doozli_dolls


Kanal geosi va tili: Eron, Forscha


دوزلی،سوی دیگر عروسک😌✨🔄
ثبت سفارش، از طریق سایت
Www.doozlidolls.com
@doozlidolls

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
Eron, Forscha
Statistika
Postlar filtri


.
وقتی در سگِ سرمای بهمن،وسط پارک، درحالیکه ابرهای خاکستری باران زا داشتن ازون ته خودشونو میکشوندن بالای سرم، قلبای کوچولوی پارچه ای رو دور و ور یه عروسک آغوش میچیدم برای عکاسی ، با خودم فکر کردم این چندمین، چند هزارمین عروسک آغوشیه که درستش کردیم؟
به آدمایی که حالا این عروسکو دارن فکر کردم، دلم میخواست قصه همشونو میدونستم.
اولین باری که این عروسکو ساختم یادم میاد.
الگوشو با خودکار رو پارچه کشیدم،چنتا مقوارو بهم چسپوندم گذاشتم کفش که بتونه صاف وایسه. با لاک ناخن ،چشم و دهناشونو کشیدم.
اون موقع ،اون عروسکو برا دل خودم ساختم، چون توی یه برحه ای از زندگیم بودم که حس میکردم خیلی به همچین بغلی نیاز دارم. خودمو اون صورتیه میدیدم که دستش زیادی درازه. شاید اگه اون آبیه پیشش نبود و اونجوری اونو تو دل خودش نگه نداشته بود،  با اون دست دراز شبیه یه موجود آویزون و اضافی به نظر میرسید.
ممکنه روانشناسا بگن، صورتیه شخصیت مهرطلب و وابسته ای داره.هویت مستقلی نداره، ترس از طرد شدن داره.شایدم اشتباه نکنن، و شایدم اونروز که اولین عروسک آغوش رو میساختم، میخواستم یه جورایی وجود خودم رو توجیه کنم. اینکه صورتیه لازم نیست دستشو کوتاه کنه، لازم نیست از خودش موجود مستقل و بی نیازی درست کنه، چون پیش آبیه، یکپارچه و درست به نظر میرسه.
چون آبیه هم جدا از صورتیه نمیتونه سرپا وایسه،سرش از یک طرف سنگینی میکنه و میفته زمین.
برای من این عروسک زیادی شخصی بود، اما چیز عجیبی که هست اینه که وقتی یه چیز خیلی درونی و شخصیی رو بیان میکنی یهو میبینی هزارنفر از پشت سرت در میان و مثل یه پژواک میگن،منم همینطور! منم همینطور!
شاید اونا هم اینو حس کردن که نمیتونن شکل منفرد و استانداردی از خودشون بسازن. نمیتونن یا دلشون نمیاد دستای بلندشونو قیچی کنن و  شاید اونا هم ته دلشون آرزو کردن کاش جایی بود تو دنیا که میتونستن با همون شکل و شمایل خودشون پُرش کنن و اونجا به درد بخورن و اونجا «خوب»باشن!
قبل از اینکه ابرای سیاه برسن،این چند هزارمین عروسک آغوش رو آماده میکنم که ازش عکس بگیریم.دوست دارم عکسا حس و حال عاشقانه ای داشته باشه.اما راستش اگه یه روزی برام این عشق ،عشق دو نفر به هم بود، الان که بهش فکر میکنم، برام یه جور دوست داشتنِ شکلهای غیرمعمول و مهجور دنیاست. دنیایی که شکل ها کنار هم چفت میشن،بهم تکیه میکنن و به هم معنا میدن و دوست داشتنِ دستهایی که از خودشون کوتاه نمیان ...نمیان، نمیان، و صورتیه اونجوری  تخس و خندون زل زده به جهان هستی و دیگه از دست بلندش شرمنده نیست، چون یه بغل بزرگ رو باهاش درست کرده!




.
دوستان نیگا کنید!😃✨
«دل کوچولو» هامونو با پارچه ها و با رنگای جدید ساختیم!هم حالت جدی و کاریزماتیک دارن هم طرح لبخند!🙂💗 ببینید چه رنگی رنگی و جالب شدن. برای تزیین باکس های هدیه، برای اینکه به همه دوستاتون یه چیز کوچولویی دلتون میخواد یادگاری بدید. یا اینکه دلتون شیکسته، میخواید برا خودتون یه دل کوچولو بگیرید.اینا به کارتون میاد! شیش تا رنگ مختلف و زیبا. ام داره.😌💚💛🧡💙❤️💗(چرا قهوه ای نداره؟😕)
شما کدوم رنگشو انتخاب میکنید؟🥲

پانوشت: هم اکنون تو سایتمون موجود شدن. لینک سایت تو بایوعه !☝️
#دل_کوچولو #دل_دیوونه#دلشکسته #دلم #دل_ای_دل


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
لحظه باشکوه به دنیا آمدن یک گولابی گونده!🥲✨💫

968 0 10 12 32

کودک کوچوک و گولابی گونده!😌🐣✨💛


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
.
یک روز فایزه، پایش رو از رو میز برداشت، سوزن و نخشو گذاشت به جاسوزنی و گفت من فعلا نمیتونم بیام دوزلی،چونکه یه کاری دارم،دستم بنده.باید برم.از همه خدافظی کرد رفت.
امروز ، بعد چند ماه اومد، درحالیکه موجودی نرم و کوچوک و خوشخوراک با خودش به ارمغان آورده بود!😌🥲🐣✨


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
برف نو
برف نو
سلاعم سلاعم!✋🌨️


.
شاید شما هم تجربه کرده باشید که وقتی میخواید قابلمه رو از دسته ش بگیرید یا درشو بردارید یا کارهایی از این دست، دستتون میسوزه و قرمز میشه و گاهی تاول میزنه و بعضا تا پایان عمر جاش به آدم میمونه!😥🔥
جدیدترین محصول دوزلی «دستگیره آشپزخانه» دوزلی هم اکنون به کمک شما اومده تا از سوختگی شما جلوگیری کنه!
امروز عضو دیگری به خانواده «zr40» اضافه شده. تشک صندلی، کوسن، کش سر، آویز و... رو قبلا داشتیم و جای خالی دستگیره آشپزخانه همیشه بین اونها احساس میشد!
از جالبیای این دستگیره ها اینه که ،داغترین چیزها رو هم که باهاش بردارید،همچنان خونسرد و بی تشویش میمونه و آرامشش رو چیزی نمیخراشه!😌🧘🍃
دستگیره «zr40» هم اکنون در سایتمون موجود شده. (لینک سایت در بایوعه پیج هست!😌✨)

پانوشت: zr40 عنصر چهلم جدول مندلیف که با نام علمی «زیرکونیوم» شناخته میشود، عنصری ارزشمند است که در ستارگان و خورشید نیز شناسایی شده و انواعی از آن جایگزینی مناسب به جای الماس میباشند.

#زیرکونیوم #چهار_سوی_علم #تولیدات_دانش_بنیان_و_مادر_تخصصی

974 0 11 4 66

یکی بود
یکی نبود...


.
توی این عکس حدودا سه سالمه.توی حیاط خونمون روی موتور بابا نشستم. پشت سرم یه بشکه،پیت نفت و یه سری خرت و پرت دیگه س. حیاطمون تقریبا هنوز همین شکلیه. درخت پرتقال و انگور توی باغچه اینجا کوچولو اند. لباس خالخالی آبی پوشیدم و میخندم، هنوز هیچی از دنیا نمیدونم.
بابا جای اینکه به دوربین نگاه کنه،حواسش به منه. کت قهوه ای راه راه  همیشگیش تنشه. بعدها کلاس اول که بودم،سرِ درست کردن یه کاردستیِ کلاژ مانند برای پیک نوروزیم (یه خرس قهوه ای گمونم) دنبال پارچه  میگشتم، تکالیفم مونده بود و داشتم جیغ و ویغ میکردم. بابا از دستم کلافه شده بود ، آستر همین کتش رو پاره کرد داد بهم!
چند روزه دارم به این عکس نگاه میکنم. بابا حالا تو کجایی؟ توی اون بدن سردی نبودی  که تو اون گودال سیاه گذاشتیمش. توی آسمونها هم که هیچ چی پیدا نیست! آخه پس تو کجا رفتی؟چطوری اینجور بی بروبرگرد غیب شدی؟
دلم میخواد این پرده سیاهی که جلوی چشمهام  رو گرفته چنگ بندازم و پاره کنم. دستهای مستاصلم خلأ غلیظ رو بیخودی پس و پیش میکنن... انگشتهام که  روی چشمها و پیشونیم حرکت میکنه چیزی رو یادم میاره.
یادم به دستهای بابا می افته وقتی که دیگه خیلی ضعیف شده بودن. میخواست ناخونها شو بگیره اما دستاش میلرزید و نمیتونست. ناخونگیر رو ازش گرفتم  که کمکش کنم. به دستاش و دونه دونه انگشتهاش نگاه کردم. تا حالا انقدر دقیق نگاهشون نکرده بودم ، شاید اگه بابا انقدر ضعیف نشده بود هم هیچوقت  فرصتش نمیشد که اینجوری نگاهشون کنم. چقدر شبیه دستهای خودم بودن. گفتم بابا نگاه کن... انگشت شصتمو کنار انگشتش گرفتم. فرم ناخنهامون یکی بود. گفتم ببین عین همن! بابا گفت : "خپ تو دختر منی دیگه! " این حرفش هم یه چیز بدیهی و هم کشفی حیرت آور بود! به دستهام نگاه میکنم و دنبال چیزی از بابا توی خودم میگردم. تسلایی ناچیز برای دردی  خورد کننده. آه این دنیا رو کی درست کرده؟؟!
بابا منو نگاه میکنه . یه دستشو گذاشته پشتم و یواشکی مواظبمه که یه وقت نیفتم. من میخندم ولباس خالخالی آبی تنمه و... هیچی از دنیا نمیدونم...

دنیای ما خال خالیه
غصه و رنجِ خالیه
دنیای ما قصه نبود
پیغومِ سر بسته نبود
دنیای ما همینه
بخوای نخواهی اینه!
خپ پریای قصه
مرغای پرشیکسته
آبتون نبود، دونتون نبود، چایی و قلیونتون نبود؟
کی بتون گفت که بیاین دنیای ما؟ دنیای واویلای ما؟
...
پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه می کردن پریا
مثل ابرای بهار گریه میکردن پریا...

1.4k 0 8 25 132



.
ببینید اینجارو!🥹
یادتون میاد چند وقت پیشا یه پارچه خیلی قشنگ و نرم و خوشرنگ گرفده بودم؟انقد که این پارچه زیبا و لطیف بود دلم میخواست همینطوری لوله ی طاقه شو بذارم وسط کارگاه فقط نگاش کنم و کیف کنم، اصلا دلم نمیومد قیچی بزنم به تن لطیفش. ولی فکر اینکه یه گولابی گونده این رنگی چقدر میتونه رویایی باشه باعث شد، کمی ازش رو بردارم و باهاش یه گولابی بسازیم. آه... نتیجه عالی و تکان دهنده شد!
روح مهربون و پذیرنده این پارچه در کالبد گولابی جریان پیدا کرد!
دوست داشتم عکسهای بهتری ازش بگیرم، اما کمی مریض احوال بودم و آلودگی هوا هم حالمو بدتر میکرد،از طرفی دلم میخواست زودتر به شما ام این عزیز تازه وارد رو معرفی کنم!
چنتا عکس ساده کنار دیوار آبی ازش گرفتم.
آه... یه عکس دوبعدی چقد الکن و مختصر میتونه باشه در بیان اونچه که قراره نشون بده... چه مسئولیت سنگینی بر دوش یک «تصویر» میتونه باشه...
🥺🥲💚💚


تقدیم به دوستانی که غصه نمیخورن!✨💛💗



14 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.