کشیده ادا کرد.
با یه لبخند که فقط برای پنهون کرد استرس درونم بود شروع کردم.
-شش ،هفت ماه شوهرم باشید.
با صدایی که کمی بلند شده بود گفت:چی؟
دختر و پسر جوونی که گوشه کافی شاپ نشسته بودند به طرفمون برگشتن ،نگاهم رو به
چشمهای متعجبش دوختم .سعی کردم محکم باشم و از موضع قدرت پایین نیام.
-همین که شنیدین .نه مهریه می خوام نه شیربها ،نه شما جهیزیه.شش هفت ماه اسمتون تو
شناسنامه ام باشه و بعدش هم یه اسم خط خورده از شما تو شناسنامه من و برای شما هم سی
میلیون پول معامله عالی خواهد بود.هیچ ضرری نمی کنید.در ضمن کارتون همینه دیگه نه؟
اینبار دقیق نگاهی بهم انداخت .پوزخند صدادارش باعث تضیعف رویحه و تخریب اعصابم شد.
-نمی خواید ؟همین الان بفرمایید برین.اجباری وجودد نداره،آدم محتاج به پول هم زیاد هست.
صورتش از خشم سرخ شد،اما برعکس اینکه جوابم رو بده گفت:اینجوری که مشخصه شما
شدین یه آدم خیر که قصد خیر دارین !پس منفعت شما کجاست؟
روش رو ازم گرفت و به در شیشه ای کافی شاپ دوخت و همراه با تحقیر گفت:البته به قول
خودتون من کارم همینه پس منفعت شما هم معلومه؟
زیادی داشت تند میرفت ،سعی کردم آرامشم رو حفظ کنم .
-اسم شما برام کافیه.